tone

/ˈtoʊn//təʊn/

معنی: اهنگ، صدا، مقام، لحن، دانگ، نوا، درجه صدا، اهنگ داشتن، باهنگ در اوردن
معانی دیگر: آهنگ، نغمه، آوا، رنگ، صوت، تن صدا، رنگ مایه، ته رنگ، - رنگ، لون، جلوه ی رنگ، نرمش، کشسانی، کش پذیری، خاصیت ارتجاعی، سبک، ویژگی، چگونگی، وضع، وضعیت، روح، جو، حال و هوا، (معمولا با: down) ملایم کردن یا شدن، تعدیل کردن یا شدن، سرحال آوردن، نیرومند کردن، تقویت کردن، قوی کردن، (دستگاه ضبط صدای تلفن و غیره) زنگ، تک زنگ، نوازه، هماهنگی داشتن، همساز بودن، جور بودن، خوردن (به)، (زبان شناسی) نواخت، (نقاشی) سایه روشن، (عضلات) کشیدگی طبیعی (رجوع شود به: tonus)، کشمندی، پرده، مایه، نت، (صدای انسان) دانگ، جوهر، طنین، نیرومند شدن، نورمایه، سفت کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a sound with reference to its pitch, strength, or duration.
مشابه: absolute pitch, frequency, modulation, note, pitch, sound, sound wave

- He sang in warm tones.
[ترجمه گوگل] با لحن گرم خواند
[ترجمه ترگمان] او با صدای گرمی شروع به خواندن کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the quality or character of a sound or sounds.
مترادف: intonation, timbre
مشابه: cadence, harmonic, lilt, music, overtone, quality, ring, undertone

(3) تعریف: the pitch, accent, or stress of a word, group of words, or speaking voice, esp. as an expressive quality.
مترادف: intonation, modulation
مشابه: accent, inflection

(4) تعریف: relative firmness of bodily organs and tissues.
مترادف: tonus
مشابه: athleticism, condition, definition, elasticity, firmness, fitness, shape

- muscle tone
[ترجمه گوگل] تون عضلانی
[ترجمه ترگمان] صدای ماهیچه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: the shade of a color; tint; hue.
مترادف: cast, shade, tint
مشابه: color, hue, tinge

(6) تعریف: general quality, spirit, or atmosphere.
مترادف: air, ambiance, atmosphere, attitude, mood, sense, spirit
مشابه: accent, color, complexion, feel, note, overtone, quality, ring, sound, tenor, undertone

- The tone of the conversation was jovial.
[ترجمه شان] لحن گفتگو، شاد بود.
|
[ترجمه گوگل] لحن صحبت ها شاد بود
[ترجمه ترگمان] لحن گفتگو نشاط انگیز بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: tones, toning, toned
(1) تعریف: to give a particular tone to.
مترادف: intone
مشابه: shade, tinge

(2) تعریف: to modify the tone of.
مترادف: modulate
مشابه: harmonize, intensify, modify, mute, shade

(3) تعریف: to make firm, as muscles.
مترادف: condition, firm
مشابه: exercise, flex, stretch, tighten, train, work
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: toneless (adj.), tonelessly (adv.), tonelessness (n.), toner (n.)
عبارات: tone down
• : تعریف: to assume a particular tone or color.
مشابه: color, modify, modulate

جمله های نمونه

1. tone down
1- از شدت (چیزی) کاستن،ملایم کردن 2- ملایم شدن،تعدیل شدن 3- (رنگ و غیره) روشن تر کردن یا شدن،کمرنگ شدن یا کردن

2. tone up
1- برشدت (چیزی) افزودن 2- (رنگ و غیره) تیره تر کردن یا شدن،پررنگ کردن یا شدن

3. contour tone
نواخت ناهموار (یا ناهمتراز)

4. her tone was friendly but noncommittal
لحن او دوستانه ولی پیمان گریزانه بود.

5. dialing tone
(انگلیس - تلفن) بوق آزاد

6. a bantering tone of voice
لحن شوخی آمیز

7. a bright tone of blue
آبی روشن

8. a conciliatory tone
لحن آشتی آمیز

9. an icy tone
لحن غیردوستانه

10. an inflected tone
نواخت خمیده

11. his angry tone turned us off
لحن خشم آلود او ما را دلزده کرد.

12. his imperious tone offended everyone
لحن تحکم آمیز او همه را رنجاند.

13. the cultural tone of the city
ویژگی فرهنگی شهر

14. the sweet tone of a flute
آوای شیرین نی لبک

15. set the tone for something
جو یا کیفیت چیزی را تعیین کردن،آهنگ چیزی را معین کردن

16. in a confidential tone
با لحن اطمینان بخش

17. in an apologetic tone
با لحنی پوزش آمیز

18. bring down the tone of something
از کیفیت چیزی کاستن

19. a belligerent gesture or tone
حرکت یا لحن ستیزآمیز (خصومت آمیز)

20. he spoke in a low tone
با صدای کوتاه حرف می زد.

21. he spoke in an angry tone
با لحن خشم آمیزی حرف زد.

22. he spoke in an exclamatory tone
با آهنگی عتاب آمیز حرف می زد.

23. he spoke in an imperial tone
با لحنی آمرانه حرف می زد.

24. paintings that lent the room tone
نقاشی هایی که به اتاق روح می دادند

25. rubber that has lost its tone
لاستیک که کش پذیری خود را از دست داده است

26. she spoke in a timorous tone
با لحنی حاکی از ترس صحبت می کرد.

27. they whispered in a conspiratorial tone
با لحنی توطئه آمیز نجوا می کردند.

28. he greeted us in a formal tone
با لحنی رسمی به ما خوشامد گفت.

29. he greeted us with a cordial tone
با لحنی دوستانه به ما خوشامد گفت.

30. please leave your message after the tone
لطفا پس از تک زنگ پیام خود را بگویید.

31. she bid us farewell with a dismissive tone
با لحن تحقیرآمیزی از ما خداحافظی کرد.

32. the gray walls took on a greenish tone
دیوارهای خاکستری دارای جلوه ی سبز رنگ شدند.

33. the boss spoke to them in a condescending tone
رئیس بالحنی غرور آمیز با آنها صحبت کرد.

34. the singer was running through his whole gamut of tone
خواننده همه ی دانگ های صدای خود را به کار می گرفت.

مترادف ها

اهنگ (اسم)
intonation, cadence, tune, music, air, tone, tonality, setting, melody, lilt, sonance

صدا (اسم)
report, bruit, vocal, throat, call, tone, noise, sound, vocation, roar, yell, voice, calling, phoneme, phone, tonicity, sonance, tingle

مقام (اسم)
post, stand, capacity, dwelling, residence, domicile, order, function, office, status, position, mode, title, tone, eminence, dignity, rank, pew, station, eminency, portfolio

لحن (اسم)
tune, tone, melody

دانگ (اسم)
tone

نوا (اسم)
tune, tone

درجه صدا (اسم)
volume, tone

اهنگ داشتن (فعل)
tone

باهنگ در اوردن (فعل)
tone

تخصصی

[سینما] لحن صدا - لحن - لحن یا نواخت فیلم - رنگمایه - لحن یا برداشت فیلم
[کامپیوتر] درجه تیرگی و سایه دار بودن رنگ در گرافیک کامپیوتری، صدا .
[برق و الکترونیک] تون 1. موج صدای قادر به تحرک حس شنوایی که دارای ارتفاع یا احساس صدایی است که ارتفاع دارد . 2. کیفیت بازسازی صدای برنامه . - نوا، تک فرکانس
[زمین شناسی] تن - تن عکس که ظاهر یا رنگ نیز نامیدهمی شود، اشاره به درخشندگی نسبی یا رنگ عناصر روی عکس دارد. شاید این مهمترین قسمت تفسیر عناصر موجود روی یک عکس باشد زیرا بدون تفاوت در تن ها هیچ عنصری قابل تشخیص نیست.
[نساجی] درجه عمق رنگ - تن رنگ - شدت رنگ - فام

انگلیسی به انگلیسی

• sound, ring; atmosphere
give a sound or ring; give a color or tint
someone's tone is a quality in their voice or general actions which shows what they are feeling or thinking.
a tone is one of the sounds that you hear when you are using a telephone, for example the sound that tells you that a number is engaged.
the tone of a musical instrument or a singer's voice is the kind of sound it has.
in music, a tone is a fixed interval between two notes on a scale.
in american english, a tone is a sound in music of a particular pitch and duration.
the tone of a speech or piece of writing is its style and the feelings expressed in it.
a tone is also one of several lighter, darker, or brighter shades of the same colour.
to lower the tone of a place or conversation means to make it less respectable.
if you tone down something that you have written or said, you make it less forceful, severe, or offensive.
if something tones in with something else, the two things blend together because they are similar in colour or texture.

پیشنهاد کاربران

لحن
مثال: She replied in a friendly tone.
او با لحنی دوستانه پاسخ داد.
لحن، زمینه
His tone of voice indicated he was upset.
لحن صدای او نشان می دهد که ناراحت است.
تفنگ ( محاوره ای )
خُب! این هم از این:
tone 1
پرده
فرهنگستان زبان مصوَب
حوزه : موسیقی
تعریف : مقدار متفاوت زیروبمی دو نغمه که فاصله دوم بزرگ را تشکیل می دهد
•••
tone colour, timbre
رنگ صدا
...
[مشاهده متن کامل]

فرهنگستان زبان مصوَب
حوزه : موسیقی
تعریف : کیفیت صدایی که، مستقل از زیروبمی، یک منبع صوتی یا ساز را از منبع صوتی یا ساز دیگر متمایز می کند
•••
tone 2
صدا 2 | صوت 3
فرهنگستان زبان مصوَبصوت 3 فرهنگستان زبان مصوَب
حوزه : موسیقی
تعریف : نتیجه ارتعاش های ایجادشده از ساز یا حنجره در موسیقی متـ .
•••
tone 3
کیفیت صدا
فرهنگستان زبان مصوَبکیفیت صوت فرهنگستان زبان مصوَب
حوزه : موسیقی
تعریف : یکی از ویژگی های صدا که چهار عامل زیروبمی، شدت و ضعف، امتداد و رنگ صوت در ایجاد آن مؤثر است متـ . کیفیت صوت
•••
tone 5
نواخت
فرهنگستان زبان مصوَب
حوزه : زبان ‏شناسی
تعریف : زیروبمی در سطح هجا که موجب تمایز واژی می‏شود.

لحن
Beep
صدای بوقی که باید پیام بگذارید
مایه، رنگمایه، ته مایه،
حس و حال
رنگمایه، لحن
صدا
مضمون، محتوا
درجه انقباض
[عکاسی] سطوح روشنایی تصویر ( از سیاه یکدست تا سفید خالص )
در حالت فعل: سفت کردن یا تقویت عضلات یا پوست بدن
مثلا: ماساژ به سفت شدن پوست زیر چونه کمک میکنه
Massage will help to tone up loose skin under the chin.
بدن ورزیده سفت زیبا
a beautifully toned body
tone ( موسیقی )
واژه مصوب: پرده 3
تعریف: مقدار متفاوت زیروبمی دو نغمه که فاصلۀ دوم بزرگ را تشکیل می دهد
روانشناسی:کششی مثلا کشش عضلانی
صوت
لحن
معنی درست کلمه
Ex:Packaging it neatly together with a continuous, reassuring, and confident tone
Tone ( BrE ) : the general mood or main qualities of something
بسته بندی آن به طور مرتب و با حالتی ( سبکی/فازی ) مداوم، اطمینان بخش و مطمئن
کِشِشی
مثلا 《تمرینات کششی》
زمینه
set the tone for
( مجازا ) حال و هوای چیزی را تعیین کردن، بر جو چیزی تأثیر گذاشتن
( مصداقا ) لحن چیزی را تعیین کردن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس