superior

/suːˈpɪriər//suːˈpɪərɪə/

معنی: مافوق، رئیس، متصدی، ارشد، فائق، بالایی، عالی، مافوق، برتر، بالاتر
معانی دیگر: بهتر، فوق العاده، بلندین، فرازین، مسلط بر، ارجح، مقدم، دارای اولویت، اولی تر، دارای تقدم، بیشتر، فزونتر، فراوانتر، والا، ارجمند، بلند پایه، بالا، افضل، والامقام، فرازمند، مهست، سرآمد، فراگیر، جامع، عام، سرور، بالادست، بلندتر، ابرتر، فرازتر، فوقانی (در برابر: زیرین، یا تحتانی inferior)، علیا (در برابر: سفلی)، پشتی، روبه بالا، (گیاه شناسی) زیرین، پرتاو، چیر، (سیاره) برین، (دیر و سازمان های مذهبی) سرپرست، مرشد، شیخ، مولا، ممتاز، مرغوب، مغرور، مغرورانه، دریاچه ی سوپریور (بزرگترین دریاچه ی پنجگانه - میان کانادا و ایالات متحده)

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: Lake Superior, the largest and westernmost of the Great Lakes.

جمله های نمونه

1. superior classes of society
طبقات بالای اجتماع

2. superior durability of genuine leather
دوام بیشتر چرم واقعی

3. superior in numbers
بیشتر از نظر تعداد

4. superior speed
سرعت بیشتر

5. superior to others
برتر از دیگران

6. a superior court
دادگاه عالی

7. a superior group of students
یک گروه برتر از دانشجویان

8. david's superior ability to memorize names
استعداد فوق العاده ی دیوید در حفظ کردن اسم ها

9. the superior officer reprimanded ahmad for being late
افسر ارشد احمد را به خاطر دیر آمدن مواخذه کرد.

10. be superior to
برتربودن،ارجحیت داشتن بر،بهتربودن،چربیدن بر

11. he is superior to fear
او بر ترس مسلط است.

12. the german's superior weapons
سلاح های بهتر آلمان ها

13. a genus is superior to a species
جنس از گونه فراگیرتر است.

14. we engaged a superior enemy force and drove them back
ما با دشمنی نیرومندتر درگیر شدیم و آنها را به عقب راندیم.

15. some human rights are superior to civil law
برخی از حقوق بشر بر قانون مدنی مقدم هستند.

16. the chinese army was superior in quantity and the japanese army was superior in quality
ارتش چین از نظر کمیت تفوق داشت و ارتش ژاپن از نظر کیفیت.

17. when he saw the superior enemy force, he resorted to evasive action
وقتی نیروی برتر دشمن را دید کوشید به عملیات گریز گرانه متوسل شود.

18. you cannot countermand your superior officer!
شما نمی توانید خلاف دستور افسر مافوق خود فرمان صادر کنید!

19. he was overcome by a superior opponent
حریف برتر بر او فائق آمد.

20. against the express orders of his superior officer
برخلاف دستور صریح افسر مافوقش

21. he was arrested for having disobeyed his superior officer's orders
به خاطر سرپیچی از دستورات افسر مافوق خود بازداشت شد.

22. we attacked in spite of the enemy's superior strength
علیرغم نیروی برتر دشمن (به آنها) حمله کردیم.

23. he was jailed because of insubordination to his superior officer
به خاطر نافرمانی از افسر مافوق خود زندانی شد.

24. it is wrong to defy the orders of a superior officer
گردن کشی در مقابل دستورات افسر ارشد درست نیست.

25. their students are not so good in sports but they are superior in scholarship
دانشجویان آنها در ورزش چندان خوب نیستند ولی از نظر سواد برتری دارند.

26. He abased himself before his superior.
[ترجمه A.A] او قبل از برتریش فروتنی کرد
|
[ترجمه گوگل]او خود را در برابر مافوقش تحقیر کرد
[ترجمه ترگمان]خود را در برابر مافوق خود حقیر می شمرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. This model is technically superior to its competitors.
[ترجمه گوگل]این مدل از نظر فنی نسبت به رقبای خود برتری دارد
[ترجمه ترگمان]این مدل از لحاظ فنی برتر از رقبایش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Fletcher's superior technique brought him victory.
[ترجمه گوگل]تکنیک برتر فلچر برای او پیروزی به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان]تکنیک برتر فلچر اون رو به پیروزی رسوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. There is nothing noble in being superior to some other man. The true nobility is in being superior to your previous self.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نجیبی در برتر بودن از دیگران وجود ندارد اشراف واقعی در برتر بودن از خود قبلی است
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز شریفی وجود ندارد که نسبت به شخص دیگری برتر باشد نجابت واقعی این است که مافوق خود شما باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Liverpool were clearly the superior team.
[ترجمه علی] روشن بود که لیورپول تیم برتری ( برتر ) بود
|
[ترجمه گوگل]لیورپول به وضوح تیم برتر بود
[ترجمه ترگمان]لیورپول به روشنی یک تیم برتر بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مافوق (اسم)
superior, overlord, superordinate

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

متصدی (اسم)
superior, head, manager, director, foreman, superintendent, warden, chief, operator, overseer, boss

ارشد (صفت)
superior, senior, commander, major, eldest, classy, elder, superordinate, old-line, first-born, higher-up

فائق (صفت)
superior, excellent, dominant, prevalent, predominant, surmounting

بالایی (صفت)
over, upper, superior, o'er, upward

عالی (صفت)
superior, super, great, fine, top, high-toned, high, grand, brave, gallant, beautiful, splendid, exquisite, excellent, superb, capital, immense, spiffy, imperial, magnificent, nobby, supreme, outstanding, superlative, swank, elevated, lofty, famous, copacetic, top-hole, remarkable, topping, high-grade, sublime, exalted, first-rate, unrivaled, palmary, ripping, wally, whizbang, whizzbang

مافوق (صفت)
over, above, superior, super, transcendent, upmost, dominant, uppermost

برتر (صفت)
superior, better, premier, preferable, higher, premiere, pre-eminent, dominant, prevalent, preponderant, paramount, uppermost, overriding, superempirical, top-dog

بالاتر (صفت)
above, upper, superior, senior

تخصصی

[ریاضیات] اعلی، زبرین، بالایی، بزرگتر، بالاتر، خارجی، بیرونی، عالی

انگلیسی به انگلیسی

• one who is higher than another in rank or position; one who is the head of a monastery or convent
higher in rank or position; above average, exceptional; better or greater than; supercilious, conceited
to be superior to something or someone means to be better than them.
a person in an organization who is superior to someone else has more authority than them. adjective here but can also be used as a count noun. e.g. he was called to the office of a superior to be reprimanded.
someone who is superior behaves in a way which shows that they believe they are better than other people.
see also mother superior.

پیشنهاد کاربران

اصلی
مسئول
اشرف
مثل اشرف مخلوقات
ارجیت داشتن بر ، چربیدن بر ، بهتر بودن ، برتر بودن
= ( Be superior ( to ) ( verb
Superior ( adj ) = مافوق ، بیشتر ، برتر ، بهتر ، فوق العاده
فرا دست
منحصربه فرد، برتر
بالا دست ، مافوق
. better than usual or than sb/sth else : He is clearly superior to all the other candidates
برتر
بهتر
بالاتر
Superior معنی عالی وبرتر از نوع مفام ومنزلت انسان است یعنی ارشد مافوق رییس . . . در دادگاه اعلی. عالی و در سیاست والا مقام وارجمند . ارتش مافوق ارشد بالا دست . در شرکت ها رییس . در کالا و اشیا ء برتری
...
[مشاهده متن کامل]
زیبایی ودوام . یکی از معنی عامیانه ومعمول زیاد ی وبیش از حد به شخص و کالا آب وتاپ بدهیم یابزرگ نمایی کنیم از این جمله را به کار می بریم . . . . نکته هرگز از این جمله superior بهتر استفاده نشود

مرغوب، اعلا
بهتر و قویتر و موثرتر
بالامقام. بزرگ
فوقانی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس