shake

/ˈʃeɪk//ʃeɪk/

معنی: لرز، تکان، لرزش، تزلزل، ارتعاش، لرزش داشتن، متزلزل کردن، تکان خوردن، بهم زدن، تکان دادن، اشفتن، جنباندن، لرزیدن
معانی دیگر: تکاندن، گلاندن، لاندن، (از نمک پاش و غیره) افشاندن، پاشیدن (همراه با تکان)، لرزاندن، به لرزه درآوردن، تکان روحی دادن، آشفته کردن یا شدن، شیبانیدن، شیبیدن، یکه خوردن، متزلزل کردن یا شدن، سست کردن یا شدن، مرتعش کردن یا شدن، لرزان کردن یا شدن یا بودن، قال گذاشتن، (به ویژه در مورد کسی که در جاده و غیره مورد تعقیب است) رد گم کردن، فرار کردن، از سر باز کردن، جنبیدن، لوشیدن، حرکت، جنبش، لرزه، لانش، (جمع - عامیانه - با: the - در اثر بیماری یا ترس یا الکلیسم و غیره) لرز، رعشه، تب و لرز، (عامیانه) لحظه، آن، دم، الان، (عامیانه) رفتار، معامله، (با کسی) تاکردن، دست دادن (با کسی)، رجوع شود به: brandish، (موسیقی) صدا را لرزاندن، تحریر دادن، دلی دلی کردن، چهچهه زدن (trill هم می گویند)، حرکت پس و پیش، جنبایی، لقی، جنبان بودن، سستی، (سنگ یا الوار) ترک، شکاف، ترک خوردگی، تخته، (عامیانه) زلزله، (مخفف) رجوع شود به: milkshake

بررسی کلمه

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: shakes, shaking, shaken, shook
(1) تعریف: to move back and forth or up and down with rapid, jerky motions.
مترادف: jiggle, joggle, quake, quiver
مشابه: flutter, jounce, oscillate, rock, shimmy, sway, tremble, twitch, vacillate, vibrate, waver, wiggle, wobble

- The suspension bridge shook in the high wind.
[ترجمه گوگل] پل معلق در باد شدید می لرزید
[ترجمه ترگمان] پل معلق در باد تکان می خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was shaking with laughter as she listened to the comedian.
[ترجمه اااا] او از شدت خنده میلرزید وقتی داشت ب کمدین گوش میداد
|
[ترجمه یویووو] داشت بدنشو با خنده می لرزوند ( تکون میداد ) وقتی ب کمدین گوش میداد 😁
|
[ترجمه hyouka] همین طور که به طنزپرداز ( کمدین ) گوش می کرد از خنده می لرزید. /همین طور که گوشش به به طنزپرداز ( کمدین ) بود از خنده می لرزید.
|
[ترجمه گوگل] وقتی به حرف کمدین گوش می داد از خنده می لرزید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که به کمدین گوش می داد از خنده می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to tremble, as from cold, fear, or anger.
مترادف: quake, quaver, shiver, tremble
مشابه: quiver, shudder, waver

- Her shoulders began to shake as she stood outside in the frigid air.
[ترجمه گوگل] وقتی بیرون در هوای سرد ایستاده بود، شانه هایش شروع به لرزیدن کردند
[ترجمه ترگمان] همان طور که در هوای سرد ایستاده بود، شانه هایش شروع به لرزیدن کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His hands shook with nervousness as he stepped up to the podium.
[ترجمه گوگل] وقتی روی سکو رفت، دستانش از عصبانیت می‌لرزید
[ترجمه ترگمان] هنگامی که قدم به سکو گذاشت دست هایش با عصبانیت می لرزید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to become unsteady; totter.
مترادف: dodder, teeter, totter, wobble
مشابه: falter, stagger, stumble, tremble, waver

- The basketball player suddenly shook and fell to the floor.
[ترجمه گوگل] بسکتبالیست ناگهان تکان خورد و روی زمین افتاد
[ترجمه ترگمان] بازیکن بسکتبال ناگهان تکانی خورد و به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to take the hand of another as in greeting or congratulations.

- In this country, it is common to shake when you are introduced to someone.
[ترجمه هیوا] در این کشور رایج است وقتی به کسی معرفی میشوید با او دست دهید
|
[ترجمه گوگل] در این کشور، وقتی به کسی معرفی می شوید، تکان خوردن معمول است
[ترجمه ترگمان] در این کشور، زمانی که به کسی معرفی می شوید معمول است که دست تکان دهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to move (something) back and forth or up and down with rapid, jerky motions.
مترادف: jiggle, joggle
مشابه: agitate, jounce, quiver, rock, sway, twitch, vibrate, wag, wiggle

- Shake the bottle before you pour the medicine.
[ترجمه گوگل] قبل از ریختن دارو، بطری را تکان دهید
[ترجمه ترگمان] قبل از اینکه دارو بریزی بطری رو تکون بده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to dislodge by rapid, jerky motions.
مشابه: dislodge, jiggle, joggle, knock

- She shook the dust from the old mop.
[ترجمه گوگل] او گرد و غبار را از دستشویی قدیمی تکان داد
[ترجمه ترگمان] گرد و خاک را از جاروی کهنه تکاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cause to tremble or sway; vibrate.
مترادف: sway, vibrate
مشابه: fluctuate, oscillate, rock, stagger

- The earthquake shook the ground.
[ترجمه گوگل] زمین لرزه زمین را تکان داد
[ترجمه ترگمان] زلزله زمین را لرزاند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to brandish; wave.
مترادف: brandish, wave
مشابه: flap, flourish, swing

- He shook his fist in anger.
[ترجمه گوگل] از عصبانیت مشتش را تکان داد
[ترجمه ترگمان] مشتش را به شدت تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to upset; agitate; disturb.
مترادف: agitate, disturb, perturb, rock, unsettle, upset
متضاد: soothe
مشابه: convulse, disquiet, distress, jar, jolt, shock, stagger, trouble, unnerve, unstring

- The news of her death shook him badly.
[ترجمه گوگل] خبر مرگ او او را به شدت تکان داد
[ترجمه ترگمان] خبر مرگش بدجوری تکانش داده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to take (the hand of another), as in greeting or congratulations.
مشابه: clasp, grasp

- He shook my hand with a firm grip.
[ترجمه گوگل] با دست محکمی بهم دست داد
[ترجمه ترگمان] او دستم را با فشاری محکم تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to elude.
مترادف: elude, escape, evade
مشابه: avoid, lose, throw

- They did everything they could to shake their pursuers.
[ترجمه hyouka] آن ها هر کاری که می توانستند انجام دادند تا تعقیب کنندگان خود را قال بگذارند/از سر باز کنند.
|
[ترجمه گوگل] آنها هر کاری که می توانستند انجام دادند تا تعقیب کنندگان خود را متزلزل کنند
[ترجمه ترگمان] آن ها هر کاری را که می توانستند انجام دادند تا pursuers را به دست آورند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: to weaken or cause to waver.
متضاد: fortify, reinforce, strengthen

- That terrible fall shook his confidence.
[ترجمه گوگل] آن سقوط وحشتناک اعتماد به نفس او را متزلزل کرد
[ترجمه ترگمان] این سقوط وحشتناک اعتماد او را به خود جلب کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The experience shook her beliefs.
[ترجمه گوگل] این تجربه باورهای او را متزلزل کرد
[ترجمه ترگمان] این تجربه اعتقادات او را به لرزه درآورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or an instance of shaking, trembling, or swaying.
مترادف: jiggle, joggle, quaver, quiver, shiver, sway, tremor
مشابه: shudder, wobble

- The large dog knocked over the lamp with one shake of its tail.
[ترجمه hyouka] سگ بزرگ با یک تکان دمش چراغ را ( پخش زمین کرد/پرت کرد رو زمین/واژگون کرد/نقش زمین کرد/ زد به زمین/رو زمین انداخت ) .
|
[ترجمه گوگل] سگ بزرگ با یک تکان دم چراغ را کوبید
[ترجمه ترگمان] سگ بزرگ چراغ را با یک دست تکان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of taking the hand of another, as in greeting or congratulations.
مترادف: handshake

- She gave him a friendly shake.
[ترجمه گوگل] او یک تکان دوستانه به او داد
[ترجمه ترگمان] لبخند دوستانه ای به او زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a drink made by shaking its ingredients together to blend them.

- I made a shake with milk and chocolate ice cream.
[ترجمه تایدی مرادی] من با مخلوط شیر و شکلات بستنی درست کردم.
|
[ترجمه گوگل] با شیر و بستنی شکلاتی شیک درست کردم
[ترجمه ترگمان] با شیر و بستنی شکلاتی درست کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a rough shingle, often of cedar, used as siding or roofing for homes, barns, and other domestic buildings.

جمله های نمونه

1. shake a leg, it's getting late!
زود باش،دارد دیر می شود!

2. shake the bottle before taking the medicine
پیش از خوردن دارو بطری را تکان بدهید.

3. shake the rug well
قالیچه را خوب بتکان

4. shake a leg
(خودمانی) 1- شتاب کردن،عجله کردن

5. shake a leg
رقصیدن،پایکوبی

6. shake down
1- (با تکان دادن) فرود آوردن،(میوه و غیره) تکاندن 2- (خودمانی) پول از کسی در کشیدن،سر و کیسه کردن،تلکه کردن 3- (ماشین آلات نو و غیره) آزمودن،امتحان کردن

7. shake hands
دست دادن (با کسی)

8. shake in one's shoes
(خودمانی) زهره ترک شدن،خیلی ترسیدن،به خود لرزیدن

9. shake like a leaf
مثل برگ لرزیدن (از سرما یا ترس)

10. shake one's fist (at somebody)
(به نشان تهدید) مشت خود را (به سوی کسی) تکان دادن

11. shake one's head
(معمولا به نشان مخالفت یا منفی) سر تکان دادن،امتناع کردن

12. shake somebody off
از سر باز کردن،از شر کسی خلاص شدن،از گیر کسی فرار کردن

13. shake somebody up
1- به هیجان درآوردن،آشفته کردن 2- تکان دادن،یکه خوردن

14. shake somebody's hands (shake hands with somebody)
با کسی دست دادن،دست کسی را فشردن

15. shake something off
از شر چیزی راحت شدن،خلاص شدن

16. shake something off something
با تکان دادن چیزی را (از چیزی) زدودن،تکاندن

17. shake something up
با تکان دادن مخلوط کردن

18. shake the dust off one's feet
(با تحقیر و خصومت) ترک کردن

19. a shake of the head
تکان سر

20. let's shake (hands) on it
بیا درباره ی آن دست بدهیم.

21. to shake a mulberry tree
درخت توت را تکاندن

22. to shake off danger
از خطر جستن

23. to shake one's pursuers
از چنگ تعقیب کنندگان خود فرار کردن

24. to shake pepper on food
روی خوراک فلفل پاشیدن

25. to shake with anger
از شدت خشم لرزیدن

26. if you shake the bottle much, you will roil the wine
اگر بطری را خیلی تکان بدهی شراب را دردآلود می کنی.

27. nothing could shake their resolution
هیچ چیز اراده ی آنها را متزلزل نمی کرد.

28. rough winds do shake the darling buds of may
(شکسپیر) بادهای سخت شکوفه های نازنین بهاری را به لرزه در می آورند.

29. the ambassador deigned to shake my hand
سفیر کبیر با دست دادن با من،بر من منت گذاشت.

30. i'll be back in a shake
الان برمی گردم.

31. to give something a good shake
چیزی را خوب تکان دادن

32. give someone (or something) the shake
(خودمانی) قال گذاشتن،از شر کسی راحت شدن،از گیر کسی فرار کردن،از سر باز کردن

33. they didn't give me a fair shake
با من خوب تا نکردند.

مترادف ها

لرز (اسم)
shake, thrill, tremble, shiver, chills

تکان (اسم)
stroke, move, movement, motion, hustle, shake, shock, rock, wag, jerk, jostle, jar, convulsion, tremor, jolt, tremour

لرزش (اسم)
shake, vibration, palpitation, flutter, succussion, quake, tremor, quivering, tremolo, friskiness, tremour, trepidation

تزلزل (اسم)
shake, insecurity

ارتعاش (اسم)
shake, vibration, tremble, shudder, shiver, quaver, tremolo, libration, vibrancy, quiver, plangency, vibratility

لرزش داشتن (فعل)
shake, tremble, quake

متزلزل کردن (فعل)
shake

تکان خوردن (فعل)
shake, wag, scud, vibrate, quake, hotch, jolt, jounce

بهم زدن (فعل)
rough, overthrow, nullify, stir, mix, shake, disturb, poach, knock up, liquidate, poke, disorganize, disestablish, rouse

تکان دادن (فعل)
agitate, twiddle, stir, move, hitch, hustle, shake, flick, wiggle, budge, shock, startle, impulse, pulsate, wag, shag, jar, concuss, convulse, jolt, jounce, shrug off

اشفتن (فعل)
fluster, agitate, trouble, shake, disquiet, disturb, flurry, frazzle, upset, perturb

جنباندن (فعل)
shake, waggle, bestir, rock, wag, wigwag

لرزیدن (فعل)
shake, thrill, dither, grudge, flutter, throb, palpitate, flicker, bog, tremble, shudder, shiver, vibrate, twitter, trill, quail, dodder, flinch, quake, quiver, wince

انگلیسی به انگلیسی

• tremor, vibration; jolt, shock; act of moving back and forth quickly; beverage made from milk and ice cream; moment, very short period of time (slang)
mix by moving back and forth quickly; tremble, quiver; agitate, upset, distress; totter, sway; grasp hands as a gesture of goodwill
if you shake someone or something or if they shake, they move quickly backwards and forwards or up and down. verb here but can also be used as a count noun. e.g. she gave her skirts a vigorous shake.
if someone is shaking, they are trembling and unable to control their movements, for example because they are afraid, upset, or ill.
if your voice is shaking, you cannot control it because you are nervous or angry.
if something shakes you, it makes you feel shocked and upset.
if something shakes your beliefs or ideas, it makes you feel less certain about them.
if you shake hands with someone or shake their hand, you hold their right hand in your own when you are meeting them, saying goodbye, congratulating them, or showing friendship.
if you shake your head, you move it from side to side in order to say `no'.
if you shake off someone or something that you do not want, you manage to get away from them or get rid of them.
if something bad, unexpected, or frightening shakes you up, it makes you feel very shocked or upset.
if you shake up something such as an organization, institution, or profession, you make major changes to it.

پیشنهاد کاربران

لرزش
مثال: She felt a shake in her hands from nervousness.
او لرزشی در دست هایش از عصبانیت احساس کرد.
تکان دادن. لرزاندن، نوسان، ارتعاش، لرزش، تزلزل، جنباندن، آشفتن، لرزیدن، علوم مهندسی: ارتعاش
تفاوت های اصطلاحی بین "shiver"، "shake"، "tremble" و "vibration" به شرح زیر است:
1. Shiver ( لرزیدن ) :
- "Shiver" به معنای لرزش کوچک و متناوبی است که به عموماً در پاسخ به سرما، ترس یا احساس هیجان وارد می شود. این احساس به طور عمده باعث تولید انقباضات در عضلات بدن می شود که منجر به لرزش کوچکی در اجزای بدن می شود.
...
[مشاهده متن کامل]

2. Shake ( لرزاندن، تکان دادن ) :
- "Shake" به عمل تکان دادن یا لرزاندن به صورت متقطع و با قدرت اشاره دارد. این اصطلاح ممکن است به صورت ارادی یا غیر ارادی اتفاق بیافتد و می تواند به عنوان علامتی از تنش، هیجان، یا احساسات دیگر استفاده شود.
3. Tremble ( لرزش ) :
- "Tremble" نیز به معنای لرزش و لرزه زدگی است، اما با تأکید بیشتری بر لرزش ملایم و آرام و گاهی ناخواسته. این اصطلاح معمولاً به صورتی است که فرد در موقعیتی از ناراحتی، ترس یا ضعف قرار می گیرد و به طور خودکار اجتناب ناپذیر به وجود می آید.
4. Vibration ( ارتعاش ) :
- "Vibration" به وجود آوردن یا تحریک ارتعاشاتی در جسم یا جسم های دیگر اشاره دارد. این اصطلاح می تواند به صورت مکانیکی ( مانند یک ماشین یا ماشین لباسشویی ) یا امواج ( مانند صدای موسیقی ) اتفاق بیافتد و ممکن است ناشی از عوامل مختلفی مانند حرکت، انرژی یا فشار باشد.
بنابراین، اگرچه این اصطلاحات به نظر ممکن است مشابه به نظر بیایند، اما در واقع هر کدام دارای معانی و کاربردهای خاصی هستند که در توصیف و شناخته شدن تفاوت های آنها مفید است.

vibrate, bump, jar, jolt, quake, rock, shiver, totter, tremble
- wave, brandish, flourish
- upset, distress, disturb, frighten, rattle ( informal ) , shock, unnerve
تکان دادن
لرزاندن، نوسان، ارتعاش، لرزش، تزلزل، جنباندن، آشفتن، لرزیدن، علوم مهندسی: ارتعاش
در زبان باستانی لری واژه کهن وآریایی�شکshak، شکون shakon� به معنی تکان دادن ولرزاندن است. این واژه کهن وارد زبانهای اروپایی ( انگلیسی، . . . ) شده وبه صورت�شیک shake� به معنی لرززاندن وتکان خوردن در زبان
...
[مشاهده متن کامل]
انگلیسی به کار میرود. کاربرد این واژه کهن درلری:� در یکی از آیین های شادی در لری نوعی رقص ( سوما ) به نام �شونه شکی� وجوددارد که در آن افراد رقاصه هماهنگ با هم شانه های خود را می لرزانند. و یا در عبارت لری�ای شروته قبل یه که بوهوری، باید بشکنیش ( ب امری، شکنیش ) � به معنی این شربت را قبل از مصرف باید تکان بدهی.

to get rid of or escape from something:
It's very difficult to shake the habit of a lifetime.
خلاص شدن
از شر چیزی خلاص شدن
shake:تکان ( دادن یا خوردن )
معنی کلبه هم میده
Shake your leg
بجنب ، راه بیفت
1 - لرزاندن
2 - مخلوط کردن و بهم زدن
3 - معجون : خوراکی و نوشیدنی
I shake my nerves
به اعصابم مسلط هستم.
لرزیدن
Milk shake
گونه ای�نوشیدنی�شیرین خنک است که معمولاً از�شیر، �بستنی، یا�آیس میلک، طعم دهنده ها یا شیرین کننده هایی مانند�باتر اسکاچ، �کارامل، �سس شکلات، یا�شهد میوه�درست می شود.
shake ( فیزیک )
واژه مصوب: آن
تعریف: بازۀ زمانی برابر با یک صدم میکروثانیه یا 8ـ10 ثانیه
تلوتلو خوردن
خلاص شدن از
Good shake محکم دست دادن !
Shake دست دادن با کسی
از بین بردن هم معنی میده یا متزلزل کردن
shake sb off
به معنای دک کردن هم هست مثال
I'd be better off shaking this rat off
واسم بهتره اون زیرآب زن رو دک کنم
شیک که ترکیبی از شیر و بستنی و خامه در طعم های مختلف می باشد.
تکان ( دادن ) , لرزیدن ؛ سست کردن , ضعیف کردن
# She gave the box a shake
# Turn the bottle upside down and shake it
# The news has shaken the whole country
# The child's body was shaking with fear
...
[مشاهده متن کامل]

# I was shaking like a leaf before my exam
# What has happened has shaken the foundations of her belief
# After six defeats in a row, his confidence has been badly shaken

Shake your head
همان ب معنای مخالفته ک با تکون دادن سر نشون میدیم با حرکت سر ب چپ و راست
خود فعل shake میتواندبدون کلمه hand معنی دست دادن بدهد.
تکون خوردن
لرزیدن
ممکنه به معنی دست دادن هم باشه:
Shake hands=دست دادن
Milkshake
( In USA )
رابطه داشتن
دک کردن شخصی
فرستادن پی نخود سیاه
تکان خوردن
لرزیدن
تکان دادن
shake the bottle before taking the medicine
قبل از خوردن دارو بطری را تکان دهید 👬👬👬
رفتار
Shake hands=دست دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس