shift

/ˈʃɪft//ʃɪft/

معنی: تغییر، تناوب، نوبت، استعداد، تعبیه، ابتکار، حقه، انتقال، توطئه، تغییر مکان، تغییر جهت، نوبت کار، مبدله، نقشه خائنانه، تعویض، عوض، تعویض کردن، تغییر مسیر دادن، تغییر دادن، انتقال دادن، تغییر مکان دادن، پخش کردن
معانی دیگر: دگرگونی، دگرسویی، نوبت (کار)، داو، - کار، شیفت، جم خوردن، وول زدن، تکان خوردن یا دادن، حرکت دادن یا کردن، تغییر جهت دادن، دگرسو کردن یا شدن، تغییر کردن یا دادن، دگرگون کردن یا شدن، متوجه کردن یا شدن، معطوف کردن یا شدن، (دنده) عوض کردن، زدن، از گیر چیزی راحت شدن، زدودن، (از شر چیزی) خلاص شدن، (انگلیس - خودمانی) به سرعت حرکت کردن، مثل برق رفتن، (زبان شناسی) دگرگونی آوایی پیدا کردن، دگر آوا شدن، (زنانه) پیراهن گشاد، (قدیمی - زنانه) زیر پیراهنی بلند، زیرپوش بلند، (قدیمی - معمولا جمع) حیله، ترفند، فن، جابجایی، جنبش، دگرواری، (مخفف) gearshift، (محلی) تغییر لباس، لباس عوض کردن، (فیزیک - امواج صدا یا نور) جابجایی، فرا رفت، بوش، تعوی­، نوبتی، تعوی­ کردن

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shifts, shifting, shifted
(1) تعریف: to change position or direction, or to move from one place to another.
مترادف: move
مشابه: dodge, interchange, relocate, sheer, stir, swerve, switch, tack, veer

- Bored with the lecture, the students shifted restlessly in their seats.
[ترجمه گوگل] دانش‌آموزان که از این سخنرانی خسته شده بودند، بی‌قرار در صندلی‌های خود جابه‌جا شدند
[ترجمه ترگمان] دانشجویان با بی قراری در صندلی هایشان جابجا شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His family shifted from town to town during the Depression.
[ترجمه گوگل] خانواده او در دوران رکود از شهری به شهر دیگر نقل مکان کردند
[ترجمه ترگمان] خانواده او در دوران رکود از شهر به شهر منتقل شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The photographer asked her to shift a little to the left.
[ترجمه گوگل] عکاس از او خواست که کمی به سمت چپ حرکت کند
[ترجمه ترگمان] عکاس از او خواست کمی به سمت چپ حرکت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The burden of his elderly father's care shifted to him when his sister died.
[ترجمه گوگل] بار مراقبت از پدر سالخورده اش با مرگ خواهرش به دوش او رفت
[ترجمه ترگمان] وقتی خواهرش مرد، بار مراقبت پدر پیرش به او منتقل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Public opinion seems to be shifting to the conservative side on this issue.
[ترجمه گوگل] به نظر می رسد افکار عمومی در این موضوع به سمت محافظه کار سوق داده است
[ترجمه ترگمان] به نظر می رسد که افکار عمومی به سمت محافظه کارانه این مساله پیش می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The whole region is shifting toward solar power and away from nuclear.
[ترجمه گوگل] کل منطقه در حال تغییر به سمت انرژی خورشیدی و دور شدن از انرژی هسته ای است
[ترجمه ترگمان] کل منطقه به سمت انرژی خورشیدی و دور از هسته ای در حال تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to get along without help (usu. fol. by "for").
مترادف: cope, get along, make do, manage
مشابه: carry on, live, scrape by

- She has always shifted for herself.
[ترجمه گوگل] او همیشه برای خودش جابجا شده است
[ترجمه ترگمان] او همیشه برای خودش تغییر کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to change gears when driving a motor vehicle.
مشابه: downshift

- You'd better shift into a lower gear when you go down this hill.
[ترجمه گوگل] وقتی از این تپه پایین می روید بهتر است دنده پایین تری بگیرید
[ترجمه ترگمان] وقتی از این تپه پایین می روی، بهتر است دنده پایین را عوض کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to remove or abandon and replace with another; change.
مترادف: change, exchange, switch
مشابه: commute, interchange, remove, replace, rotate, substitute, trade, transpose

- It's not always easy to shift another person's opinion.
[ترجمه گوگل] تغییر نظر دیگران همیشه آسان نیست
[ترجمه ترگمان] تغییر عقیده یک فرد دیگر آسان نیست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I think I'm going to shift my phone service.
[ترجمه گوگل] فکر می کنم می خواهم سرویس تلفنم را جابجا کنم
[ترجمه ترگمان] فکر کنم باید سرویس موبایلم رو عوض کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We shifted seats so we could see the screen better.
[ترجمه گوگل] صندلی ها را جابه جا کردیم تا بتوانیم صفحه نمایش را بهتر ببینیم
[ترجمه ترگمان] صندلی ها را جا به جا کردیم تا بتوانیم صفحه را بهتر ببینیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to switch or move from one place to another or toward a new direction; change the position of.
مترادف: move, switch
مشابه: displace, rearrange, relocate, swing, transfer, turn

- Her boss shifted her to a different machine.
[ترجمه گوگل] رئیسش او را به دستگاه دیگری منتقل کرد
[ترجمه ترگمان] رئیسش اونو تبدیل به یه ماشین دیگه کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The election has shifted the balance of power in the congress.
[ترجمه گوگل] انتخابات توازن قوا را در کنگره تغییر داده است
[ترجمه ترگمان] انتخابات توازن قدرت در مجلس را تغییر داده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to change (gears) from one position to another.
مترادف: change, switch

- You'll have to learn how to shift with this new bike.
[ترجمه گوگل] شما باید یاد بگیرید که چگونه با این دوچرخه جدید تغییر دهید
[ترجمه ترگمان] باید یاد بگیری چطور با این دوچرخه جدید کار کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: shifting (adj.)
(1) تعریف: a change from one person, location, direction, condition, or thing to another.
مترادف: change, switch
مشابه: movement, transfer, turn

- There was a shift in the wind.
[ترجمه گوگل] تغییر در باد وجود داشت
[ترجمه ترگمان] یه شیفت تو باد بوده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The guests' arrival brought a shift in her mood.
[ترجمه گوگل] آمدن میهمانان تغییری در روحیه او ایجاد کرد
[ترجمه ترگمان] ورود میهمانان تغییری در روحیه او ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a regularly scheduled work period.

- He's working the night shift this month.
[ترجمه گوگل] او این ماه در شیفت شب کار می کند
[ترجمه ترگمان] او در شیفت شب در این ماه کار می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the workers on duty during a regularly scheduled period.
مترادف: crew

- The morning shift came into work looking sleepy.
[ترجمه گوگل] شیفت صبح به نظر خواب آلود وارد کار شد
[ترجمه ترگمان] شیفت صبح خیلی خواب آلود به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: the process or an instance of changing gears when driving a motor vehicle.

- Every shift of the gears made the car jerk.
[ترجمه گوگل] هر جابجایی دنده ها ماشین را تکان می داد
[ترجمه ترگمان] هر حرکتی دنده ها باعث حرکت ماشین می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a woman's dress that has no waistline, worn without a belt.
مترادف: chemise

- The shift was especially popular in the early sixties.
[ترجمه گوگل] این تغییر به ویژه در اوایل دهه شصت بسیار محبوب بود
[ترجمه ترگمان] این تغییر بویژه در اوایل دهه شصت محبوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: an ingenious maneuver, as to evade something or someone.
مترادف: dodge, feint, ruse

- The police were fooled for a time by this clever shift.
[ترجمه گوگل] پلیس برای مدتی فریب این تغییر هوشمندانه را خورد
[ترجمه ترگمان] پلیس برای مدتی با این تغییر هوشمندانه دست انداخته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. shift into first!
دنده یک بزن !،بزن تو دنده ی اول !

2. shift for oneself
روی پای خود ایستادن،با تقلای خود امرار معاش کردن

3. shift gears
دنده عوض کردن،تغییر روش دادن

4. shift one's ground
موضوع را عوض کردن،استدلال تازه ای را پیش کشیدن

5. shift one's ground
(به ویژه در مباحثه و مناظره) موضع خود را عوض کردن،از این شاخه به آن شاخه پریدن

6. a shift in the wind
تغییر جهت باد

7. each shift lasts eight hours
هر نوبت کار هشت ساعت طول می کشد.

8. night shift
برنامه ی کار شبانه

9. to shift to low speed
دنده ی پایین (کم سرعت) را گرفتن

10. make shift (with)
(قدیمی) سرکردن با،ساختن با،قانع بودن با

11. a new shift in public opinion
دگرگونی تازه در افکار عمومی

12. he tried to shift the onus for starting the war on to the other country
او کوشش می کرد که تقصیر شروع جنگ را به گردن آن کشور دیگر بیاندازد.

13. i had to shift gears
مجبور شدم دنده عوض کنم.

14. the great vowel shift in english
دگر آوایی بزرگ واکه ها در انگلیسی

15. the thieves couldn't shift any of the stolen radios
دزدان نتوانستند هیچکدام از رادیوهای مسروقه را آب کنند.

16. when dose your shift begin?
نوبت کار تو کی شروع می شود؟

17. a soap that will shift any stain
صابونی که هر لکه ای را می برد

18. she was trying to shift the blame to her sister
او سعی میکرد تقصیر را متوجه خواهرش بکند.

19. they are on day shift
آنها روز کارند.

20. after his parents died, he had to shift for himself
پس از مرگ پدر و مادرش مجبور شد روی پای خودش بایستد.

21. next week i'll be on a night shift
هفته ی دیگر شب کار خواهم بود.

22. the box was so heavy that i couldn't even shift it an inch
جعبه آنقدر سنگین بود که حتی نتوانستم آنرا یک اینچ حرکت بدهم.

23. there isn't much water left; we'll have to make shift with what we have
کم آب مانده است،باید با آن مقدار که داریم بسازیم.

24. When do you check on for your night shift?
[ترجمه گوگل]چه زمانی شیفت شب خود را چک می کنید؟
[ترجمه ترگمان]شیفت شب کی رو چک می کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. She was asked to work the weekend shift but she tried to beg off.
[ترجمه گوگل]از او خواسته شد تا در شیفت آخر هفته کار کند، اما او سعی کرد التماس کند
[ترجمه ترگمان]از او خواسته بود که آخر هفته کار کند، اما سعی کرد از او جدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. Lend me a hand to shift this box, will you ?
[ترجمه گوگل]به من دست بده تا این جعبه را جابجا کنم، می‌خواهی؟
[ترجمه ترگمان]یک دستش را به من بده تا این جعبه را عوض کنم، این طور نیست؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. These proposals represent a dramatic shift in policy.
[ترجمه گوگل]این پیشنهادات نشان دهنده یک تغییر چشمگیر در سیاست است
[ترجمه ترگمان]این پیشنهادها نشان دهنده تغییر چشمگیر در سیاست است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. There has been a shift from smokestack industries into high-tech ones.
[ترجمه گوگل]تغییری از صنایع دودکش به صنایع پیشرفته صورت گرفته است
[ترجمه ترگمان]یک تغییر از صنایع دستی به فن آوری پیشرفته وجود داشته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. We arrived and clocked on for the night shift.
[ترجمه گوگل]رسیدیم و برای شیفت شب کار کردیم
[ترجمه ترگمان]ما وارد شیفت شب شدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. When their parents died, the children had to shift for themselves.
[ترجمه گوگل]وقتی پدر و مادرشان فوت کردند، بچه ها مجبور شدند برای خودشان جابجا شوند
[ترجمه ترگمان]وقتی پدر و مادرشان مردند، بچه ها مجبور شدند خودشان را برای خودشان عوض کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تغییر (اسم)
change, shift, alteration, conversion, variation, mutation, commutation, fluctuation, innovation, vicissitude

تناوب (اسم)
shift, alternation, frequency, periodicity, intermittence, frequence, frequentation

نوبت (اسم)
shift, period, round, turn, alternation, periodicity, intermittence, innings, heat, tour, reprise

استعداد (اسم)
susceptibility, aptitude, capacity, amplitude, art, liability, verve, brilliance, tendency, ingenuity, shift, turn, talent, flair, gift, caliber, aptness, property, knack, genius, faculty, predisposition

تعبیه (اسم)
shift, appliance, preparation, improvisation, shebang, lash-up

ابتکار (اسم)
shift, imagination, invention, contraption, improvisation, shebang, lash-up, industry, authorship, novation, initiative, originality, knack, gumption, resource

حقه (اسم)
intake, shift, trick, foul play, bob, hob, flam, knack, hocus, pompon, monkeyshine

انتقال (اسم)
transfer, shunt, transmission, transmittance, transmittal, shift, devolution, turnover, transportation, conveyance, transition, conductance, conduction, remittance, reassignment, remitment, transmittancy

توطئه (اسم)
shift, underplot, frame-up, plot, conspiracy

تغییر مکان (اسم)
move, movement, shift, displacement

تغییر جهت (اسم)
shift, turn

نوبت کار (اسم)
shift

مبدله (اسم)
shift

نقشه خائنانه (اسم)
shift

تعویض (اسم)
adjournment, substitute, replacement, exchange, substitution, switch, shift, turnover, quid pro quo, refill, substituend, substituent, switchover

عوض (اسم)
substitute, exchange, change, shift, compensation, recompense, reparation, reward, quid pro quo, surrogate, succedaneum, stand-in

تعویض کردن (فعل)
put, substitute, change, shift, replace, supplant

تغییر مسیر دادن (فعل)
shift, come around, put about

تغییر دادن (فعل)
modify, affect, change, alter, shift, mutate, turn, vary, interchange, permute

انتقال دادن (فعل)
transfer, shift, alienate, transmit, demise, make over, remise

تغییر مکان دادن (فعل)
shift

پخش کردن (فعل)
spread, propagate, divide, distribute, give out, shift, broadcast, diffuse, sparge, cast, scatter, strew, effuse, flange, ted

تخصصی

[حسابداری] نوبت کار، نوبتکاری
[عمران و معماری] نوبتکاری - جابجایی
[کامپیوتر] جابجا کردن؛ انتقال ؛ نوبت کار ؛ کلید مبدل ؛ نوبت کار ؛ تغییر مکان
[برق و الکترونیک] انتقال ؛ جا به جایی جابه جایی مجموعه مرتبی از نویسه ها به اندازه یک یا چند مکان به چپ یاراست در کامپیوتر دیجیتال . اگر نویسه ها، ارقام عبارت عددی باشند، هر انتقال می تواند معادل ضرب کردن در توانی از مبنا باشد. - انتقال، جابجایی
[فوتبال] تغییرجهت
[نساجی] تغییر مکان - شیفت
[ریاضیات] انتقال
[معدن] شیفت (عمومی استخراج)
[نفت] حرکت جانبی

انگلیسی به انگلیسی

• scheduled work period; change in position, change in direction; replacement, substitution; transfer, exchange; ruse, trick; loose-fitting woman's dress; woman's slip
move; cause to move; transfer from one place to another; exchange, switch; change gears; manage on one's own
if you shift something somewhere, you move it there.
a shift in a situation or in someone's opinion is a slight change.
if a situation or opinion shifts, it changes slightly.
if you shift blame or responsibility onto someone, you transfer it to them.
a shift is also one of the set periods of time during which people work, for example in a factory.
see also shifting.

پیشنهاد کاربران

تغییر
مثال: There was a shift in the company's policy towards sustainability.
در سیاست شرکت نسبت به پایداری تغییری رخ داد.
در مبحث برنامه نویسی به جابه جا شدن هم گفته می شود.
وقتی داده ها را درون لیست یا رشته یا حتی داده های باینری را به چپ یا راست شیفت می دهیم درواقع به اندازه یک واحد داده های درون لیست یا رشته یا مقدار باینری را به چپ یا راست منتقل می کنیم.
...
[مشاهده متن کامل]

اما در مطالب آموزشی و علمی این کلمه رو ترجمه نمی کنیم. یعنی کافی و لازم است که مفهوم کلمه را بدانیم اما زمان نوشتن به عنوان مثال چنین می آید: داده های درون لیست را به چپ شیفت دهید.

shift 6 ( n ) =a simple, straight piece of clothing worn by women in the past as underwear
shift
shift 3 ( n ) ( ʃɪft ) =a period of time worked by a group of workers who start work as another group finishes, e. g. night shift at the factory. =the workers who work a particular shift
shift
shift 4 ( n ) =the system on a computer keyboard or typewriter that allows capital letters or a different set of characters to be typed, e. g. a shift key.
shift
shift 5 ( n ) =a woman's simple, straight dress
shift
shift 2 ( v ) =to change the gears when you are driving a vehicle, e. g. to shift into second gear.
shift
shift 1 ( v, n ) ( ʃɪft ) =to move sth, from one position or place to another, e. g. We'll need to shift these tables around. =to change from one state, position, etc. to another
shift
درز گرفتن مطلبی یا کلامی یا هر چیزی، کوتاه کردن گفتگو، کوتاه آمدن در سخن و مطلبی را سربسته و ابتر گذاشتن برای احتراز از ملال شنوندگان یا علل دیگر.
منابع:
فرهنگ دهخدا
فرهنگ لغات عامیانه جمالزاده
لطفا این معنی shift restlessly رو هم بگین
رفت و آمد، رفت و برگشت
تغییر عمده
تغییر مکان، تغییر جهت، تغییر رویکرد، تغییر موضع
تغییر کردن ، تغییر دادن
انتقال دادن ، انتقال یافتن
جابجاکردن، جابجا شدن
چرخش، تغییر جهت، تغییر موضع
روگردانی، روی گردانی،
دگرسوییدن.
دگرسویاندن = to shift
Let's shift the topic : بیا موضوع یا بحث را عوض کنیم
shift ( عمومی )
واژه مصوب: نوبت 2
تعریف: نوبت های زمانی معین برای کار در طول شبانه‏روز
شیفت کاری یا نوبتِ کاری هم معنی میده
shift ( noun ) = شیفت، کارشیفتی، نوبت، دگرگونی، تغییر، نوسان، کلید شیفت ( کلید Shift روی کیبورد )
night shift= شیفت شب
examples:
1 - She has to work an eight - hour shift
او مجبور است در شیفت هشت ساعته کار کند.
...
[مشاهده متن کامل]

2 - He is on the night shift at the factory
او در شیفت شب کارخانه است.
3 - Shift work and weekend work will be required
کار شیفتی و کار در آخرهفته ها مورد نیاز است.
4 - Some officers was working in shifts.
بعضی از افسران به صورت شیفتی کار می کردند.
5 - The shift in the balance of power in the region has had far - reaching consequences
نوسان تعادل قدرت در این منطقه پیامدهای همه جانبه داشته است.
6 - The shift in the wind was helpful to the sailors
تغییر وزش باد به ملوانان کمک کرد.
7 - There has been a dramatic shift in public opinion on this matter
تغییری چشمگیر در انظار عمومی درباره این موضوع وجود داشته است.
8 - She used the shift to type a capital letter
او از کلید شیفت استفاده کرد تا یک حرف بزرگ را تایپ کند.
shift ( verb ) =سوق دادن، منتقل کردن، تغییر مسیر دادن، منتقل شدن، تغییر مکان دادن، جا به جا کردن، دنده عوض کردن
examples:
1 - Media attention has shifted recently onto environmental issues
توجه رسانه اخیرا به سمت مسائل محیط زیستی سوق داده شده است.
2 - We are trying to shift the emphasis from curing illness to preventing it
ما سعی داریم تمرکز خود را از درمان بیماری به جلوگیری از آن سوق دهیم.
3 - She shifted her weight from one foot to the other
او وزنش را از یک پا به پای دیگر منتقل کرد.
4 - ?Is tornado shifting west
آیا طوفان به سمت چپ تغییر مسیر می دهد؟
5 - The wind shifted to the east
باد به سمت شرق تغییر مسیر داد.
6 - Can you help me shift the bed? I want to sweep the floor
می توانید به من کمک کنید تا تخت را جا به جا کنم؟ می خواهم زمین را جارو بزنم.
7 - ?Could you help me shift some furniture
آیا می توانید به من کمک کنید برخی اثاثیه را جا به جا کنم؟
8 - He shifted into first gear and drove off
او دنده ماشین را به یک تغییر داد و شروع به رانندگی کرد.
9 - She needs to shift into second gear
او باید دنده را به دنده دو عوض کند.

جا به جایی
Turn or change Something into another Thing
دگرجایی
تغییر موقعیت دادن
سوق دادن
دِگرش
جابجاشُد
رویه، روند
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس