son

/ˈsən//sʌn/

معنی: ولد، پسر، فرزند
معانی دیگر: فرزند ذکور، (مجازی) زاده، نوجوان، (روش خطاب مهرآمیز از سوی مسن ترها به پسران و جوانان) پسرم، فرزندم، پور، ناپسری، پسر خوانده، رجوع شود به: son-in-law، فرزد ذکور، زاد، مولود

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a person's male offspring, either natural or adopted.

(2) تعریف: a male descendant.

- a son of the native inhabitants
[ترجمه گوگل] پسری از ساکنان بومی
[ترجمه ترگمان] پسری از اهالی بومی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a man or boy identified with or influenced by something.

- a son of the city
[ترجمه آرمین] پسر از شهر آمده
|
[ترجمه گوگل] یک پسر شهر
[ترجمه ترگمان] پسری از شهر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a casual form of address to a boy or young man.

جمله های نمونه

1. her son is a dandy
پسر او خیلی اهل قر و فر است.

2. her son was her only hope in life
پسرش یگانه امید او در زندگی بود.

3. his son fell into the lake and drowned
پسرش افتاد توی دریاچه و غرق شد.

4. his son has both talent and application
پسرش هم استعداد و هم پشتکار دارد.

5. his son is an educated and polished youth
پسر او جوانی تحصیل کرده و مهذب است.

6. his son lacks polish
پسر او خوب بار نیامده است.

7. his son published his papers in three volumes
پسرش یادداشت های او را در سه جلد چاپ کرد.

8. his son was abducted by a group of terrorists
یک دسته تروریست پسر او را دزدیدند.

9. iraj's son is a doctor
پسر ایرج پزشک است.

10. my son john is a brain surgeon
پسرم جان جراح مغز است.

11. my son shows great promise as a poet
پسرم در شاعری آینده ی خوبی خواهد داشت.

12. my son was a freshman at princeton university
پسرم دانشجوی سال اول دانشگاه پرینستون بود.

13. the son gathered his father's writings together and published them
پسر نوشته های پدرش را گردآوری کرد و به چاپ رساند.

14. your son has grown a lot since last year
پسر شما از پارسال خیلی قد کشیده است.

15. a dutiful son
پسر حرف شنو

16. his favored son
پسر عزیز کرده ی او

17. the oldest son has precedence over others
پسر ارشد بر سایرین تقدم دارد.

18. the unnatural son who killed his own father
پسر خبیثی که پدر خود را کشت

19. he discouraged his son from becoming a teacher
او پسرش را از معلم شدن برحذر داشت.

20. he renounced his son
پسرش را عاق کرد.

21. he rode his son on his back
پسرش را بر کول خود سوار کرد.

22. he sent his son instead of coming himself
او به جای اینکه خودش بیاید پسرش را فرستاد.

23. he upbraided his son for being lazy
به خاطر تنبلی پسرش،او را مورد مواخذه قرار داد.

24. she outlasted her son by ten years
او ده سال پس از مرگ پسرش زنده بود.

25. she sent her son to buy apples
پسرش را فرستاد که سیب بخرد.

26. like father, like son
پدر و پسر مثل هم هستند،پسر به پدرش رفته است

27. he groomed his own son to succeed him
فرزند خود را برای جانشینی خویش تربیت و آماده کرد.

28. her denial that her son is a gambler
واسرنگیدن او بر این که پسرش قمارباز نیست.

29. in partnership with my son david
با مشارکت پسرم داوود

30. javad was the bastard son of hajji kamooee
جواد فرزند نامشروع حاجی کامویی بود.

31. rustam killed his own son
رستم پسر خودش را کشت.

32. she latched onto my son at the party and didn't let him meet anyone else
در مهمانی انگل پسرم شد و نگذاشت او با کس دیگری آشنا شود.

33. the death of his son drove him mad
مرگ پسرش او را دیوانه کرد.

34. a father who abdicates his son
پدری که پسر خود را عاق می کند

35. abbas gholy khan had a son
داشت عباسقلی خان پسری

36. he plans to send his son to france
قصد دارد پسرش را به فرانسه بفرستد.

37. her estate falls to her son
مایملک او به پسرش می رسد.

38. i was waiting for my son to arrive
چشم به راه آمدن پسرم بودم.

39. mary gave birth to a son
مری پسر زایید.

40. she embraced and kissed her son
پسر خود را بغل کرد و بوسید.

41. she hoped to match her son with the rich widow
او امیدوار بود که ترتیب ازدواج پسرش را با بیوه ی پولدار بدهد.

42. that same saam is the son of nariman . . .
همان سام پور نریمان بود . . .

43. the king designated his second son as his successor
پادشاه پسر دوم خود را به عنوان جانشین برگزید.

44. the lordly demeanor of his son
رفتار بزرگوارانه ی پسر او

45. the mother looked at her son with pride
مادر با سربلندی به فرزندش نگاه کرد.

46. the relation of father to son
رابطه ی پدر و پسری

47. when he is away, his son watches the shop
وقتی که نیست پسرش مغازه را تحت نظر دارد.

48. because he was mad, the eldest son was excluded from succession
پسر بزرگتر به خاطر دیوانگی از حق تاج و تخت محروم شد.

49. he bequeathed his talent to his son
لیاقت و استعداد خود را به پسرش (ارث) داد.

50. he claimed to be the legitimate son of the king
او ادعا می کرد که پسر مشروع پادشاه است.

51. he contracted his daughter with the son of an old friend
دخترش را به عقد پسر یک دوست قدیمی درآورد.

52. he made friends with the lawyer's son
او با پسر وکیل دادگستری دوست شد.

53. he tailed a kite for his son
برای پسرش به یک بادبادک دنباله چسباند.

54. he was having fun while his son languished in prison
او خوش بود درحالی که پسرش در زندان رنج می کشید.

55. she despaired of even seeing her son again
او امیدی نداشت که هرگز دوباره پسر خود را ببیند.

56. she has always maintained that his son is innocent
او همیشه بر این عقیده بوده است که پسرش بی گناه است.

57. the grief of a woman whose son has died
ماتم مادری که پسرش مرده است

58. the torment of the mother whose son was dying
عذاب مادری که پسرش در حال مرگ بود

59. the whimper of a mother whose son had died
زاری مادری که پسرش مرده بود

60. two legitimate daughters and one illegitimate son
دو دختر حلال زاده و یک پسر حرامزاده

61. when she found out that her son was arriving, she was filled with anticipation
هنگامی که فهمید پسرش وارد خواهد شد چشم به راهی وجودش را تسخیر کرد.

62. he gave everything he possessed to his son
همه ی مایملک خود را به پسرش داد.

63. he lies himself but preaches to his son against lying!
او خودش دروغ می گوید و به پسرش نصیحت می کند که دروغ بد است !

64. he transferred his lands to his eldest son
او زمین های خود را به اسم پسر ارشدش کرد.

65. his properties were passed on to his son
املاک او به پسرش رسید.

66. she implored them not to execute her son
او به آنها التماس کرد که پسرش را اعدام نکنند.

67. she lavishes her affection on her youngest son and the others get jealous
او به پسر کوچکش بیش از حد محبت می ورزد و دیگران حسودی شان می شود.

68. the parents forgave the killer of their son
والدین قاتل فرزندشان را بخشیدند.

69. we are sorry to tell that your son is somewhat backward
متاسفانه باید بگوییم پسرتان قدری عقب افتاده است.

70. we bought a used car for our son and a new car for ourselves
ما یک اتومبیل کهنه برای پسرمان و یک اتومبیل نو برای خودمان خریدیم.

مترادف ها

ولد (اسم)
begetter, son

پسر (اسم)
son, boy

فرزند (اسم)
issue, root, progeny, offset, child, produce, son, sprout, offspring, daughter, scion, shoot

تخصصی

[ریاضیات] بچه، پسر

انگلیسی به انگلیسی

• male child, male offspring

پیشنهاد کاربران

پسر
مثال: Her son is studying abroad.
پسر او در خارج از کشور در حال تحصیل است.
چون boy میشه پسر، این میشه فرزند پسر
son پسر
Like. . . my son is beautiful
Daughter دختر
My daughter is really kind
اسم son به معنای ( فرزند ) پسر یا مذکر
معادل فارسی اسم son ( فرزند ) پسر است. son یا فرزند پسر، یکی از دو جنسیت فرزند انسان است که به مذکر بودن آن اشاره دارد. مثال:
. this is our son raja ( این پسر ما راجا است. )
...
[مشاهده متن کامل]

. we have two sons and three daughters ( ما دو پسر و سه دختر داریم. )
منبع: سایت بیاموز

( سان ) و ( سون ) : در زبان های تالشی و آذری پهلوی نیز همانند آنچه در زبان انگلیسی و دیگر زبان های اروپایی هست این واژه به کودک و بچه کوچک گفته می شود. همچنین پسوندی است فراگیر در نام خانوادگی برخی اروپاییان ( مانند جانسون ( پسر جان ) ، آندرسون ( پسر آندره ) ، ریچاردسون ( پسر ریچارد ) و. . . )
فرزند پسر
مثال:
Reza is my son
رضا پسر من است
Good luck☆
are the cute girls

فرزند پسر
son
واژه ای ایرانوویچی یا ایری یا آریایی است :
انگلیسی : son
آلمانی : Sohn
پارسی : فَرزَند
فَرزَند : فَر - زَن - د
زَن = زنده ، زندگی ، می توان در پارسی با وات " س " هم به زبان آورد : سَن
سان = می تواند به مینه : مانند مَن ، به سان ِ مَن باشد.
Beware your son, Hapoi, has eaten for a long time
� Look at Adkelen, your son
مواظب باش هاپوی پسرت خیلی وقته چیزی نخورده هار شده
� بنظرت ادکلن پسرت رو بزنیم
مخلوق. . . متولد
پسر
Do not call my son
به پسرم زنگ نزن
پسر و in englishمیشود ( boy )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس