town

/ˈtaʊn//taʊn/

معنی: قصبه، شهر، شهرک، شهر کوچک، قصبه حومه شهر
معانی دیگر: شهر (معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر)، مرکز شهر، (در شهر) مرکز دادوستد، اهل شهر، شهروندان، شهری، وابسته به شهر، (امریکا) رجوع شود به: township، (انگلیس) رجوع شود به: hamlet

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a center of population that is larger than a village but generally smaller than a city.
مشابه: borough, burg, city, municipality, township, village

(2) تعریف: an urban area.
مشابه: city, megalopolis, metropolis

(3) تعریف: the commercial or shopping area of a city or town; downtown.
مترادف: downtown
مشابه: rialto, shopping center

(4) تعریف: a town's inhabitants.
مترادف: townsfolk, townsmen, townspeople, townswomen
مشابه: citizenry, city, population

- The whole town came out to protest.
[ترجمه حنانه] شهر از این اوضاع به اعتراض در آمد
|
[ترجمه مخاطب] کل شهر برای اعتراض بیرون آمدند
|
[ترجمه گوگل] تمام شهر برای اعتراض بیرون آمدند
[ترجمه ترگمان] همه شهر به اعتراض درآمدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. town dignitaries went to the city's gate to welcome cyrus
بزرگان شهر برای خوش آمد گویی به کوروش به دروازه ی شهر رفتند.

2. a town 100 miles distant
شهری در صد مایلی (اینجا)

3. a town which is accessible by train
شهری که می توان با راه آهن به آن رفت و آمد کرد.

4. a town wrapped in fog
شهری که مه آن را فراگرفته بود

5. in town drive with your dim lights
در شهر با نور پایین حرکت کن.

6. the town boasts a new library
شهر به کتابخانه ی جدید خود می نازد.

7. the town council
شورای شهر

8. the town in which he was born
شهری که در آن متولد شده بود

9. the town sizzled with the news
از آن خبر،شهر به تب و تاب درآمد.

10. the town was hit hard by floods
شهر به شدت از سیل آسیب دید.

11. the town was shaken by a succession of earthquakes
یک سلسله زلزله شهر را تکان داد.

12. this town has much to recommend
این شهر جنبه های خوشایند فراوانی دارد.

13. this town subsists mainly on exports
وجود این شهر بستگی زیاد به صادرات دارد.

14. satellite town
پیراشهر،شهرک،شهر اقماری

15. a dry town
شهری که مصرف مشروب الکلی در آن ممنوع است.

16. a frontier town
شهر مرزی

17. a hick town
شهر دهات مانند

18. a slow town
شهر بی جنب و جوش

19. a walled town
شهر برج و بارودار

20. conflicts between town and gown
تضادهای بین دانشگاهیان و غیر دانشگاهیان

21. he blew town
از شهر جیم شد.

22. he jumped town without paying his bills
بدون پرداخت بدهی های خود از شهر فرار کرد.

23. the whole town went to welcome him
همه ی اهل شهر برای خوشامد گویی به او رفتند.

24. entrench a town
شهری را سنگر بندی کردن،شهری را مستحکم کردن

25. go to town
(خودمانی) 1- کامیاب بودن یا شدن 2- تند و خوب کار کردن 3- ولخرجی کردن،افراط کردن

26. on the town
(امریکا - عامیانه) گردش و تفریح در شهر

27. paint the town (red)
(خودمانی) در شهر راه افتادن و عیاشی کردن،در شهر خوش گذرانی کردن

28. a lonely little town on the edge of the forest
شهر کوچک و تک در کنار جنگل

29. a sleepy little town
یک شهر کوچک و آرام

30. a slumberous rural town
یک شهر روستایی کم سرو صدا

31. a young boom town
یک شهر نوپا و پر رونق

32. he scoured the town invain for that medicine
او بیهوده در شهر دنبال آن دارو می گشت.

33. he took the town and carried its people into captivity
او شهر را فتح کرد و مردم آن را به اسارت برد.

34. pirates pillaged the town
دزدان دریایی شهر را غارت کردند.

35. they carried the town by storm
با یورش ناگهانی شهر را گرفتند.

36. they trenched the town
دور شهر سنگر کندند.

37. to chase around town
در شهر سگ دو زدن

38. to go into town
به مرکز شهر رفتن

39. to requisition a town for food
از یک شهر آذوقه مطالبه کردن

40. to scour a town for an escaped convict
در پی محکوم فراری شهر را گشتن

41. to shell a town
شهری را گلوله باران کردن

42. what part of town do you live in?
در کدام قسمت شهر زندگی می کنی ؟

43. a river splits the town in two
رودخانه ای شهر را به دو بخش تقسیم می کند.

44. at the edge of town
در مرز (کنار) شهر

45. enemy forces encircled the town
نیروهای دشمن دور شهر را گرفتند.

46. enemy forces pressed the town hard on all sides
نیروهای دشمن از هر سو به شهر فشار می آوردند.

47. he decided to hit town two days before his brother
او تصمیم گرفت دو روز قبل از برادرش وارد شهر بشود.

48. he was driving toward town
به طرف شهر رانندگی می کرد.

49. isfahan was a boom town
اصفهان شهر پررونقی بود.

50. plague was raging in town
طاعون در شهر بیداد می کرد.

51. the besiegers hungered the town into surrender
محاصره کنندگان با گرسنگی (دادن) شهر را به زانو درآوردند.

52. the denizens of out-of town theaters
مشتریان تئاترهای بیرون شهر

53. the mongols looted the town
مغول ها شهر را غارت کردند.

54. the people of the town
اهالی شهر

55. the western end of town
دورترین نقطه ی غربی شهر

56. we were stuck in town
در شهر گیر افتادیم.

57. a rumor running through the town
شایعه ای که در شهر زبانزد شده است

58. a visit to a neighboring town
مسافرت به یک شهر مجاور

59. all of the hotels in town were fully booked up
همه ی هتل های شهر کاملا پر بود.

60. despite repeated enemy attacks, the town held
علیرغم حملات مکرر دشمن،شهر سقوط نکرد.

61. he was booted out of town
او را از شهر بیرون کردند.

62. i decided to cycle into town
تصمیم گرفتم سواره (دوچرخه یا موتورسیکلت) به شهر بروم.

63. powerful armies trenching at a town
قشون های نیرومندی که به شهر نزدیک می شدند

64. the country youth went to town and became alienated from his kin
جوان روستایی به شهر رفت و با خویشان خود بیگانه شد.

65. the mongols' descent on the town
هجوم مغولان به شهر

66. the remorseless shelling of the town
گلوله باران بی رحمانه ( یا بی امان) شهر

67. the rumor spread through the town
شایعه در سراسر شهر پیچید.

68. the very best hospital in town
(واقعا) بهترین بیمارستان شهر

69. a tower springing high above the town
برجی که برفراز شهر سر به فلک کشیده است

70. he reached manhood in a frontier town
در یک شهر مرزی پا به دوران بلوغ گذاشت.

مترادف ها

قصبه (اسم)
borough, town, parish, village, hamlet, burgh

شهر (اسم)
home, town, parish, burgh, dorp, city, polis

شهرک (اسم)
town

شهر کوچک (اسم)
town

قصبه حومه شهر (اسم)
town

تخصصی

[عمران و معماری] شهرک

انگلیسی به انگلیسی

• populated area that is smaller than a city; community governed by a town meeting (esp. in new england); downtown (informal); inhabitants of a particular town or city; major city or town in a particular region
of a city, local
a town is a place with a lot of streets and buildings where people live and work.
people sometimes refer to the town they live in as town.
see also new town, shanty town, small-town.

پیشنهاد کاربران

اگر بخوایم مطابق تقسیمات کشوری خودمون، معنی کنیم، یک سطح کوچکتر از شهر در ایران می شه �دهستان�. پس �town� رو باید �دهستان� ترجمه کنیم ولی در اون صورت برای ترجمه ی �downtown� شاید به مشکل بربخوریم.
اگر بخوایم، شهرک بگیم دراونصورت با شهرک ها یا سایت های صنعتی و مسکونی ممکنه درهم آمیخته بشه.
...
[مشاهده متن کامل]

شاید باید واژه ی فارسی دیگه ای براش برابریابی کنیم
کار سختی هم نباید باشه وقتی این همه واژه داریم که از گذشته برامون مونده:
شهر، شار، گرد ( دارابگرد، جِرد مانند بروجرد ) ، کند ( مانند سمرقند، تاشکند ) ، گند ( گندیشاپور/جندی شاپور=شهرِ شاپور/ جند مانند خُجَند یعنی خوب جند=نیکشهر ) و . . .

city به معنی شهر است .
town به معنی شهرستان است .
یعنی شهر ( معمولا از village بزرگتر و از city کوچک تر ) ، به معنی شهرستان نیست اگر به تقسیمات سیاسی توجه کنید شهرستان از شهر بزرگتر است لطفا شهرستان را به کار نبرید.
سلام وقت همگی بخیر
در جواب TERRAFXRM که گفتن شهرستان: دوستان شهرستان اصلا معادل درستی برای واژه town نیست به دلیل اینکه اگه به واحد های تقسیماتی کشور برگردین متوجه میشید؛ شهرستان از شهر بزرگتر هست نه کوچکتر. . . !! که توسط فرمانداری اداره میشود و شهر توسط شهرداری
...
[مشاهده متن کامل]

تعریف دوستان از town درست بود میشی عرصه ای که از شهر یا city کوچکتر است و بهترین معادل فارس این واژه شهرک هست
موفق و پیروز باشد. . .

اسم town به معنای شهر
اسم town در فارسی به معنای شهر است. بطور کلی town به مکانی گفته می شود که خانه ها، مغازه ها و فروشگاه های زیادی دارد. town شهری است کوچکتر از city یا شهر بزرگ و بزرگتر از village یا روستا. مثال:
...
[مشاهده متن کامل]

. he was born in the small town of elnora, indiana ( او در شهر کوچک النورا، ( در ایالت ) ایندیانا متولد شد. )
. they stayed at the best hotel in town ( آنها در بهترین هتل شهر ماندند. )
منبع: سایت بیاموز

معنی "محله" هم می ده. مثلا Chinatown به معنی محله ی چینی ها هست.
معادل محله هم می شه quarter
شهرک. شهر کوچک و. . . ^ - ^
twon means : the little city
town یعنی شهر کوچک، شهرک
The town is a small and beautiful
شهرک کوچک و قشنگ است.

شهرک یا شهرستان ک بعضی جاها شهر با روستا هم معنی میشه
A place smaller than the city

می شه شهر
شهرهاى بزرگ
طبق تعریف : مکانی است کوچکتر از شهر ( منظور از شهرcity ) که مردم در اونجا کار و زندگی میکنند. از روستا بزرگتر و از شهر کوچکتره. معادلش تو فارسی میشه شهرستان ( البته تو فارسی شهرستان دوتا معنی داره. مثلا تو محاوره مردم وقتی میگن از شهرستان اومدیم یعنی از یه شهر دیگه اومدیم نه اینکه صرفا محل زندگیشون کوچیکه. مثلا طرف اومده تهران دکتر ، میگه من از شهرستان اومدم. اصفهان کوچیکه؟نه ولی منظورش یه شهر دیگست به جز شهر فعلی که الان توشه/ولی شهرستان معنی شهر کوچکتر از شهر هم میده )
خلاصه
City شهر بزرگ
Town شهری کوچکتر از city ( که میشه town رو شهر کوچک نامید )
Province استان
State ایالت
روستا : village - country - hamlet
Downtown : مرکز و هسته ی شهر ( جایی که پر از ساختمان های بلنده و کلا جا باکلاسه یِ شهره - قسمت اصلی و مهم شهر )
Uptown : قسمت بالایی شهر زا قسمتایی که دور از مرکز شهر باشن
Country : هم کشور معنا میده هم روستا
Continent: قاره
Convenience : آسودگی
Convenient : آسان
Conveniently : به آسانی - به راحتی - به رُندی
Convent : صومعه - محل اجتماع راهبه ها ( دخترها )
Conventual : وابسته به صومعه
Convention : گردهمایی - کنگره پیمان نامه
Conventional : مرسوم - متداول - معمول/ قراردادی
شهر کوچک
شهرستان
روستا - شهر کوچک - شهرک

لطفا از دیکشنری استفاده کنید من خودم کلاس زبان می روم اما این معنی های کلمات اصلاان چیزی که ماخواندیم نیست مثل town شما می گویید می شود شهرک اما من یاد گرفتم میشود شهر این مطلب را بخوانید

شهر
شهرک یا شهر کوچک
شهرک . شهر کوچک
شهر کوچک معماری
شهرک

شهر ، شهرک ، کوچک تر از شهر
شهرک, شهر کوچک یا شهرستان
مکانی کوچک تر از شهر
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٥)

بپرس