sluggish

/sˈləɡɪʃ//ˈslʌɡɪʃ/

معنی: کند، تنبل، اهسته رو، بطی ء، کساد، لش، گرانجان
معانی دیگر: بی حال، کم کار، کم سرعت، آهسته، بطی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: sluggishly (adv.), sluggishness (n.)
(1) تعریف: moving slowly.
مترادف: inert, lazy, poky, slow, slumberous
متضاد: quick, swift
مشابه: inactive, laggard, leisurely, logy, slack, stagnant, tardy, torpid, unhurried

- The river becomes sluggish as it widens.
[ترجمه اوکتای تورک] ( سرعت جریان ) رودخانه با پهن تر شدنش آهسته تر می شود.
|
[ترجمه گوگل] رودخانه با عریض شدن آن کند می شود
[ترجمه ترگمان] وقتی بزرگ تر می شود رودخانه تنبل می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Sluggish sales over the summer meant low profits.
[ترجمه امیرمحمد] فروش کند ( یا اهسته ) انها در تابستان به معنی سود کم بود
|
[ترجمه گوگل] فروش ضعیف در تابستان به معنای سود کم بود
[ترجمه ترگمان] فروش آن ها در تابستان سود زیادی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: lazy or without energy.
مترادف: inactive, indolent, lackadaisical, lazy, lethargic, listless, slothful, sluggard
متضاد: animated, arduous, furious, vigorous
مشابه: apathetic, idle, inert, languid, lifeless, logy, otiose, slack, spiritless, stagnant, tardy, torpid

- Hot weather makes me feel sluggish.
[ترجمه منال] آب وهوای گرم مرا تنبل مکند
|
[ترجمه افسانه] هوای گرم من را بی حال میکند
|
[ترجمه گوگل] هوای گرم باعث می شود احساس تنبلی کنم
[ترجمه ترگمان] هوای داغ باعث می شود احساس sluggish کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The boss doesn't tolerate sluggish employees.
[ترجمه ا] رئیس کارکنان تنبل را تحمل نمی کند
|
[ترجمه گوگل] رئیس کارمندان تنبل را تحمل نمی کند
[ترجمه ترگمان] رئیس کارکنان تنبل را تحمل نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not working at full capacity; slow to react when stimulated.
مترادف: lazy, unresponsive
متضاد: swift
مشابه: inactive, slack, slow, torpid

- Getting more fiber helps with sluggish digestion.
[ترجمه R.yazdani] فیبر بیشتر باعث می شود غذا دیر هضم شود
|
[ترجمه گوگل] دریافت فیبر بیشتر به هضم کند کمک می کند
[ترجمه ترگمان] فیبر بیشتر به هضم کند کمک می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. sluggish economic development
پیشرفت اقتصادی آهسته

2. a sluggish liver
کبد تنبل

3. a sluggish market
بازار کساد

4. a sluggish worker
کارگر کم کار

5. clothing sales were sluggish
فروش پوشاک کساد بود.

6. when one gets old, one's reflexes become sluggish
وقتی انسان پیر می شود واکنش هایش کند می گردد.

7. Alex woke late feeling tired and sluggish.
[ترجمه ابوالقاسم امینی] الکس دیر بیدار شد و احساس خستگی و تنبلی می کرد.
|
[ترجمه گوگل]الکس دیر از خواب بیدار شد و احساس خستگی و تنبلی کرد
[ترجمه ترگمان]الکس تا دیروقت بیدار شده بود و احساس خستگی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A heavy lunch makes me sluggish in the afternoon.
[ترجمه گوگل]یک ناهار سنگین بعد از ظهر من را تنبل می کند
[ترجمه ترگمان]امروز بعد از ظهر ناهار سنگین مرا تنبل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. This humid heat makes you feel rather sluggish.
[ترجمه گوگل]این گرمای مرطوب باعث می شود احساس تنبلی کنید
[ترجمه ترگمان]این گرمای مرطوب باعث می شود شما احساس تنبلی کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The economy remains sluggish.
[ترجمه گوگل]اقتصاد همچنان کند است
[ترجمه ترگمان]اقتصاد همچنان تنبل است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The lever is light but almost sluggish in its return to the neutral position.
[ترجمه گوگل]اهرم سبک است اما در بازگشت به حالت خنثی تقریباً کند است
[ترجمه ترگمان]اهرم نور است، اما در بازگشت به حالت خنثی تقریبا به کندی حرکت می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The car was sluggish, as if his thoughts had seeped into the car through his hands.
[ترجمه گوگل]ماشین تنبل بود، انگار افکارش از دستانش به داخل ماشین نفوذ کرده بود
[ترجمه ترگمان]اتومبیل به سرعت حرکت می کرد، انگار افکارش به داخل اتومبیل نفوذ کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The company said sluggish demand from retailers has hurt its profit margins.
[ترجمه گوگل]این شرکت گفت که تقاضای ضعیف خرده فروشان به حاشیه سود آن لطمه زده است
[ترجمه ترگمان]این شرکت گفت که تقاضای sluggish از خرده فروشان به سود سود آن لطمه زده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The guard said he has played a little sluggish because of the flu and an ankle sprain he suffered two weeks ago.
[ترجمه گوگل]نگهبان گفت که او به دلیل آنفولانزا و پیچ خوردگی مچ پا که دو هفته پیش دچار آن شده بود، کمی تنبل بازی کرده است
[ترجمه ترگمان]نگهبان گفت که به خاطر سرماخوردگی و قوزک پا رگ به رگ شده، دو هفته پیش زجر کشیده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. As such, they are less sluggish than the average band.
[ترجمه گوگل]به این ترتیب، آنها نسبت به باند متوسط ​​کمتر تنبل هستند
[ترجمه ترگمان]به این ترتیب، آن ها نسبت به گروه متوسط کم تر تنبل هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کند (صفت)
late, tardy, heavy, slack, dull, slow, lagging, blate, sluggish, blunt, lazy, loggy, logy, dilatory, unapt, unready, leaden, low-speed, snail-paced

تنبل (صفت)
tardy, slow, idle, slouchy, sluggish, bone-idle, lazy, indolent, slothful, do-nothing, inactive, slothy, soporiferous

اهسته رو (صفت)
limp, sluggish, cat-like, clammy

بطی ء (صفت)
slack, sluggish, lazy, cumbersome, loggy, logy, snail-paced

کساد (صفت)
tight, sluggish, insensitive, inactive, stagnant

لش (صفت)
lumpish, sluggish

گرانجان (صفت)
sluggish

انگلیسی به انگلیسی

• slow, inactive, lethargic, lazy, slothful; dull, lacking alertness (of the mind)
something that is sluggish moves or works much more slowly than normal.

پیشنهاد کاربران

Sluggish =lethargic
Adj
بی حال - بی رمق - کسل - تنبل - سست - کرخت - لش
SYN:
slow - moving
unproductive
Do you ever skip breakfast?
Answer: I try not to skip breakfast, but sometimes I do if I am in a rush or don’t have time to prepare anything. However, I find that ⭐I feel more sluggish⭐ and less productive when I don’t eat breakfast
...
[مشاهده متن کامل]

به معنی بی حال , بی رمق , کم جان, . . . است و یادمان باشد در مورد هر پدیده ای می تواند باشد . اگر در جمله مورد نظر ما اشاره ای به شخصی شده بود می توانیم بگوییم "آدم بیحال یا تنبل" .
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : sluggishness
✅️ صفت ( adjective ) : sluggish
✅️ قید ( adverb ) : sluggishly
گشادِ تنِ لش
احساس رخوت
گران خیز
( استاد سروش حبیبی این واژه را در ترجمه ی رمان "بانوی میزبان" اثر داستایِوسکی به کار برده بود: "ذهنش زیر بار تنهایی، گران خیز شده بود" )
Slow
Moving or working slowly
Moving slowly
sluggish ( adj ) = lethargic ( adj )
به معناهای : بی حال، کسل، تنبل، سست، کرخت، لش
بیحال
Lazy
آدم کند و تنبل
moving or operating more slowly than usual and with less energy or power
احساس ضعف
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس