speechless

/ˈspiːt͡ʃləs//ˈspiːt͡ʃləs/

معنی: صامت، گنگ، لال
معانی دیگر: نا قادر به تکلم، بی زبان، زبان بسته، وصف ناپذیر، ناگفتنی، (در اثر شگفتی یا ضربه و غیره) زبان بند (شده)، خاموش، عاجز از بیان، (موقتا) ساکت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: speechlessly (adv.), speechlessness (n.)
(1) تعریف: unable to speak because of exhaustion, surprise, astonishment, or great emotion.
مشابه: dumb

(2) تعریف: lacking the ability to speak at all; dumb.
مشابه: dumb, mute, silent

جمله های نمونه

1. speechless horror
وحشت وصف ناپذیر

2. a speechless animal
حیوان زبان بسته

3. when i saw her, i was so dumbfounded i became speechless
وقتی او را دیدم از شدت بهت زبانم بند آمد.

4. He was almost speechless with anger.
[ترجمه مبیناخادمی] از فرط خشم زبانش بند آمده بود یا به عبارتی لال شده بود.
|
[ترجمه گوگل]از عصبانیت تقریباً لال بود
[ترجمه ترگمان]از فرط خشم زبانش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. From no words not talked about speechless, only need a silent instant just.
[ترجمه گوگل]از هیچ کلمه ای که در مورد بی زبانی صحبت نمی شود، فقط به یک لحظه خاموش نیاز دارید
[ترجمه ترگمان]از هیچ کلمه ای حرف نمی زدند، فقط به یک لحظه سکوت نیاز داشتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He was rendered almost speechless by the news.
[ترجمه گوگل]او با شنیدن این خبر تقریباً لال شد
[ترجمه ترگمان]از شنیدن این خبر مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The news left us all speechless.
[ترجمه گوگل]این خبر همگی ما را بی حرف گذاشت
[ترجمه ترگمان]این خبر همه ما را مبهوت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Speechless with ecstasy, the little boys gazed at the toys.
[ترجمه گوگل]پسرهای کوچولو بی حرف و سرمست به اسباب بازی ها خیره شدند
[ترجمه ترگمان]بچه ها با شور و شعف در خواب بودند و بچه ها به اسباب بازی نگاه می کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I was speechless, still trying to assimilate the enormity of what he'd told me.
[ترجمه گوگل]من لال بودم و هنوز سعی می کردم عظمت آنچه را که به من گفته بود جذب کنم
[ترجمه ترگمان]من ساکت بودم، هنوز سعی می کردم بزرگی آنچه را که به من گفته بود جذب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Alex was almost speechless with rage and despair.
[ترجمه گوگل]الکس از خشم و ناامیدی تقریباً لال شده بود
[ترجمه ترگمان]آل کس از شدت خشم و نومیدی تقریبا مات و مبهوت مانده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She was speechless with rage.
[ترجمه گوگل]از عصبانیت لال شده بود
[ترجمه ترگمان]از شدت خشم زبانش بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His words left her speechless.
[ترجمه گوگل]حرف هایش او را بی حرف گذاشت
[ترجمه ترگمان]کلمات او را ساکت کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. His words dented her pride and left her speechless.
[ترجمه گوگل]سخنان او غرور او را تضعیف کرد و او را بی حرف گذاشت
[ترجمه ترگمان]کلمات به غرور او فرو رفت و او را ساکت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. She was speechless with indignation.
[ترجمه گوگل]از عصبانیت لال بود
[ترجمه ترگمان]از فرط خشم زبانشان بند آمده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The warrant officer was speechless, but not for long and he thundered at him as he had on me a few minutes before.
[ترجمه گوگل]افسر ضمانت نامه لال بود، اما مدت زیادی نبود و همانطور که چند دقیقه قبل روی من رعد و برق زده بود، به او رعد و برق زد
[ترجمه ترگمان]افسر فرمان زبانش بند آمده بود اما نه برای مدتی طولانی و چون چند دقیقه پیش تر به من خیره شده بود به او می غرید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صامت (صفت)
silent, mute, consonantal, speechless, surd

گنگ (صفت)
dumb, mute, unvocal, whist, speechless, surd, inexpressive, incommensurable, tongueless, voiceless

لال (صفت)
dumb, mute, speechless

انگلیسی به انگلیسی

• temporarily unable to speak due to a strong emotion, tongue-tied, dumbfounded; mute, dumb; characterized by lack of speech, silent
if you are speechless, you are temporarily unable to speak, because something has shocked or affected you very deeply.

پیشنهاد کاربران

مات و مبهوت
معنی: بی حرف، زبان قاصر، لالمونی گرفته
مثال:
متن: I see you're speechless
ترجمه: می بینم لالمونی گرفتی
زبونم بند اومده
ناتوان از سخن ، ناتوان از گفتار ، ناتوان از بیان
زبان بسته - قاصر الزبان - لال - صامت - وصف ناپذیر - ناتوان در بروز حس درونی - خودمونی بخوایم بگیم میشه خایه بند ( توضیحشو جلوتر میدم😂 )
Yesterday when I played it, it made me feel better. I was speechless : دیروز وقتی این آهنگو پخش کردم باعث شد حس بهتری داشته باشم. لال شده بودم/پشمام ریخته بود/خایه بند شده بودم/حرفی نمیتونستم بزنم تو اون شرایط انقدر خفن بود/زبانم قاصر بود از اظهار نظر
...
[مشاهده متن کامل]

1. You're the most beautiful person i've ever seen in my life
2. I'm speechless now

I'm speechless : زبانم قاصره.
زبان قاصر، بی حرف
زبان قاصر، زبان بند آمده، عاجز از تکلم
لال، گنگ، قادر به صحبت کردن نبودن
اَلکَن
کم اوردن
هیچی برای گفتن نداشتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٢)

بپرس