splotch

/splɒt͡ʃ//splɒt͡ʃ/

معنی: نقطه، لکه، وصله، لکه لکه کردن
معانی دیگر: گوداب، ریزش یا پاشیدن لجن یاکثافت وغیره

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: an irregularly shaped blotch, spot, or stain.
مشابه: stain

- The artist likes big splotches of color in her abstract paintings.
[ترجمه گوگل] این هنرمند لکه های بزرگ رنگ را در نقاشی های انتزاعی خود دوست دارد
[ترجمه ترگمان] هنرمند در نقاشی های انتزاعی خود یک لکه بزرگ رنگ را دوست دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: splotches, splotching, splotched
• : تعریف: to make a splotch or splotches on.
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to make splotches.

جمله های نمونه

1. His muddy boots splotched the carpet.
[ترجمه گوگل]چکمه های گل آلود او فرش را لکه دار کرد
[ترجمه ترگمان]چکمه های گل آلود او فرش را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Most people would not find a brown splotch at all mysterious.
[ترجمه گوگل]اکثر مردم لکه قهوه ای را اصلاً مرموز نمی دانند
[ترجمه ترگمان]بیشتر مردم لکه قهوه ای رنگی پیدا نمی کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Great pale splotches appeared on the once-shining parquet floor where water had leaked in and stood in puddles.
[ترجمه گوگل]لکه های رنگ پریده بزرگی در کف پارکت که زمانی درخشان بود، جایی که آب به داخل آن نشت کرده بود و در گودال ها ایستاده بود، ظاهر شد
[ترجمه ترگمان]روی سرسرای پارکت پوش، جایی که آب در آن نشت کرده بود و در چاله های آب قرار داشت، ظاهر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Each owned a weird splotch of colour in a white and silver frame, painted and framed by a local artist.
[ترجمه گوگل]هر کدام دارای لکه های رنگی عجیب و غریب در قاب سفید و نقره ای بودند که توسط یک هنرمند محلی نقاشی و قاب شده بود
[ترجمه ترگمان]هر کدام یک رنگ آمیزی عجیب و غریب در یک قاب سفید و نقره ای داشتند، که توسط یک هنرمند محلی نقاشی شده و قاب گرفته بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. White cloth splotches easily.
[ترجمه گوگل]پارچه سفید به راحتی لکه می گیرد
[ترجمه ترگمان]لباس سفید به راحتی زرد شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Don't splotch on the wall.
[ترجمه گوگل]روی دیوار نپاشید
[ترجمه ترگمان]روی دیوار نرو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The french fries leave big greasy splotches on the paper bags they're served in.
[ترجمه گوگل]سیب زمینی سرخ کرده لکه های چرب بزرگی روی کیسه های کاغذی که در آن سرو می شود باقی می گذارد
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی سرخ کرده را روی کیسه های کاغذی که در آن خدمت می کنند، پاک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I see the splotch of paint on my bedroom ceiling and think, "Oh, I should have touched that up. . . nine years ago. "
[ترجمه گوگل]لکه های رنگ روی سقف اتاق خوابم را می بینم و فکر می کنم: "اوه، من باید آن را نه سال پیش لمس می کردم "
[ترجمه ترگمان]من the رنگ روی سقف اتاق خوابم را می بینم و فکر می کنم، \" اوه، من باید آن را نه سال پیش لمس کنم \"
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The burning light-wick appears as a whole splotch of redness in the murkiness of her eyes.
[ترجمه گوگل]فتیله نوری سوزان به صورت یک لکه قرمز کامل در تیرگی چشمانش ظاهر می شود
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسد که شعله آتش به صورت کلی قرمزی از قرمزی چشم ها در چشمان او دیده می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. What if her name was Big Ugly Splotch ?
[ترجمه گوگل]اگر اسمش بیگ یوگلی اسپلوچ بود چی؟
[ترجمه ترگمان]اگه اسم اون یه splotch زشت و زشت بود چی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. To splash or daub with blobs; splotch.
[ترجمه گوگل]پاشیدن یا پاشیدن با حباب لکه دار شدن
[ترجمه ترگمان]برای پاشیدن یا عکس کشیدن با لکه های رنگ
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. There was still the rayed splotch in the upper right - hand corner where a tear had fallen.
[ترجمه گوگل]هنوز لکه پرتویی در گوشه سمت راست بالا وجود داشت، جایی که اشک ریخته بود
[ترجمه ترگمان]هنوز لکه سرخی در گوشه سمت راست، جایی که اشکی در آن فرو ریخته بود، دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The kitten was black with white front paws and a white splotch on her chest.
[ترجمه گوگل]بچه گربه سیاه بود با پنجه های جلویی سفید و لکه های سفید روی سینه اش
[ترجمه ترگمان]بچه گربه با پنجه های سفید و لکه سفیدی روی سینه اش خودنمایی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نقطه (اسم)
stop, ace, speck, point, spot, dot, part, jot, period, mark, prick, mote, minim, iota, plot, fleck, full stop, splotch, punctation, speckle, tittle

لکه (اسم)
blotch, smut, spot, dot, glob, blur, mulct, smudge, freckle, taint, stain, smear, gall, blob, blot, nebula, pip, dirt, dapple, splotch, iron mold, smirch, smooch, soilure

وصله (اسم)
inset, patch, vamp, imp, patching, splotch

لکه لکه کردن (فعل)
splotch

انگلیسی به انگلیسی

• stain, spot
mark with spots or stains; cause spots or stains; have a tendency to stain or spot

پیشنهاد کاربران

بپرس