tax

/ˈtæks//tæks/

معنی: خراج، تحمیل، مالیات، باج، تقاضای سنگین، مالیاتبستن، مالیات گرفتن از
معانی دیگر: ساو، بنچه، عوارض، بار، زحمت، سربار، فشار، مالیات بستن یا مقرر کردن یا وضع کردن، مالیات کسر کردن، تحمیل کردن، سربار کردن، سنگین بار کردن، گرانبار کردن، به ستوه آوردن، تهمت زدن، متهم کردن، (در اصل) ارزیابی کردن، قیمت گذاری کردن، ملامت، سخت گیری، فشاراوردن بر

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sum of money levied by government on income, property, or sales and used for its services and administration.
مترادف: levy
مشابه: duty, excise, impost, surcharge, surtax, tariff

(2) تعریف: a difficult or burdensome obligation; strain.
مترادف: strain
مشابه: burden, drain, encumbrance, imposition, load, millstone, stress, weight
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: taxes, taxing, taxed
مشتقات: taxless (adj.), taxingly (adv.), taxer (n.)
(1) تعریف: to impose a tax on.
مشابه: burden, exact, excise, levy, tariff

(2) تعریف: to demand a tax from.
مشابه: exact

(3) تعریف: to place a difficult or burdensome obligation on.
مترادف: burden, overburden, overtax, strain, stress
مشابه: encumber, force, overload, saddle, try

- He taxed his resources beyond endurance.
[ترجمه گنج جو] مبالغی که برای مالیات هزینه کرد خارج از تحمل بود
|
[ترجمه گوگل] او از منابع خود مالیاتی فراتر از استقامت گرفت
[ترجمه ترگمان] او به منابع خود بیش از حد تحمل مالیات پرداخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to censure; accuse; charge.
مترادف: accuse, censure, charge, criticize, indict, rebuke
مشابه: arraign, blame, impute, reprehend, take to task

- The court taxed him with the crime of murder.
[ترجمه گنج جو] برای رسیدگی به جرم جنایت در دادگاه حاضر شد.
|
[ترجمه گوگل] دادگاه با جرم قتل از او مالیات گرفت
[ترجمه ترگمان] دادگاه او را به اتهام قتل متهم کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. tax agents were gunning for him
ماموران مالیات دنبالش می گشتند.

2. tax evasion
فرار از پرداخت مالیات

3. tax free
بی مالیات،معاف از پرداخت مالیات

4. tax laws
قوانین مالیاتی

5. tax laws have been adhered to
از قوانین مالیاتی پیروی شده است

6. tax reform is exigent
اصلاح مالیات ها فوری و فوتی است.

7. tax relief for the poor
کاهش مالیات مسکینان

8. tax remissions
بخشودگی های مالیاتی

9. tax assessment
تعیین مالیات

10. tax credit
(امریکا) مبلغ معاف از مالیات،اعتبار مالیاتی

11. tax somebody with something
کسی را به چیزی متهم کردن

12. tax somebody's brain(s)
به مغز کسی فشار آوردن،کار فکری دشواری را به عهده گرفتن

13. a tax of forty pounds per poll to construct the church
چهل پوند مالیات سرانه برای ساختن کلیسا

14. a tax on someone's patience
تحمیلی برشکیبایی کسی

15. a tax to help schools
مالیاتی برای کمک به مدارس

16. income tax
مالیات بر درآمد

17. income tax returns
گزارش مالیات بر درآمد

18. the tax takes quite a bite from my monthly pay
مالیات حسابی از حقوق ماهیانه ام می کاهد.

19. corporation tax
مالیات شرکت (مالیاتی که بر سود شرکت ها بسته می شود)

20. a heavy tax load inhibits investment
بار سنگین مالیات جلو سرمایه گذاری را می گیرد.

21. a new tax bill was rammed through the senat by the republicans
جمهوریخواهان لایحه ی جدید مالیات ها را با فشار از تصویب مجلس سنا گذراندند.

22. a small tax
مالیات جزئی

23. a ten-year tax holiday
بخشودگی ده ساله از مالیات

24. an antiquated tax system
نظام مالیاتی فرسوده و دیروزین

25. corporate income tax
مالیات بردرآمد شرکت (ها)

26. graduated income tax
مالیات بردرآمد تصاعدی

27. put a tax on imports
به واردات مالیات بستن

28. the country's tax situation is a muddle
وضع مالیاتی کشور در هم و برهم است.

29. this new tax will be a death warrant for small businesses
این مالیات جدید برای شرکت های کوچک در حکم مرگ است.

30. to revise tax rates
میزان مالیات ها را تغییر دادن

31. establishing sanctions against tax evasion
برقرارسازی قیود بر علیه فرار از مالیات

32. he diverted the tax money to his own pocket
او پول های مالیاتی را به جیب خود ریخت.

33. he supports a tax increase
او طرفدار افزودن بر مالیات ها است.

34. the collection of tax monies
وصول وجوه مالیاتی

35. to abate a tax
مالیات را تخفیف دادن

36. a new method of tax collection
شیوه ی جدید وصول مالیات

37. an auditor of the tax office
ممیز اداره ی مالیات

38. five-year freedom from income tax
معافیت پنج ساله از مالیات بر درآمد

39. the country's crazy quilt tax laws
قوانین درهم و برهم مالیات کشور

40. the right favors a tax cut
دست راستی ها موافق کاهش مالیات ها هستند.

41. they bulled the new tax bill through the parliament
لایحه ی مالیاتی جدید رابه زور از مجلس گذراندند.

42. every time there is a tax increase, the public starts beefing
هر بار که مالیات ها اضافه می شود مردم شروع می کنند به غر و لند.

43. the company's release from any tax obligation
بخشودگی شرکت از هرگونه مشمولیت مالیاتی

44. the modernization of the country's tax system
مدرن کردن نظام مالیاتی کشور

45. the passage of the new tax bill is in doubt
تصویب شدن لایحه ی جدید مالیاتی معلوم نیست.

46. a law framed to equalize the tax burden
قانونی که برای تعدیل فشار مالیات (بر مردم) تدوین شده است

47. it was objected that the new tax law is unfair
اعتراض شد که قانون جدید مالیات منصفانه نیست.

48. the inequalities built into that country's tax system
نابرابری های موجود در نظام مالیاتی آن کشور

49. the party's plank calls for a tax cut
برنامه ی حزب کاهش مالیاتی را دربر می گیرد.

50. his arguments in favor of raising the tax
دلایل او در طرفداری از بالا بردن مالیات

51. we must close the loopholes in the tax laws
باید راه های فرار از قوانین مالیاتی را ببندیم.

52. he is a crank on the subject of tax reform
در مورد اصلاح قوانین مالیاتی بسیار افراطی است.

53. the senate passed its own version of the tax bill
سنا متن لایحه ی مالیات مدونه ی خودش را تصویب کرد.

54. he is one of the cosponsors of the new tax bill
او یکی از تقدیم کنندگان لایحه ی جدید مالیات ها است.

55. i am ready to plump for any play for tax reduction
حاضرم از هر برنامه ی کاهش مالیاتی هواداری کنم.

56. he thought it was a good time to sweeten the people with a tax cut
فکر می کرد وقت مناسب بود برای اینکه با کاهش مالیات ها دل مردم را به دست آورد.

مترادف ها

خراج (اسم)
abscess, tribute, tax, levy, anthrax, spendthrift, toll, high-roller, spend-all

تحمیل (اسم)
tax, levy, force, imposition, exaction, infliction, protrusion

مالیات (اسم)
tax, levy, imposition, scot, taxation, scat, gild, impost

باج (اسم)
tribute, tax, imposition, scot, toll, impost

تقاضای سنگین (اسم)
tax

مالیات بستن (فعل)
tax

مالیات گرفتن از (فعل)
tax

تخصصی

[صنعت] مالیات، خراج
[حقوق] مالیات وضع کردن، مالیات، عوارض
[نساجی] مالیات - حق امتیاز
[ریاضیات] مالیات

انگلیسی به انگلیسی

• levy, fee
impose a tariff, impose a levy; burden, demand too much
tax is an amount of money that you have to pay to the government so that it can pay for public services.
if a sum of money is taxed, you have to pay some money to the government when you get it.
when goods are taxed, a part of their price has to be paid to the government.
if a person or company is taxed, they have to pay a part of their income or profits to the government.
see also poll tax, taxing, withholding tax.

پیشنهاد کاربران

مالیات
مثال: They need to pay their income tax by April.
آن ها باید تا آوریل مالیات درآمد خود را پرداخت کنند.
مالیات، عوارض
He paid his income tax last month.
او مالیات درآمد خود را ماه گذشته پرداخت کرد.
گاهی موارد به معنی از بین بردن است
no taxes is good taxes یعنی چه؟کسی می دونه؟
تاثیر گذاشتن
مالیات بر ارزش افزوده
عرصه را بر …. تنگ کردن
به تنگ آوردن
به ستوه آوردن
( فعل )
حداکثر استفاده کردن
This taxes the capability of researchers and engineers to predict and prevent
failures of corrosion affected/ prone steel structures
مالیات بندی ( کردن )
مالیات
مالیات گرفتن
فشار آوردن بر
مالیات
Tax به معنی مالیات هست
بار اضافه ( از جریان انرژی ) کشیدن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس