strangely

/ˈstreɪndʒli//ˈstreɪndʒli/

بطور غریب یابیگانه

جمله های نمونه

1. my father's burial ceremony was strangely awe-inspiring
مراسم به خاک سپاری پدرم ابهت عجیبی داشت.

2. Strangely, the race didn't start until 15pm.
[ترجمه گوگل]عجیب اینکه مسابقه تا ساعت 15 شروع نشد
[ترجمه ترگمان]این مسابقه تا ساعت ۱۵ بعد از ظهر آغاز نشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The audience are strangely subdued, clapping politely after each song.
[ترجمه گوگل]تماشاگران به طرز عجیبی رام شده اند و بعد از هر آهنگ مودبانه دست می زنند
[ترجمه ترگمان]حضار به طرز عجیبی آرام شده اند و بعد از هر آواز مودبانه دست می زنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Even his children found him strangely distant and impersonal.
[ترجمه گوگل]حتی فرزندانش او را به طرز عجیبی دور و غیرشخصی یافتند
[ترجمه ترگمان]حتی فرزندانش او را به طرز عجیبی دور از دسترس می یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Strangely, no one believed us when we told them we'd been visited by a creature from Mars.
[ترجمه گوگل]عجیب است، وقتی به آنها گفتیم موجودی از مریخ ما را ملاقات کرده است، هیچ کس ما را باور نکرد
[ترجمه ترگمان]به طرز عجیبی، هیچ کس باور نمی کرد که ما به آن ها گفته بودیم که یک حیوان از مریخ امده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The house looked strangely familiar, though she knew she'd never been there before.
[ترجمه گوگل]خانه به طرز عجیبی آشنا به نظر می رسید، اگرچه او می دانست که قبلاً هرگز آنجا نبوده است
[ترجمه ترگمان]خانه به طرز عجیبی آشنا به نظر می رسید، هرچند می دانست که قبلا به آنجا نرفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She was strangely calm - I found it quite disturbing.
[ترجمه گوگل]او به طرز عجیبی آرام بود - من آن را بسیار ناراحت کننده دیدم
[ترجمه ترگمان]او به طرز عجیبی آرام بود - کاملا آشفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Strangely enough, when it came to the exam I actually felt quite relaxed.
[ترجمه گوگل]به اندازه کافی عجیب، وقتی نوبت به امتحان رسید، واقعاً احساس آرامش می کردم
[ترجمه ترگمان]به طرز عجیبی، وقتی نوبت امتحان رسید، واقعا احساس راحتی کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She's been acting very strangely lately.
[ترجمه گوگل]او اخیراً بسیار عجیب رفتار می کند
[ترجمه ترگمان]این اواخر خیلی عجیب رفتار می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. It turned out we'd been at school together, strangely enough.
[ترجمه گوگل]معلوم شد که با هم در مدرسه بوده ایم، به طرز عجیبی
[ترجمه ترگمان]معلوم شد که ما با هم در مدرسه بودیم، به طرز عجیبی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. On certain important details the report remains strangely silent.
[ترجمه گوگل]در مورد برخی جزئیات مهم، گزارش به طرز عجیبی ساکت است
[ترجمه ترگمان]در برخی جزئیات مهم، این گزارش به طرز عجیبی ساکت باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She found his voice strangely comforting.
[ترجمه گوگل]او صدای او را به طرز عجیبی آرامش بخش یافت
[ترجمه ترگمان]صدایش به طرز عجیبی آرامش بخش بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She noticed he was acting strangely.
[ترجمه گوگل]متوجه شد که او عجیب رفتار می کند
[ترجمه ترگمان]متوجه شد که رفتارش عجیب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He played with an abandon that was strangely absent from his performance last week.
[ترجمه گوگل]او با یک رها بازی کرد که به طرز عجیبی در اجرای هفته گذشته او غایب بود
[ترجمه ترگمان]او با an بازی می کرد که هفته پیش به طرز عجیبی از عملکرد او بی خبر بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

انگلیسی به انگلیسی

• oddly, queerly, curiously, peculiarly
you use strangely to indicate that an action or quality is odd, unfamiliar, or unexpected.
you use strangely or strangely enough to emphasize that what you are saying is surprising.

پیشنهاد کاربران

غریبانه
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : strangeness / stranger
✅️ صفت ( adjective ) : strange
✅️ قید ( adverb ) : strangely
strangely ( adv ) = oddly ( adv )
به معناهای : به طرز عجیب، به طور غیر عادی، به گونه ای نامأنوس، به گونه ای نا متعارف
به طرز عجیبی
عجیب ٱنکه
در کمال تعجب

she batterd her ex bf strangely
شگفت آور
به طور غیرعادی
ناگهانی و بدون اطلاع رسانی

بپرس