stupid

/ˈstuːpəd//ˈstjuːpɪd/

معنی: گیج، مزخرف، احمق، کند ذهن، خیره سر، سبکسر، سفیه، خنگ، نفهم، دبنگ
معانی دیگر: کودن، کم هوش، دیرآموز، پخمه، خرفت، دخو، هالو، احمقانه، نابخردانه، ابلهانه، بی روح، کسل کننده، خسته کننده، واژه ی حاکی از ناخشنودی یا طرد یا تنفر، منگ، بی شعور، کلیاوه

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: stupider, stupidest
مشتقات: stupidly (adv.), stupidness (n.)
(1) تعریف: dull or slow in intellect, wit, awareness, or the like.
مترادف: brainless, dense, dull, dumb, half-witted, idiotic, moronic, senseless, unintelligent, witless
متضاد: astute, brainy, clever, intellectual, intelligent, sharp, smart
مشابه: backward, blunt, dimwitted, empty-headed, foolish, imbecile, inept, mindless, simple, simpleminded, slow, thick, weak-minded

- Of course I figured it out; I'm not stupid.
[ترجمه به تو چه] آدم های مهربان احمق نیستند
|
[ترجمه گلی] البته من متوجه شدم که احمق نیستم
|
[ترجمه نمو] معلومه که فهمیدم، احمق که نیستم
|
[ترجمه شاگیتا] البته که متوجه شدم، احمق نیستم که
|
[ترجمه ترجمه من] البته که متوجه شدم. منو احمق فرض نکن
|
[ترجمه سپیده] بله فهمیدم احمق که نیستم
|
[ترجمه گوگل] البته من متوجه شدم؛ من احمق نیستم
[ترجمه ترگمان] البته که فهمیدم، احمق نیستم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: showing or resulting from slow intellect or lack of understanding.
مترادف: brainless, dumb, empty, foolish, half-witted, idiotic, simpleminded, unintelligent, unwise, witless
مشابه: asinine, childish, fatuous, ill-advised, ill-considered, imprudent, irresponsible, silly

- She thought her question might be stupid, but the professor was impressed and thought the question was quite astute.
[ترجمه گوگل] او فکر کرد که سوال او ممکن است احمقانه باشد، اما پروفسور تحت تأثیر قرار گرفت و فکر کرد که سوال بسیار زیرکانه است
[ترجمه ترگمان] فکر می کرد سوال او ممکن است احمقانه باشد، اما استاد تحت تاثیر قرار گرفته بود و فکر می کرد که این سوال کاملا زیرکانه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: dazed, shocked, or stupefied.
مترادف: benumbed, dazed, numb, silly, stunned, stupefied
متضاد: alert
مشابه: drugged, groggy, punchy

- The soldier was stupid with fatigue.
[ترجمه امیرصالح نظاملو] سرباز از خستگی ، دیوانه شده بود
|
[ترجمه سهیل جیرات] سرباز از خستگی دیوانه شده بود
|
[ترجمه خسرو نیک فلاح] سر باز از خستگی گیج شده بود.
|
[ترجمه سپیده] سرباز خسته، دیوانه شد
|
[ترجمه گوگل] سرباز از خستگی احمق بود
[ترجمه ترگمان] سرباز از خستگی دیوانه شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: pointless or senseless; foolish.
مترادف: foolish, idiotic, imbecile, pointless, senseless
متضاد: clever, intelligent, sensible
مشابه: absurd, futile, half-baked, harebrained, inane, inept, irrational, meaningless, mindless, nonsensical, silly

- a stupid waste of money
[ترجمه گوگل] هدر دادن احمقانه پول
[ترجمه ترگمان] تلف کردن پول است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stupid remark
[ترجمه گوگل] یک اظهارنظر احمقانه
[ترجمه ترگمان] این حرف احمقانه را تکرار کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a stupid party
یک مهمانی بی مزه

2. his stupid remarks burned me up
حرف های احمقانه ی او مرا آتشی کرد.

3. if we call a stupid person wise, it is a kind of irony
اگر آدم احمقی را عاقل صدا کنیم،این نوعی طعنه است.

4. she was wearing a stupid hat
یک کلاه بی قواره سر گذاشته بود.

5. this is a very stupid idea
این فکر بسیار احمقانه است

6. that plan is just plain stupid
آن نقشه کاملا احمقانه است.

7. a plan that strikes me as stupid
نقشه ای که به نظرم احمقانه می نماید

8. for all his learning he is stupid
با وجود آن همه دانشی که دارد بی شعور است.

9. Oh sod off, you stupid git!
[ترجمه گوگل]اوه، تو احمق!
[ترجمه ترگمان]ای احمق کله پوک احمق!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. When I said some people are stupid, I wasn't referring to you.
[ترجمه گوگل]وقتی گفتم بعضی ها احمق هستند، منظورم شما نبود
[ترجمه ترگمان]وقتی گفتم بعضی از مردم احمقن من به تو اشاره نمی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was really stupid to quit her job like that.
[ترجمه گوگل]او واقعاً احمق بود که اینگونه کارش را رها کرد
[ترجمه ترگمان]اون واقعا احمق بود که کارش رو ول کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You can't make me look stupid.
[ترجمه گوگل]تو نمیتونی منو احمق جلوه بدی
[ترجمه ترگمان]تو نمی تونی کاری کنی که من احمق به نظر بیام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Love makes you stupid : whispers of love is a bunch of stupid, a love letter is silly talk, valentine is a little fool.
[ترجمه گوگل]عشق شما را احمق می کند: زمزمه های عشق یک مشت احمقانه است، نامه عاشقانه صحبت های احمقانه است، ولنتاین یک احمق کوچک است
[ترجمه ترگمان]عشق تو را احمق می کند: عشق یک مشت احمق است، یک نامه عاشقانه یک حرف احمقانه است، ولنتاین یک احمق کوچک است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Though an uneducated man, Chavez was not a stupid one.
[ترجمه گوگل]چاوز اگرچه مردی بی سواد بود، اما آدم احمقی نبود
[ترجمه ترگمان]گرچه بی سواد، آدم بی سواد، کودن نبود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I was stupid enough to believe him.
[ترجمه گوگل]آنقدر احمق بودم که او را باور کنم
[ترجمه ترگمان]به اندازه کافی احمق بودم که حرفش را باور کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It was a stupid thing to do, I admit.
[ترجمه b to che :)] اعتراف میکنم که کار احمقانه ای انجام دادم.
|
[ترجمه گوگل]اعتراف می کنم کار احمقانه ای بود
[ترجمه ترگمان]اعتراف می کنم کار احمقانهای بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. It's his own stupid fault his car was stolen?he should have kept it locked.
[ترجمه گوگل]این تقصیر احمقانه خودش است که ماشینش را دزدیده اند؟ او باید آن را قفل می کرد
[ترجمه ترگمان]تقصیر خودش بود که ماشینش دزدیده شد؟ باید در را قفل می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. He is as stupid as a donkey.
[ترجمه فاطی] او از الاغ هم احمق تر است
|
[ترجمه گوگل]او مثل الاغ احمق است
[ترجمه ترگمان]او مثل الاغ احمق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیج (صفت)
astray, absentminded, wacky, light-headed, distrait, dizzy, staggering, astounding, confounded, hazy, darned, giddy, stupid, slaphappy, muddle-headed, mazy, deuced, muzzy, hare-brained, plumbous, swimming

مزخرف (صفت)
ludicrous, silly, nonsensical, foolish, trashy, stupid

احمق (صفت)
dotty, senseless, silly, dense, cockscomb, foolish, dull, batty, stupid, frivolous, dopey, thickheaded, inane, fatuous, cockeyed, unmeaning, daffy, daft, fat-headed, feeble-minded, gawky, loony, spooney, spoony

کند ذهن (صفت)
dumb, dimwitted, stupid, beef-brained, imbecile, obtuse, retardate, slow-witted

خیره سر (صفت)
wayward, obstinate, brave, bold, stubborn, willful, fearless, stupid, featherheaded, fat-brained, self-willed, overbold, self-assured, self-confident

سبکسر (صفت)
careless, stupid, frivolous, featherbrained, featherheaded

سفیه (صفت)
fool, stupid, pixilated, daffy

خنگ (صفت)
dense, drunk, stupid, white, drunken

نفهم (صفت)
incapable, stupid, witless, hick

دبنگ (صفت)
stupid

انگلیسی به انگلیسی

• lacking the ability to learn quickly, slow-witted, dull; dazed, in a stupor; foolish, pointless
a stupid person shows a lack of good judgement or intelligence and is not at all sensible.
you say that something is stupid to indicate that you do not like it or that it annoys you; an informal use.

پیشنهاد کاربران

stupid:احمق
meatheaded
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : stupidity / stupid
✅️ صفت ( adjective ) : stupid
✅️ قید ( adverb ) : stupidly
حماقت، جاهلیت، خنگ
احمقانه، نابخردانه، ابلهانه، مزخرف
Bored stupid یعنی extremely bored
خنگ
احمق
گیج
Crazy
pea - brained
هالو
کسل کننده
I hate this stupid place!
از این مکان کسل کننده متنفرم.
غیر هوشمند
( Stupid gadget: گجت غیرهوشمند )

We idiots are making fun of you

English word : Stupid
Plural : -
Parts of speech : adjective
Emoji or emojis: 🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♀️😒😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♀️😒😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♂️😒🤦‍♀️🤦‍♂️😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♀️😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♀️😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♂️😒🤦‍♀️🤦‍♂️😒🤦‍♂️🤦‍♀️🤦‍♀️🤦‍♂️😒🤦‍♂️😒🤦‍♀️😒🤦‍♀️😒🤦‍♀️😒🤦‍♀️🤦‍♂️🤦‍♀️😒😒🤦‍♀️🤦‍♂️😒🤦‍♀️😒🤦‍♀️🤦‍♀️
...
[مشاهده متن کامل]

Persian prnounciton : استوپید
Persian definition: احمق، مزخرف ، بی شعور
English definition: foolish

used to express exasperation or boredom.
برای بیان حس خشم و دلزدگی از چیزی
مسخره
لوس
حوصله سر بر
used when you are talking about something or someone that makes you annoyed or impatient
...
[مشاهده متن کامل]

موقعی استفاده میشود که در مورد چیزی که حوصلتونو سر میبره یا کلافه تون میکنه حرف می زنین.

احمق / خِنگ
گیج :/
خنگ:/
اسکل:/
یه چیزی تو همین مایه ها:/
ردی ، کمبود تخته
خنگ . بی فکر
بی هوش
بی حواس
آنها همیشه مارا بی هوش می خواهند
stupid bckache=کمردرد لعنتی
*لعنتی*
folly
asshole
بدون فکر
Some one not serious. almost stupid
خنگ
دیر فهم
Crazy
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس