take part

/teɪk pɑrt//teɪk pɑːt/

معنی: اشتراک داشتن، شرکت کردن، مشارکت کردن

بررسی کلمه

عبارت ( phrase )
• : تعریف: to join with or support someone.

- She always take his part in an argument.
[ترجمه حامد] او همیشه در بحث و مشاجره خودش رو سهیم میکنه ( در بحث شرکت میکنه )
|
[ترجمه گوگل] او همیشه در جر و بحث او نقش دارد
[ترجمه ترگمان] او همیشه سهم خودش را در یک مشاجره می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He will take part in this contest.
[ترجمه گوگل]او در این مسابقه شرکت خواهد کرد
[ترجمه ترگمان]او در این مسابقه شرکت خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. She doesn't usually take part in any of the class activities.
[ترجمه گوگل]او معمولاً در هیچ یک از فعالیت های کلاس شرکت نمی کند
[ترجمه ترگمان]او معمولا در هیچ یک از فعالیت های کلاسی شرکت نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. People who take part in sports must be in condition.
[ترجمه گوگل]افرادی که در ورزش شرکت می کنند باید شرایط خوبی داشته باشند
[ترجمه ترگمان]افرادی که در ورزش شرکت می کنند باید در شرایط وخیمی به سر می برند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Six theatre companies have been selected to take part in this year's festival.
[ترجمه گوگل]شش شرکت تئاتر برای شرکت در جشنواره امسال انتخاب شده اند
[ترجمه ترگمان]شش شرکت تئاتر انتخاب شده اند تا در جشنواره امسال شرکت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Did you take part in the brawl yesterday?
[ترجمه گوگل]آیا شما در دعوای دیروز شرکت کردید؟
[ترجمه ترگمان]دیروز در جدال شرکت کردید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. They all dressed up to take part in the New Year's party.
[ترجمه گوگل]همه آنها لباس پوشیدند تا در جشن سال نو شرکت کنند
[ترجمه ترگمان]همه لباس می پوشیدند تا در جشن سال نو شرکت کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Students can either do a dissertation or take part in a practical project.
[ترجمه گوگل]دانشجویان می توانند پایان نامه انجام دهند یا در یک پروژه عملی شرکت کنند
[ترجمه ترگمان]دانش آموزان در یک پروژه عملی یا در یک پروژه عملی شرکت می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Please read up the examination regulations before you take part in the examination.
[ترجمه گوگل]لطفا قبل از شرکت در آزمون آیین نامه آزمون را مطالعه فرمایید
[ترجمه ترگمان]لطفا قبل از اینکه در امتحان شرکت کنید، قوانین امتحان را مطالعه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. He categorically refused to take part in the project.
[ترجمه گوگل]او قاطعانه از شرکت در این پروژه امتناع کرد
[ترجمه ترگمان]او قاطعانه از شرکت در این پروژه خودداری کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. I am to be sent to take part in the negotiations with the Japanese government and report on it later.
[ترجمه گوگل]قرار است من اعزام شوم تا در مذاکرات با دولت ژاپن شرکت کنم و بعداً در مورد آن گزارش بدهم
[ترجمه ترگمان]من باید برای شرکت در مذاکرات با دولت ژاپن فرستاده شوم و بعدا آن را گزارش کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Who has been selected to take part in the project?
[ترجمه گوگل]چه کسانی برای شرکت در پروژه انتخاب شده اند؟
[ترجمه ترگمان]چه کسی برای شرکت در این پروژه انتخاب شده است؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She could sing a bit and agreed to take part in the show.
[ترجمه گوگل]او می توانست کمی آواز بخواند و موافقت کرد که در نمایش شرکت کند
[ترجمه ترگمان]او می توانست کمی آواز بخواند و قبول کرد که در نمایش شرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. They all had to take part, willy-nilly.
[ترجمه رز] ههه آنها مجبور بودند شرکت کنند، چه بخواهند چه نخواهند
|
[ترجمه گوگل]همه باید خواه ناخواه شرکت می کردند
[ترجمه ترگمان]همه آن ها مجبور بودند نقش خود را بازی کنند، ویلی - nilly
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I'll have to check her eligibility to take part.
[ترجمه گوگل]من باید واجد شرایط بودن او را برای شرکت بررسی کنم
[ترجمه ترگمان]باید یک نگاهی به او بیندازم تا از هم جدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

اشتراک داشتن (فعل)
participate, overlap, take part

شرکت کردن (فعل)
participate, take part, partake

مشارکت کردن (فعل)
participate, take part

انگلیسی به انگلیسی

• participate, be a part of

پیشنهاد کاربران

take part: شرکت کردن
take an active/leading part
At college I took an active part in student politics
مشارکت کردن
شرکت جستن . [ ش ِ ک َ ج ُ ت َ ] ( مص مرکب ) درآمدن به انجمن . به مجمع پیوستن . در حلقه ٔ. . . درآمدن . شرکت کردن . دخالت کردن . وارد شدن : نمایندگان در جلسه ٔ دیروز مجلس شرکت جستند. دیپلمه ها در کنکور شرکت جستند. رجوع به شرکت کردن شود.
( حقوقی ) شریک جرم بودن
رقابت کردن
مثلاً در انتخابات شرکت کردن.
شرکت کر ن
Participate
دخالت داشتن
. Take part the survey
شرکت در نظر سنجی
Appear
Take part
Act
نقش داشتن
شرکت کردن در
Partaking in social affairs
دخیل شدن شریک شدن قاطی شدن وسط یه چیزایی
حضور پیدا کردن
حضور بهم رساندن
حضور داشتن
سهیم شدن
شرکت کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٨)

بپرس