telling

/ˈtelɪŋ//ˈtelɪŋ/

جانانه، دندان شکن، موثر، گویا، آشکار ساز، افشاگر، کارگر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: tellingly (adv.)
(1) تعریف: having a noticeable or striking effect.
مترادف: effective, forceful, potent
مشابه: cogent, decisive, efficacious, powerful, significant, striking

- Losing their star pitcher was a telling blow to the team.
[ترجمه گوگل] از دست دادن ستاره خود ضربه بزرگی برای تیم بود
[ترجمه ترگمان] از دست دادن پارچ their یه ضربه به تیم بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: revealing.
مترادف: informative, revealing, telltale
مشابه: meaningful, significant

- The film footage provides us with a telling glimpse of his true character.
[ترجمه گوگل] تصاویر فیلم تصویری از شخصیت واقعی او را در اختیار ما قرار می دهد
[ترجمه ترگمان] فیلم فیلم ما را برای یک نگاه اجمالی به شخصیت واقعی خود فراهم می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a telling retort
جواب دندان شکن

2. a telling study of the corruption of this government
بررسی گویایی درباره ی فساد این دولت

3. you're telling me!
(عامیانه) کاملا موافقم !،نیازی به گفتن ندارد!،خودم بهتر می دانم !

4. he left without telling us
بدون اینکه به ما بگوید رفت.

5. there is no telling
نمی توان گفت،نمی توان پیش بینی کرد

6. he is capable of telling a lie
از او بر می آید که دروغ بگوید.

7. they got married without telling anyone beforehand
آنها بدون آنکه قبلا به کسی بگویند ازدواج کردند.

8. i was under the illusion that he was telling the truth
به غلط چنین می پنداشتم که راست می گوید.

9. one can't quarrel with his statements -- he is telling the truth
از اظهارات او نمی شود ایراد گرفت چون راست می گوید.

10. she searched his face to see if he was telling the truth
برای اینکه بداند آیا راست می گوید یا نه به چهره اش دقیقا نگاه کرد.

11. he thought ahmad was wrong and did not mince matters in telling him so
او فکر می کرد که احمد اشتباه می کند و (این مطلب را) صریحا به او گفت.

12. Don't demean yourself by telling such obvious lies.
[ترجمه گوگل]با گفتن چنین دروغ های آشکاری خود را تحقیر نکنید
[ترجمه ترگمان]با گفتن این دروغ های واضح خودت رو اذیت نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He started telling me about a wonderful new restaurant he'd been to and I wondered what he was leading up to.
[ترجمه گوگل]او شروع به گفتن در مورد یک رستوران فوق العاده جدید کرد که به آن رفته بود و من متعجب بودم که او به چه چیزی منجر می شود
[ترجمه ترگمان]شروع کرد به گفتن راجع به یک رستوران فوق العاده جدید که قبلا بود و من در عجب بودم که او چه نقشه ای دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I have a sneaking suspicion that she's not telling the truth.
[ترجمه گوگل]من یک شک دارم که او حقیقت را نمی گوید
[ترجمه ترگمان]من شک دارم که او حقیقت را نمی گوید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Are you telling me you didn't have any help with this?
[ترجمه گوگل]آیا به من می گویید که در این مورد کمکی نداشتید؟
[ترجمه ترگمان]داری به من میگی که هیچ کمکی با این نکردی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She is good at telling anecdotes.
[ترجمه گوگل]او در گفتن حکایات خوب است
[ترجمه ترگمان]از گفتن این داستان ها خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. By telling lies he brought discredit upon Parliament.
[ترجمه گوگل]او با دروغ گفتن باعث بی اعتباری مجلس شد
[ترجمه ترگمان]با گفتن دروغ های مصلحتی، پارلمان را بی اعتبار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• striking; effective
tale, story
something that is telling is significant or has an important effect, often because it shows or reveals clearly the true nature of a situation.

پیشنهاد کاربران

گفتن، بگو
مثلا telling stories میشه گفتن قصه
تاثیر گذار
Telling everyone I know to use this
به همه اونایی که میشناسم میگویم استفاده کنند از این
گویا
واضح
آشکار
Telling details
مؤثر
آشکارکننده
لو دادن
دیکته کردن چیزی - اعمال سلیقه
برجسته، نافذ
having a striking or revealing effect; significant
مقاله، تکالیف، توضیح درمورد زبان ( sجمع ) ، داستان ها

بپرس