suit

/ˈsuːt//suːt/

معنی: جامه، درخواست، نوع، مرافعه، تسلسل، توالی، تقاضا، خواستگاری، دادخواست، عرضحال، یک دست لباس، خواست دادن، لباس دادن به، خواستگاری کردن، مناسب بودن، وفق دادن، جور کردن
معانی دیگر: (جامه) دست، کت و شلوار، پیراهن و دامن، لباس، پوشاک، (بازی ورق) یک سری ورق از یک خال، ورق های همخال، خال، (حقوق) دعوی، دادخواهی، دادرسی، شایستن، برازیدن، (به چیزی) آمدن، خوردن، جور درآمدن، متناسب بودن، زیبیدن، متناسب کردن، متوافق کردن، جامه دادن یا داشتن، لباس دار کردن یا بودن، (سابقا) حضور یا خدمت در کاخ ملوک الطوایفی، رجوع شود به: uniform، مساعد بودن، پیروان، خدمتگزاران، ملتزمین، تعقیب کردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a set of clothes consisting of a jacket and trousers or a skirt, usu. made of the same material and color.

- Since he started working for the bank, he has to wear a suit every day.
[ترجمه منا جهانبخشی] از آنجاییکه او در بانک مشغول به کار شده است، باید هر روز یک کت و شلوار بپوشد.
|
[ترجمه محمد م] از وقتی که او کارش برای بانک را شروع کرد، مجبور است که هر روز کت و شلوار به تن کند .
|
[ترجمه helia.a] از وقتی که دارد. در بانک کار میکند باید هر روز یک کت و شلوار بپوشد
|
[ترجمه Parsa1386] از زمانیکه کارش را در بانک آغاز کرد، باید هرروز یک دست کت و شلوار بپوشد.
|
[ترجمه موسی] از زمانی که کار برای این بانک را شروع کرده است ، مجبور است هر روز یک کت و شلوار بپوشد.
|
[ترجمه گوگل] از زمانی که در بانک شروع به کار کرده است، مجبور است هر روز کت و شلوار بپوشد
[ترجمه ترگمان] از زمانی که شروع به کار برای بانک کرده است، باید هر روز کت و شلوار بپوشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a similarly matched set of less formal clothing.
مترادف: ensemble, outfit

(3) تعریف: a man's courtship of a woman.
مترادف: courtship, wooing

- She showed no interest in marriage, and eventually he gave up his suit.
[ترجمه گوگل] او علاقه ای به ازدواج نشان نداد و در نهایت او کت و شلوار خود را رها کرد
[ترجمه ترگمان] او هیچ علاقه ای به ازدواج نشان نداد، و سرانجام کت و شلوارش را بالا کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in law, the act or process of bringing an action in court.
مترادف: action, case, lawsuit, litigation
مشابه: proceeding

- Several consumers who had been injured filed suit against the company.
[ترجمه شان] مصرف کنندگان ( مشتریان ) پرشماری که دچار جراحت شده بودند، داد خواستی علیه این شرکت ، ارائه دادند.
|
[ترجمه گوگل] چندین مصرف کننده که مجروح شده بودند علیه شرکت شکایت کردند
[ترجمه ترگمان] چندین تن از مصرف کنندگان که در این شرکت مجروح شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: all the playing cards of a single kind in a deck of cards. In games such as poker or bridge, the suits are clubs, diamonds, hearts, and spades.

- In poker, if you have five cards of the same suit, you have a flush.
[ترجمه گوگل] در پوکر، اگر پنج کارت از یک لباس داشته باشید، یک فلاش دارید
[ترجمه ترگمان] در پوکر، اگر پنج کارت با خال مشابه داشته باشید، شما یک فلاش دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: suits, suiting, suited
(1) تعریف: to be appropriate to; fit.
مترادف: become, befit, fit
مشابه: accord with, calculate, conform to, follow, harmonize with, match

- The somber tone of his speech suited the sad occasion.
[ترجمه گوگل] لحن غم انگیز سخنان او به مناسبت غم انگیز بود
[ترجمه ترگمان] لحن غم زده ای در سخنرانی او به این مناسبت غم انگیز مناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The color yellow suits her.
[ترجمه منا جهانبخشی] رنگ زرد به او می آید.
|
[ترجمه گوگل] رنگ زرد به او می آید
[ترجمه ترگمان] رنگ زرد برازنده او است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to be acceptable to; satisfy.
مترادف: please, satisfy
مشابه: answer, content, gladden, gratify, oblige

- The change in plans suits me very well.
[ترجمه گوگل] تغییر در برنامه ها برای من بسیار مناسب است
[ترجمه ترگمان] تغییر برنامه برای من بسیار خوب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to make appropriate to.
مترادف: accommodate, adapt, conform, fashion, fit
مشابه: accord, adjust, harmonize, key, modify, slant

- She suited her speech to the young audience.
[ترجمه Mrjn] او سخنرانی اش را متناسب با مخاطبان جوان کرد.
|
[ترجمه گوگل] او مناسب سخنرانی خود را برای مخاطبان جوان
[ترجمه ترگمان] او برای سخنرانی با شنوندگان جوان مناسب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to provide clothing for.
مترادف: array, clothe
مشابه: apparel, attire, costume, dress, equip, garb, outfit
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: suited (adj.)
عبارات: suit up
• : تعریف: to be suitable, acceptable, or appropriate.
مترادف: agree, fit
مشابه: accord, belong, conform, do

جمله های نمونه

1. suit the action to the word
(شکسپیر) عمل را با حرف جورکن.

2. suit (right) down to the ground
(عامیانه) کاملا مناسب بودن

3. suit oneself
مطابق میل خود عمل کردن

4. suit up
جامه ی ویژه (مثلا جامه ی فضایی یا لباس ورزش) پوشیدن و آماده شدن

5. a suit (or a coat and trousers)
کت و شلوار

6. a suit of armour
یک دست زره (کامل)

7. gym suit
لباس ورزش

8. his suit to the muse
درخواست او از الهه

9. jump suit
لباس پرش (چتر نجات)

10. space suit
جامه ی فضایی

11. this suit is not appropriate for tonight's party
این لباس برای مهمانی امشب مناسب نیست.

12. bring suit
اقامه ی دعوی کردن،دادخواهی کردن،(از کسی) عارض شدن

13. follow suit
1- پیروی کردن،تاسی کردن،دنباله روی کردن 2- (بازی ورق) همان خال را بازی کردن

14. a 5-card suit
پنج ورق همخال

15. a bathing suit
شلوار (یا لباس) شنا

16. a criminal suit
دادخواهی جنایی

17. a dress suit
لباس رسمی

18. a dressmaker suit
یک دست لباس ظریف زنانه

19. a natty suit
یک دست لباس شیک

20. a three-piece suit
یک دست لباس سه تکه (کت و شلوار و جلیقه)

21. a ladies' bathing suit
لباس شنای خانم ها (زنانه)

22. a scanty bathing suit
لباس شنای نابسنده

23. a special hunting suit
لباس مخصوص شکار

24. a two-piece swimming suit
(زنانه) لباس شنای دو تکه

25. this behavior doesn't suit you
این رفتار شایسته ی شما نیست.

26. to bring a suit for damages
ادعای خسارت کردن (در دادگاه)

27. in one's birthday suit
(عامیانه) لخت،عریان

28. he took the first suit he tried on
اولین لباسی را که پرو کرد خرید.

29. his offer did not suit the occasion
پیشنهاد او به موقع نبود.

30. patience is her strongest suit
شکیبایی برجسته ترین ویژگی اوست.

31. they wrenched meanings to suit their own political purposes
آنها معانی را تحریف می کردند تا با هدف های سیاسی آنان جور دربیاید.

32. this tie does not suit your jacket
این کراوات به کت شما نمی خورد.

33. someone's strong (or strongest) suit
صفت بارز،ویژگی برجسته،نقطه ی قدرت

34. a range of products to suit every pocket
یک سری محصولاتی که هر کسی استطاعت خرید آنها را دارد.

35. he was wearing a black suit
جامه ی سیاه پوشیده بود.

36. a priest in a clerical black suit
کشیشی در لباس سیاه روحانیون

37. the bridegroom was wearing a black suit
داماد کت و شلوار سیاهی پوشیده بود.

38. the unfairly dismissed employees filed a suit against the company
کارمندانی که به ناحق بر کنار شده بودند بر علیه شرکت اقامه ی دعوی کردند.

39. he received her father's permission for his suit
برای خواستگاری از پدر دختر کسب اجازه کرد.

40. mehri dressed the child in a winter suit
مهری به بچه لباس زمستانی پوشاند.

41. take us to any restaurant that will suit
ما را به هر رستورانی که مناسب باشد ببر.

42. a room arrangement that suits one person may not suit another
اتاق آرایی مورد علاقه ی یک فرد ممکن است دلخواه فرد دیگری نباشد.

43. a trump can take any card of any other suit
خال حکم می تواند هر ورق از هر خال دیگر را ببرد.

44. at the time, our company was embroiled in a law suit
در آن زمان شرکت ما درگیر دعوی قضایی بود.

مترادف ها

جامه (اسم)
gear, thing, suit, habit, apparel, livery, rig, garment, vesture, raiment, tog, toggery, costume, clobber, togs, habiliment

درخواست (اسم)
suit, application, appeal, solicitation, request, demand, requisition, postulate

نوع (اسم)
breed, persuasion, order, quality, nature, suit, sort, manner, kind, type, stamp, brand, method, class, species, genre, gender, genus, ilk, kidney, variety, speckle

مرافعه (اسم)
quarrel, case, suit, cause, trial, lawsuit, spat, contestation

تسلسل (اسم)
progression, suit, concatenation, continuity, sequence, serialization, track, continuum

توالی (اسم)
progression, suit, sequence, track, succession, consecution, subsequence

تقاضا (اسم)
suit, solicitation, request, demand, plea, requisition, importance, requirement, postulate, prayer, rogation

خواستگاری (اسم)
suit, matchmaking

دادخواست (اسم)
suit, plea, petition

عرضحال (اسم)
suit, petition

یک دست لباس (اسم)
suit

خواست دادن (فعل)
suit

لباس دادن به (فعل)
suit

خواستگاری کردن (فعل)
match, suit, husband, woo

مناسب بودن (فعل)
suit, assort, long, befit, be suitable, be able, become

وفق دادن (فعل)
accord, adapt, reconcile, suit, tune, attune, adjust, conform, square, assimilate, jump

جور کردن (فعل)
accord, concert, adapt, suit, sort, assort, consort, lot, grade

تخصصی

[کامپیوتر] خدمتکار - ( اصطلاح عامیانه) یک مدیر یا فروشنده ؛ کارگری ( مرد) در سنعت کامپیوتر که نه مهندس است و نه برنامه نویس، از این رو اجازه ی لباس پوشیدن اتفاقی را ندارد.
[حقوق] دادخواهی، اقامه دعوی، دعوی، ترافع، پیگرد
[نساجی] لباس - کت و شلوار یک تکه
[ریاضیات] ردیف، مورد قبول بودن، قابل قبول، مناسب بودن، مناسب، شایان بودن، دنباله

انگلیسی به انگلیسی

• matching outfit consisting of a jacket and trousers or a skirt; lawsuit; request; courtship; set; any of the four sets of playing cards in a standard deck
fit, match; satisfy, please; provide with a suit, clothe; be suitable; be satisfactory
a man's suit consists of a matching jacket, trousers, and sometimes a waistcoat.
a woman's suit consists of a matching jacket and skirt.
a suit can also be a piece of clothing worn for a particular activity.
if a piece of clothing or a particular style or colour suits you, it makes you look attractive.
if you say that something suits you, you mean that it is convenient, acceptable or appropriate for you.
if you suit yourself, you do something just because you want to do it, without considering other people.
in a court of law, a suit is a legal action taken by one person against another.
a suit is also one of the four types of card in a set of playing cards. the four suits are hearts, diamonds, clubs, and spades.
if people follow suit, they do what someone else has just done.

پیشنهاد کاربران

پوشیدن
مثال: He suited up for the meeting.
او برای جلسه پوشید.
This term is used to refer to someone who works in the business world, particularly in a corporate or executive role. It can be used both neutrally and pejoratively, often implying a focus on appearance and conformity.
...
[مشاهده متن کامل]

شخصی که در دنیای تجارت کار می کند، به ویژه در یک نقش مشارکتی یا اجرایی. این می تواند هم به صورت خنثی و هم به صورت تحقیرآمیز مورد استفاده قرار گیرد.
“I’m tired of dealing with suits. They’re out of touch with the realities of the workforce. ”
“Suits often have a wealth of experience and knowledge in the business world. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-employ/
کت شلوار
کت دامن
suit 5 ( n ) =a person with an important job as a manager, especially one thought of as being mainly concerned with financial matters
suit
suit 4 ( n ) ( also lawsuit ) =a claim or complaint against someone that a person or an organization can make in court, e. g. He filed a lawsuit against his record company.
suit
suit 3 ( n ) =any of the four sets that form a deck of cards, e. g. The suits are called hearts, clubs, diamonds, and spades.
suit
suit 2 ( n ) diving suit
suit
suit 1 ( n ) ( sut ) =a set of clothes made of the same cloth, including a jacket and pants or a skirt, e. g. a business suit.
suit
برای پرسیدن در باره مناسب بودن یا نبودن یک زمان ملاقات. .
Would Sunday at 5 SUIT you?
یکشنبه ساعت ۵ برات مناسبه
( لباس ) به کسی آمدن
it suits you بهت میاد
سازگار شدن / وفق دادن
خال پاسور
مترادف با pip
وفق دادن، تطابق دادن
مناسب بودن، متناسب بودن، برازنده بودن، در خور بودن
I'm really a suit guy
اهل کت و شلوار پوشیدنم
• افزایش ویژگی ها، ظاهر و شخصیت ( فردی )
• راحت باشد برای یا قابل قبول باشد برای
اصلاااا فقط معنی کتو شلوار نمیدههه
معنی کتو شلوار میده ولی کلی معنی مهم دیگه هم داره براس لباس مخصوص هرچیزی swimming suit لباس شنا یا. . .
Suit yourself هرجور راحتی
و. . .
Goodluckguys
File a suit اقامه دعوی کردن
دادخواست کردن
شکایت
He's wearing a gray suir
خال در بازی پاستور که چهار نوع داریم: شاه. بیبی. سرباز. آس ( تک )
suit ( noun ) =کت و شلوار، خال ( بازی ورق ) ، دادخواست، درخواست، دادخواهی، شکایت قضایی، ست لباس یا یک دست لباس ( لباس برای فعالیتی خاص مثلا غواصی ) ، مدیران کت و شلواری ( صاحبان رسمی کسب و کار )
a divorce suit = درخواست طلاق
...
[مشاهده متن کامل]

bring a suit against somebody = شکایت کردن علیه کسی
examples:
1 - They won't let you into the restaurant without a suit and tie.
آنها اجازه نمی دهند بدون کت و شلوار و کراوات وارد رستوران شوید.
2 - All the businessmen were wearing pinstripe suits.
همه تاجران کت و شلوارهای راه راه پوشیده بودند.
3 - The suits are called hearts, clubs, diamonds and spades.
به خال های ورق بازی، دل، خاج، خشت و پیک گفته می شود.
4 - Johnson has filed suit against her
جانسون علیه او شکایت کرده است
5 - The judge dismissed their divorce suit.
قاضی درخواست طلاق آنها را رد کرد.
6 - I need a new diving suit.
من به لباس غواصی جدیدی احتیاج دارم.
7 - She got into her old pink jogging suit and her sneakers.
او لباس دوی قدیمی صورتی و کتانی هایش را پوشید.
8 - We can leave the detailed negotiations to the suits.
می توانیم مذاکرات مفصل را بر عهده مدیران بگذاریم.
suit ( verb ) =مناسب بودن، متناسب بودن، بهتر بودن، شایسته بودن، درخور بودن، خوب بودن، راحت بودن، برازنده آمدن، به تن خوش پوش آمدن
examples:
1 - How about eight o'clock outside the cinema?That suits me.
ساعت هشت بیرون سینما چطور است؟ برای من خوب است.
2 - He can be very helpful, but only when it suits him.
او می تواند خیلی مفید واقع شود اما تنها زمانی که برایش خوب باشد.
3 - The city lifestyle seems to suit her - she's certainly looking very well.
به نظر می رسد سبک زندگی در شهر مناسب اوست - او مطمئناً بسیار خوب به نظر می رسد.
4 - It suits me to start work at a later time.
برای من مناسب است که دیرتر شروع به کار کنم.
5 - A variety of dishes were available to suit all tastes
انواعی از غذاها موجود بودند تا مناسب همه سلایق باشند.
6 - Either steak or chicken would suit me fine.
استیک یا مرغ برای من خوب است.
7 - We could go now or this afternoon - whatever time suits you best.
ما می توانیم الان یا امروز بعدازظهر برویم، هر زمانی که برای تو بهتر است.
8 - Customers will be offered solutions that best suit their needs.
به مشتریان راه حلهایی ارائه می شود که بهترین نحو متناسب با نیازهای آنها باشد.
9 - Whatever your reason for borrowing, we have the loan that suits your needs.
دلیل شما برای وام گرفتن هرچه باشد ، ما وام متناسب با نیازهای شما را داریم.
10 - ‘I think I'll stay in this evening. ’ ‘Suit yourself!’
فکر کنم غروب خانه می مانم . هر جور که راحتی
11 - ‘I'm not going to help you. ’ ‘Suit yourself. ’
قصد کمک به تو را ندارم . هر جور که راحتی
12 - Jill’s new hairstyle doesn’t really suit her.
مدل موی جدید جیل واقعاٌ به او نمی آید.
13 - Short skirts don't really suit me.
دامن های کوتاه واقعا به من نمی آیند.
14 - You should wear more red - it suits you.
باید بیشتر رنگ قرمز بر تن کنید - به شما می آید.
15 - the agreement suits all the members of the negotiating team.
توافق نامه مناسب همه اعضای تیم مذاکره کننده است.

کاری از کسی برآمدن.
برای مثال:
It suited him to break the law
از او برمی آمد که قانون شکنی کند.
کت شلوار - الگو
شکایت
"کت و شلوار" یا " کت و دامن"
a jacket and trousers or a jacket and skirt that are made from the same material
مناسب بودن، لباس ( به شخص آمدن )
1 - کت شلوار
2 - ( حقوق ) دادخواست، دادخواهی، دعوی
3 - مدیر یا کارمندی که مجبوره در اداره کت و شلوار و لباس رسمی بپوشه
4 - خال پاسور
four cards of same suit
چهار تا کارت از یک خال
5 - مناسب بودن ( وفق دادن )
gifts that suit every pocket
6 - Red suits you
قرمز بهت میاد
suit your self
هر کاری دوست داری بکن ( در موقعیت منفی بکار میره )

مطابق بودن
برازنده بودن، درخور بودن، جور در آمدن، درخواست، تقاضا، عرض حال
کت و دامن
مناسب بودن
خواستگاری

کت و شلوار
مناسب بودن

کت و شلوار
مناسب بودن
پوشش دادن
کت و شلوار
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس