superimposed

جمله های نمونه

1. habits which have been superimposed on other habits
عاداتی که بر عادات دیگر منطبق شده اند

پیشنهاد کاربران

قرار دادن یک عکس، تصویر یا عکس روی دیگری به طوری که هر دو تا حدی دیده شوند.
2. ترکیب دو سیستم، ایده، عقیده و غیره به طوری که یکی بر دیگری تأثیر بگذارد.
Eastern themes superimposed onto Western architecture
روی دیگری قرار گرفته
superimposed ( سینما و تلویزیون )
واژه مصوب: برهم‏نموده
تعریف: ویژگی دو یا چند تصویر که بر روی هم قرار گیرند و به طور هم‏زمان به نمایش درآیند
سوار شدن/کردن برچیزی. ( اصطلاحا )
منطبق بودن. تطابق داشتن
مونتاژ شدن
هم پوشان
رودخانه های جدید اضافه شونده: به رودخانه هایی گفته می شود که از آخرین پدیده ی تکتونیکی روی داده در منطقه جوانتر باشد و تحت تاثیر گسل یا ناپیوستگی نباشد.
منطبق شده، روی دیگری قرار گرفته.
اضافی
اصل جمع تثار قوا
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس