stolid

/ˈstɑːləd//ˈstɒlɪd/

معنی: بی عاطفه، بی حس، فاقد احساس، بی حال، بلغمی
معانی دیگر: پوست کلفت، عاری از حساسیت و احساس، انگیزناپذیر، بی درد، تهییج نشدنی، تاثرناپذیر

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: stolidly (adv.), stolidity (n.), stolidness (n.)
• : تعریف: neither feeling nor showing much range of emotion; impassive.
مترادف: impassible, impassive, phlegmatic, unemotional
متضاد: emotional, excitable, moody, sensitive
مشابه: apathetic, bovine, calm, dull, imperturbable, indifferent, insensitive, obtuse, stoic, unfeeling, unflappable

- The stolid bodyguard remained calm and in control.
[ترجمه گوگل] محافظ خشن همچنان آرام و کنترل خود را حفظ کرده است
[ترجمه ترگمان] محافظ stolid خونسرد و خونسرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The new vice principal was a stolid disciplinarian.
[ترجمه گوگل] معاون جدید مدیر انضباطی خشن بود
[ترجمه ترگمان] مدیر جدید، a stolid بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. He's a very stolid, serious man.
[ترجمه گوگل]او مردی بسیار جسور و جدی است
[ترجمه ترگمان]مرد جدی و خشنی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. He glanced furtively at the stolid faces of the two detectives.
[ترجمه گوگل]او با نگاهی پنهانی به چهره‌های گنگ این دو کارآگاه نگاه کرد
[ترجمه ترگمان]به چهره های عبوس دو کارآگاه نگاه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He conceals his feelings behind a rather stolid manner.
[ترجمه گوگل]او احساسات خود را در پشت یک شیوه نسبتاً احمقانه پنهان می کند
[ترجمه ترگمان]او احساسات خود را در ورای رفتار rather پنهان می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. But the exit of his stolid and respected predecessor, William J. . Perry, provokes worry and doubt.
[ترجمه گوگل]اما خروج سلف سرسخت و محترم او، ویلیام جی پری، نگرانی و تردید را برمی انگیزد
[ترجمه ترگمان]اما راه خروج his و respected، ویلیام ج … پری، نگرانی ها و تردید را تحریک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The drawbacks of this relationship are its stolid dullness and its tendency to focus power in a small circle of people.
[ترجمه گوگل]اشکالات این رابطه، کسل کننده بودن آن و تمایل آن به تمرکز قدرت در حلقه کوچکی از مردم است
[ترجمه ترگمان]معایب این رابطه stolid و گرایش آن به تمرکز قدرت در یک دایره کوچک از افراد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Director Thor Steingraber displayed little more than stolid, but unambitious traffic-directing skills.
[ترجمه گوگل]کارگردان ثور اشتاین‌گرابر مهارت‌های ساده، اما غیر جاه‌طلبانه‌ای در هدایت ترافیک به نمایش گذاشت
[ترجمه ترگمان]تور Steingraber کارگردان تور Thor کمی بیش از حد stolid اما عاری از جاه طلبی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Gedge largely preferred late night debates to attending stolid committee meetings in upstairs pub rooms or pushing by-election leaflets through doors.
[ترجمه گوگل]گج تا حد زیادی مناظره‌های آخر شب را به شرکت در جلسات کمیته سرسخت در اتاق‌های میخانه طبقه بالا یا فشار دادن اعلامیه‌های انتخابات میان‌دوره‌ای از درها ترجیح می‌داد
[ترجمه ترگمان]Gedge عمدتا بحث های دیروقت شب را ترجیح می دادند تا در جلسات کمیته stolid در اتاق های عمومی طبقه بالا شرکت کنند و یا برگه های تبلیغاتی را از طریق درها وارد کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The stolid chugging, the intense revving of big diesels, the bass throb: it all signalled heavy machinery at work.
[ترجمه گوگل]صدای تند تند، چرخش شدید موتورهای دیزلی بزرگ، صدای باس: همه اینها نشانگر ماشین‌های سنگین در کار بود
[ترجمه ترگمان]صدای chugging که به گوش می رسید، صدای ضربان شدید صدای بم، صدای بم، صدای موسیقی که در محل کار به گوش می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mark sat stolid and silent.
[ترجمه گوگل]مارک ساکت و ساکت نشسته بود
[ترجمه ترگمان]مارک stolid و ساکت نشسته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. A stolid, red-faced clergyman without wit or humour, he contrived to make any and every subject dull.
[ترجمه گوگل]یک روحانی خشن و سرخ‌روی بدون شوخ طبعی و شوخ طبعی، او می‌خواست هر موضوعی را کسل‌کننده کند
[ترجمه ترگمان]یک کشیش stolid با صورتی سرخ، بدون شوخی یا شوخی، موفق شد هر موضوعی را ملال آور کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Louis presents itself as a red brick city, stolid and low, with echoes of its heavy manufacturing past.
[ترجمه گوگل]لوئیس خود را به عنوان یک شهر آجری قرمز نشان می دهد، کهنه و پست، با پژواک هایی از گذشته تولید سنگین خود
[ترجمه ترگمان]لویی خود را به عنوان یک شهر آجری قرمز، stolid و پایین، با echoes از گذشته تولیدی خود عرضه می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Zenobia, as stolid as an old and mighty warrior.
[ترجمه گوگل]زنوبیا، مثل یک جنگجوی پیر و توانا
[ترجمه ترگمان]Zenobia، مانند یک جنگجوی پیر و مقتدر، بی stolid
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Sobakevitch was as stolid as ever.
[ترجمه گوگل]سوباکویچ مثل همیشه متین بود
[ترجمه ترگمان]Sobakevitch مثل همیشه سرد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. But "Good Pope John, " a stolid career diplomat for the Vatican, surprised everyone by announcing a year later that he was convening the Second Vatican Council, a major event in church history.
[ترجمه گوگل]اما «پاپ جان خوب»، یک دیپلمات حرفه‌ای بی‌تفاوت در واتیکان، یک سال بعد اعلام کرد که دومین شورای واتیکان را که رویدادی مهم در تاریخ کلیسا است، تشکیل می‌دهد، همه را شگفت‌زده کرد
[ترجمه ترگمان]اما \"پاپ مهربان\"، \"یک دیپلمات حرفه ای\" برای واتیکان، همه را با اعلام یک سال بعد اعلام کرد که او شورای دوم واتیکان را تشکیل می دهد که رویدادی مهم در تاریخ کلیسا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی عاطفه (صفت)
soulless, cruel, callous, heartless, unfeeling, stolid, insensitive, inhuman, obdurate, cold-blooded, cold-hearted, insensate, impassive, unkind

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

فاقد احساس (صفت)
stolid, impassible

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

بلغمی (صفت)
stolid, mucoid, pituitary, lymphatic

انگلیسی به انگلیسی

• unemotional, impassive; dull, stupid
stolid people do not show much emotion.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : stolidity
✅️ صفت ( adjective ) : stolid
✅️ قید ( adverb ) : stolidly
کِرِخ
کِرِخت
بی حس
senseless
خویشتن داری
در ترجمه ی خاطرات ناباکف از نشر چشمه.
بی عاطفه

بپرس