set down

/ˈsetˈdaʊn//setdaʊn/

معنی: نوشتن، یادداشت کردن، پیاده کردن، نشاندن، بزمین گذاشتن
معانی دیگر: 1- قراردادن، کار گذاشتن 2- زمین گذاشتن 3- (هواپیما) نشاندن، فرود آوردن 4- نوشتن، ضبط کردن 5- وابسته دانستن (به چیزی)، نسبت دادن 6- (مقررات و غیره) برقرار کردن

جمله های نمونه

1. The Convention set down rules for deciding which country should deal with an asylum request.
[ترجمه گوگل]این کنوانسیون قوانینی را برای تصمیم گیری در مورد اینکه کدام کشور باید به درخواست پناهندگی رسیدگی کند، تعیین می کند
[ترجمه ترگمان]این کنوانسیون قوانینی را برای تصمیم گیری در مورد این که کدام کشور باید با درخواست پناهندگی معامله کند تنظیم کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. 13 April has been set down for the trial.
[ترجمه گوگل]13 آوریل برای محاکمه تعیین شده است
[ترجمه ترگمان]۱۳ آوریل برای محاکمه تعیین شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. He was set down as a fool.
[ترجمه گوگل]او را به عنوان یک احمق نشاندند
[ترجمه ترگمان]او را احمق فرض کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. The rules for service have been set down.
[ترجمه گوگل]قوانین خدمات تعیین شده است
[ترجمه ترگمان]مقررات خدمات تنظیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The train stopped at the station to set down lots of waste.
[ترجمه گوگل]قطار در ایستگاه توقف کرد تا زباله های زیادی را جابجا کند
[ترجمه ترگمان]قطار در ایستگاه توقف کرد تا زباله های زیادی را پیاده کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I was set down by my father.
[ترجمه گوگل]من توسط پدرم راه افتادم
[ترجمه ترگمان] پدرم رو کنار گذاشته بودم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The bus stopped to set down an old lady.
[ترجمه گوگل]اتوبوس ایستاد تا پیرزنی را پیاده کند
[ترجمه ترگمان]اتوبوس ایستاد تا یک پیرزن را متوقف کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. I see that you're set down as a former police officer; why do you want this job?
[ترجمه گوگل]من می بینم که شما به عنوان یک افسر پلیس سابق قرار گرفته اید چرا این شغل را می خواهی؟
[ترجمه ترگمان]من می بینم که شما به عنوان یک افسر پلیس سابق کار می کنید؛ چرا این شغل را می خواهید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. She listened attentively and set down every word he said.
[ترجمه آرمیتا علاالدینی] او با دقت گوش داد و هر کلمه ایی که او گفت را نوشت
|
[ترجمه گوگل]او با دقت گوش می داد و هر کلمه ای را که می گفت، یادداشت می کرد
[ترجمه ترگمان]او با دقت گوش داد و هر کلمه را که گفته بود روی میز گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The second passenger asked to be set down at the church.
[ترجمه گوگل]مسافر دوم خواست که در کلیسا پیاده شود
[ترجمه ترگمان]مسافر دوم خواست که در کلیسا مستقر شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Coaches will set down and uplift passengers only as directed by the police in the streets mentioned.
[ترجمه گوگل]اتوبوس ها مسافران را فقط طبق دستور پلیس در خیابان های ذکر شده پیاده و بلند می کنند
[ترجمه ترگمان]مربیان تنها به همان صورتی که پلیس در خیابان ها به آن ها اشاره کرده است، مسافران را پایین و بالا خواهند برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The rules of the club are set down in the members' handbook.
[ترجمه گوگل]قوانین باشگاه در دفترچه راهنمای اعضا درج شده است
[ترجمه ترگمان]قوانین این باشگاه در دفترچه راهنمای اعضا تنظیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. He was the one who first set down the stories of the Celtic storytellers.
[ترجمه گوگل]او اولین کسی بود که داستان های داستان نویسان سلتی را بیان کرد
[ترجمه ترگمان]او اولین کسی بود که داستان داستان گویان سلتیک را یادداشت کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Clear guidelines have been set down for teachers.
[ترجمه گوگل]دستورالعمل های روشنی برای معلمان تنظیم شده است
[ترجمه ترگمان]دستورالعمل های روشن برای معلمان تنظیم شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. We set down in a heavy fog.
[ترجمه گوگل]در مه شدیدی پیاده شدیم
[ترجمه ترگمان]در مه غلیظی سقوط کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نوشتن (فعل)
character, pen, inscribe, write, write down, set down, indite

یادداشت کردن (فعل)
note, comment, set down

پیاده کردن (فعل)
disembark, take down, set down, disassemble, demodulate, dismount, dismantle, overhaul, unsaddle

نشاندن (فعل)
seat, embed, infix, set, imprint, imbed, immigrate, push, enchase, inlay, set down, stud

بزمین گذاشتن (فعل)
set down

انگلیسی به انگلیسی

• lay down, return; land an aircraft; write down; relate to

پیشنهاد کاربران

set down = specify = stipulate
set something down = to write or print something, especially to record it in a formal document
مقرر کردن، تعیین کردن، ثبت کردن
پایین آوردن
به زمین گذاشتن
نوشتن ایده و متن
یادداشت برداری کردن
ب قلم تحریر در آوردن ( در رمان ها )
مقرّر کردن، مسجّل کردن، معیّن کردن، وضع کردن، بنا نهادن
تعیین کردن
ثبت کردن
نشست ( ساختمان )

بپرس