staple

/ˈsteɪpl̩//ˈsteɪpl̩/

معنی: گیره کاغذ، عمود، جزء اصلی هر چیزی، مواد خام، رزه، قلم اصلی، چهارپایه تخت، بست آهنی، فقره اصلی، تیر، قلاب، عمده
معانی دیگر: محصول عمده، کالان فرورد، قسمت عمده، کلان بخش، ماده ی مصرفی اساسی (که نیاز به آن ثابت و همیشگی است)، ماده ی پرمصرف، (به ویژه در اشاره به طول و نازکی آن) رشته، لیف، فیبر، اساسی، بنیادین، پرمصرف، مهم، مهند، اصلی، ماده ی خام (raw material بیشتر کاربرد دارد)، (با میخ دو سر یا مفتول کاغذدوز) دوختن، به هم وصل کردن، مفتول (برای دوختن کاغذ با ماشین دوخت کاغذ)، سوزن منگنه، (نجاری و غیره) میخ u شکل، میخ دو سر، میخ خمیده، ستون، بست اهنی، کالای اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل، طبقه بندی یاجور کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a short, thin, U-shaped piece of stiff wire designed to be pushed through several sheets of paper or the like and then bent inward to serve as a fastener.

(2) تعریف: a similar, usu. heavier fastener designed to be pushed into a hard surface but not bent, used to hold wires against a wall, or the like.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: staples, stapling, stapled
• : تعریف: to attach or hold together using a staple or staples; drive a staple or staples into.

جمله های نمونه

1. our staple topic of conversation
موضوع اصلی مکالمات ما

2. the staple of roman eduction was the study of poets
بخش عمده ی آموزش روم بررسی شعرا بود.

3. potatoes were the staple crop of irland
سیب زمینی محصول عمده ی ایرلند بود.

4. oil is iran's export staple
نفت محصول عمده ی صادراتی ایران است.

5. Rice is the staple diet in many Asian countries.
[ترجمه M.h] برنج رژیم غذایی اصلی در بسیاری از کشورهای اسیایی است
|
[ترجمه گوگل]برنج رژیم غذایی اصلی در بسیاری از کشورهای آسیایی است
[ترجمه ترگمان]برنج رژیم غذایی اصلی بسیاری از کشورهای آسیایی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Coffee is the staple of this district.
[ترجمه مریم مزدایی] قهوه قلم اصلی این ناحیه است.
|
[ترجمه گوگل]قهوه عنصر اصلی این منطقه است
[ترجمه ترگمان]قهوه مهم ترین بخش این منطقه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Coconut is one of the staple exports of the islands.
[ترجمه مریم مزدایی] قلم اصلی صادرات جزایر ، نارگیل است.
|
[ترجمه گوگل]نارگیل یکی از صادرات اصلی جزایر است
[ترجمه ترگمان]نارگیل یکی از عمده صادرات اصلی این جزایر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Jeans are a staple part of everyone's wardrobe.
[ترجمه گوگل]شلوار جین جزء اصلی کمد لباس همه است
[ترجمه ترگمان]شلوارهای جین بخش مهمی از کمد لباس هر فرد هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Staple the invoice and the receipt together.
[ترجمه صادق رسولی] فاکتور و رسید را به هم منگنه کنید
|
[ترجمه گوگل]فاکتور و رسید را با هم منگنه کنید
[ترجمه ترگمان]فاکتور و رسید را به هم اضافه کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Sex and violence seem to be the staple diet of television drama.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد سکس و خشونت رژیم غذایی اصلی درام تلویزیونی است
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که سکس و خشونت رژیم اصلی درام تلویزیون باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The weather forms the staple of their conversation.
[ترجمه سیما] بخش اصلی مکالمه آنها را آب و هوا تشکیل می دهد
|
[ترجمه گوگل]آب و هوا محور گفتگوی آنها را تشکیل می دهد
[ترجمه ترگمان]آب و هوا رشته اصلی conversation را تشکیل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Cereals form the staple diet of an enormous number of people around the world.
[ترجمه گوگل]غلات رژیم غذایی اصلی تعداد زیادی از مردم در سراسر جهان را تشکیل می دهند
[ترجمه ترگمان]آن ها رژیم غذایی اصلی تعداد بسیار زیادی از مردم سراسر جهان را تشکیل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Staple goods are disappearing from the shops.
[ترجمه گوگل]کالاهای اصلی از مغازه ها ناپدید می شوند
[ترجمه ترگمان]اجناس Staple از مغازه ها ناپدید میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Prices of staple foods such as wheat and vegetables have also been increasing.
[ترجمه گوگل]قیمت مواد غذایی اصلی مانند گندم و سبزیجات نیز افزایش یافته است
[ترجمه ترگمان]قیمت غذاهای اصلی مانند گندم و سبزیجات نیز افزایش یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Royal gossip is a staple of the tabloid press.
[ترجمه گوگل]شایعات سلطنتی یکی از عناصر اصلی مطبوعات تبلوید است
[ترجمه ترگمان]شایعات سلطنتی یکی از عمده مطبوعات این تابلوئید است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

گیره کاغذ (اسم)
pin, clip, staple

عمود (اسم)
perpendicular, club, mace, staple, column, pillar, vertical line

جزء اصلی هر چیزی (اسم)
staple

مواد خام (اسم)
staple

رزه (اسم)
staple

قلم اصلی (اسم)
staple

چهارپایه تخت (اسم)
staple

بست آهنی (اسم)
staple

فقره اصلی (اسم)
staple

تیر (اسم)
ache, pain, bar, shot, arrow, firing, fire, shaft, prop, mercury, lug, gunshot, dart, timber, staff, stanchion, butt shaft, staple, perch, spike, mast, quintain

قلاب (اسم)
link, grapnel, grappling, fish hook, hank, bracket, hook, clasp, pullback, buckle, tach, tache, gib, staple, creel, crampon, hamulus, grapple, frog, trigger, holdfast, pennant

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

تخصصی

[عمران و معماری] جای زبانه قفل - محفظه زبانه
[نساجی] الیاف کوتاه - الیاف غیر یکسره -الیاف مصنوعی بریده شده - استیپل

انگلیسی به انگلیسی

• metal clip for binding papers; basic food item; essential element; main crop or product of a region; trade item that is constantly in demand; fiber (of wool, cotton, etc.)
bind together by means of a staple or staples
essential, regularly used; primary, principal, main (of goods or products)
a staple meal, diet, or food is one that forms a basic part of your everyday diet. attributive adjective here but can also be used as a count noun. e.g. supermarkets have already run out of basic staples such as cooking oil, sugar and meat.
staples are small pieces of wire used for holding sheets of paper together. they are pushed through the paper using a special device called a stapler.
if you staple something, you fix it in place using staples.

پیشنهاد کاربران

کالای عمده، اساسی، مرکز بازرگانی عمده، رزه، ستون، تیر، عمود، چهارپایه تخت، گیره کاغذ، بست اهنی، کالای اصلی بازار مصنوعات مهم واصلی یک محل، جزء اصلی هر چیزی، قلم اصلی، فقره اصلی، طبقه بندی یا جور کردن، مواد خام، معماری: رزه، قانون فقه: مرکز عمده فروشی
staple 4 ( n ) =sth that is produced by a country and is important for its economy, e. g. Rubber became the staple of the Malayan economy
staple
staple 2 ( n ) =a small piece of metal in the shape of a U that is hit into wooden surfaces using a hammer
staple
staple 3 ( n ) =a basic type of food that is used a lot, e. g. Aid workers helped distribute corn, milk, and other staples.
staple
staple 1 ( n ) ( steɪpl ) =a small piece of wire that is used in a device called a stapler
staple
become a staple in/of
جزء اصلی/جدا نشدنی/لاینفک چیزی شدن
e. g.
One piece of clothing that I wear often is a black leather jacket. I’ve had it for several years now, and it’s become a staple in my wardrobe.
مثال برای بیاد ماندن :
staple food : قوت غالب هر منطقه یا کشور
، مثل گندم برای ایرانیان
شاکله
موسیقی:
آهنگی که پایه ثابت کنسرت های یک خواننده یا گروه موسیقی است
یعنی ملت دوست دارن همیشه تو کنسرت اون آهنگ رو بشنون
a fan favorite and a staple of the band’s concert setlists
آهنگ مورد علاقه طرفداران که همیشه در لیست آهنگ های اجرایی گروه در کنسرت قرار دارد
stapler = منگنه
staple = سوزن منگنه
staple
قووت غالب
● سوزن منگنه
●میخ دوسر
● کالای اساسی
● محصول استراتژیک
●منگنه کردن
● اساسی و مهم
●غذایی، چیزی که به خورد انسان میدهند ( نه حتما غذا )
● همیشگی
Source
بخیه ( پزشکی )
قوت عمده مردم یک منطقه یا کشور
a necessary commodity for which demand is constant
منگنه کردن
کالای مصرفی
1 - ( فعل ) منگه کردن
2 - ( اسم ) سوزن منگنه
3 - ( اسم ) جزء/کالای اساسی
4 - ( صفت ) اساسی، بنیادین، مهم
پایه، رکن، بنیان، ستون، اصل اساسی
اصلی پایه محور استاندارد
محور
a basic household item
کانون، قطب
world market staple = کانون بازار جهانی
یک دسته از پشم
سوزن منگنه
جز اصلی . مواد خام . عمده. فقره اصلی . بست آهنی
کالای اساسی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس