stuff

/ˈstəf//stʌf/

معنی: کالا، چیز، جنس، پارچه، ماده، چرند، انباشتن، چپاندن، پر کردن، تپاندن
معانی دیگر: ماهیت، نماد، ماده ی اصلی، جز اصلی، مایه، خمیره، موضوع، اثاث (اثاثیه)، چیز (چیزها)، اسباب آلات، متعلقات، آکندن، (با چیزی) پرکردن، (مجرا و غیره را) گرفتن، بستن، لمباندن، (با سرعت یا بی دقتی) قرار دادن، ریختن، انداختن، تاخرخره خوردن، پرخوری کردن، توی دل چیزی (گوسفند یا مرغ یا پلو و غیره) قرار دادن، آغندن، دلمه کردن، (پوست جانور را) با کاه و غیره پر کردن، پوست پیرایی کردن، پوست آکندن، (خودمانی) به هر جای نه بدتر خودت، به درک، مهارت، بلدی، کار ویژه، عمل، (خودمانی) گائیدن، پارچه (به ویژه پارچه ی پشمی)، دارو، خوردنی، خوراک، (امریکا - خودمانی) ماده ی مخدر، هروئین، خرت و پرت، آشغال، چیز به درد نخور، اسقاط، (در صندوق آرا) رای قلابی ریختن، مزخرف، لاطایل، یاوه، مصالح

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the material or matter from or with which something is made; substance.
مترادف: material, substance
مشابه: matter

(2) تعریف: the core or essential element or quality of something.
مترادف: core, essence, quiddity

- She has the stuff to succeed.
[ترجمه Diana] او چیزهای لازم را برای موفقیت دارد.
|
[ترجمه شمسایی] او ابزار لازم برای موفقیت را دارد
|
[ترجمه پارسا میریوسفی] او ابزار و چیز های لازم برای موفقیت را دارد
|
[ترجمه ساهرخ] جوهره موفقیت را دارد
|
[ترجمه محمد فتحی پور] او ابزار و لوازم لازم برای موفقیت را دارد
|
[ترجمه Alish] او مایه ی ( جوهره ی ) موفقیت را دارد
|
[ترجمه گوگل] او چیزهایی برای موفقیت دارد
[ترجمه ترگمان] اون باید موفق بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: unspecified material or articles, esp. personal possessions.
مترادف: belongings, paraphernalia, personal effects, things
مشابه: good, goods, property, thing

- Will you keep an eye on my stuff?
[ترجمه starco] آیا تو جنس ( کالا ) هایت را نگه میداری؟
|
[ترجمه محمد م] آیا تو مراقب وسایلم هستی ؟
|
[ترجمه Mohammad] آیا تو مراقب وسایل ( چیزها ، اشیا ، کالا ) من ، هستی ؟
|
[ترجمه فلانی هستم] ایا تو مواظب کالا های من هستی ؟
|
[ترجمه گوگل] آیا حواستان به چیزهای من است؟
[ترجمه ترگمان] میشه حواسم به وسایلم باشه؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (informal) unspecified abilities, ideas, talk, or action.

- He knows his stuff.
[ترجمه rere] اواز دارایی ( وسایلش ) آگاه است.
|
[ترجمه گلی افجه ] او وسایل خود را می شناسد
|
[ترجمه فروزش] او وظایف خود را می دانست.
|
[ترجمه آوای عزیز] او از چیز های خود آگاه است
|
[ترجمه محسن] او قابلیت های خودش را میداند.
|
[ترجمه ...] آن مرد از وسیله ها ( چیز ها ) ی خود آگاه است
|
[ترجمه گوگل] او چیزهای خود را می داند
[ترجمه ترگمان] اون وسایلش رو می دونه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We did lots of stuff together.
[ترجمه گوگل] کارهای زیادی با هم انجام دادیم
[ترجمه ترگمان] ما کارای زیادی با هم کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: (informal) worthless or insignificant things or ideas.
مترادف: baloney, hokum, hooey, humbug, junk, nonsense, poppycock, rubbish, tommyrot, trash

- Don't let that stuff bother you.
[ترجمه M] اجازه نده که این چیزا تو را اذیت کند
|
[ترجمه گوگل] اجازه ندهید این چیزها شما را آزار دهند
[ترجمه ترگمان] نذار این چیزا اذیتت کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stuffs, stuffing, stuffed
(1) تعریف: to pack, or pack into, a container or opening; cram.
مترادف: cram, heap, jam, pack, stow
مشابه: crowd, fill, impact, load, overstuff, wad, wedge

- Grandmother stuffed the cupboard.
[ترجمه Saghar] مادربزرگ قفسه را پر کرد.
|
[ترجمه گوگل] مادربزرگ کمد را پر کرد
[ترجمه ترگمان] مادربزرگ گنجه را پر کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Stuff your laundry down the chute.
[ترجمه گوگل] لباس‌های شسته شده‌تان را در آبکش پر کنید
[ترجمه ترگمان] خرت و پرت ها رو از chute ببر پایین
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to fill (a cavity or container) with stuffing.
مترادف: fill
مشابه: line, overstuff, pad, wad

- We stuffed the goose before roasting it.
[ترجمه Maedeh.Dolati] ما قبل از اینکه غاز را کباب کنیم ان را پر کردیم
|
[ترجمه گوگل] غاز را قبل از تفت دادن پر کردیم
[ترجمه ترگمان] قبل از آن که آن را کباب کنیم، غاز را خشک کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The pillows were stuffed with goose down.
[ترجمه آیدا عباسی] بالش ها را با پر غاز پر کرده بودند.
|
[ترجمه گوگل] بالش ها پر از غاز بود
[ترجمه ترگمان] بالش ها گلوله شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to cram food into.
مترادف: cram, glut, gorge, gormandize, sate, satiate

- We stuffed ourselves at dinner.
[ترجمه گلی افجه ] ما خودمان را برای شام بزور جا کردیم
|
[ترجمه آیدا عباسی] خودمان را به زور برای شام دعوت کردیم.
|
[ترجمه علی] ما تا خرخره شام خوردیم
|
[ترجمه یسنا] ما تا جا داشتیم شام را توی خود جا دادیم
|
[ترجمه گوگل] شام خودمان را پر کردیم
[ترجمه ترگمان] سر شام خود را stuffed
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in the United States, to put invalid votes into (a ballot box) in order to try to win an election by means of fraud.
مشابه: fix, rig
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to eat too much; gorge.
مترادف: cram, glut, gormandize
مشابه: gobble, gorge, overindulge

جمله های نمونه

1. stuff and nonsense!
(قدیمی - ندا حاکی از رد اظهارات دیگران) چرندیات و لاطائلات !،چه چرندیاتی !

2. to stuff a mattress with cotton
تشک را با پنبه پر کردن

3. to stuff one's head with trivia
کله ی خود را پر از مطالب کم اهمیت کردن

4. to stuff up a hole with mud
سوراخی را با گل بستن

5. what stuff is this cloth made of?
این پارچه از چه ماده ای است ؟

6. leave your stuff in the room
اثاثیه ات را در اتاق بگذار

7. do one's stuff
شیرین کاری کردن،مهارت خود را نشان دادن

8. he knows his stuff well
کار خودش را خوب بلد است.

9. do you call this stuff food!
اسم این را خوراک می گذاری !

10. real life is the stuff of his poetry
مایه ی شعر او زندگی واقعی است.

11. take this job and stuff it!
این شغل به درد عمه ات می خورد!

12. there has been some good stuff on tv lately
اخیرا تلویزیون چیزهای خوبی را نشان می دهد.

13. this novel is really boring stuff
این رمان واقعا چیز خسته کننده ای است.

14. we will soon find out what stuff he is made of
بزودی به ماهیت او پی خواهیم برد.

15. it is made of a kind of plastic stuff
از یک نوع ماده ی پلاستیکی ساخته شده است.

16. He leaves all the difficult stuff for me to do and it really hacks me off.
[ترجمه گوگل]او تمام کارهای سخت را برای من می گذارد و واقعاً من را هک می کند
[ترجمه ترگمان]اون همه کارای سختی که برای من می کنه رو ول می کنه و این کار واقعا منو خراب می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. She's really hot stuff at baseball.
[ترجمه ...] او واقعا در بیسبال جذاب است
|
[ترجمه گوگل]او در بیسبال چیزهای داغی دارد
[ترجمه ترگمان]اون تو بیسبال چیزای سکسیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Don't sweat the small stuff.
[ترجمه گوگل]چیزهای کوچک را عرق نکنید
[ترجمه ترگمان]چیزهای کوچک را خیس نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. This cell phone sure is hot stuff.
[ترجمه روانی اتاق1000] من خیلی پاکم من بسیار پاکم
|
[ترجمه گوگل]این تلفن همراه مطمئناً چیزهای داغ است
[ترجمه ترگمان] این موبایل خیلی سکسیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. All that stuff about catching giant fish was just a bit of poetic licence.
[ترجمه گوگل]همه چیزهایی که در مورد صید ماهی های غول پیکر وجود داشت فقط یک مجوز شاعرانه بود
[ترجمه ترگمان]تنها چیزی که در مورد صید ماهی بزرگ وجود داشت، تنها کمی از مجوز شاعرانه بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. I've got some sticky stuff on my shoe.
[ترجمه گوگل]من چند چیز چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه ترگمان]یه سری چیزای چسبناک روی کفشم دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. I don't know how you can eat that stuff!
[ترجمه گلی افجه ] نمیدونم چطور میتونی این اشغال رو بخوری
|
[ترجمه گوگل]من نمی دانم چگونه می توانید این مواد را بخورید!
[ترجمه ترگمان]من نمی دانم تو چطور می توانی این چیزها را بخوری!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. There's some white stuff on this plate.
[ترجمه گلی افجه ] مقداری اشغال سفید روی این بشقاب هست
|
[ترجمه گوگل]مقداری چیزهای سفید در این بشقاب وجود دارد
[ترجمه ترگمان]یه سری چیزای سفید روی این بشقاب هست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Radio Aire only plays Top 40 stuff and oldies.
[ترجمه گوگل]Radio Aire فقط 40 چیز برتر و قدیمی را پخش می کند
[ترجمه ترگمان]\"رادیو Aire\" تنها ۴۰ تا از stuff و oldies را بازی می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. We could supply you with the stuff in the raw tomorrow.
[ترجمه گوگل]ما می توانیم فردا چیزهای خام را به شما عرضه کنیم
[ترجمه ترگمان]ما می تونیم فردا مواد رو با این چیزا برات فراهم کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

کالا (اسم)
article, object, stuff, lot, commodity, merchandise, ware, traffic, trafficker, mercery

چیز (اسم)
article, matter, object, thing, stuff, work, effects, res, nip, odds and ends, thingummy, widget

جنس (اسم)
breed, material, substance, stuff, kind, stamp, brand, mettle, commodity, ware, genre, gender, genus

پارچه (اسم)
stuff, lot, piece, cloth, fabric, textile, tissue

ماده (اسم)
abscess, article, material, matter, female, substance, stuff, point, clause, provision, paragraph, res, woman, metal

چرند (اسم)
windy, baloney, stuff, balderdash, blether, crap, blather, hokum, bosh, bologna, bilge water, bilk, boloney, trumpery, haver, rigmarole, jive, piffle

انباشتن (فعل)
assemble, accumulate, stack, fill, stuff, cumulate, hoard, bulk, agglomerate, hill, garner, stash, stow

چپاندن (فعل)
stuff, jam, thrust, cram, squeeze

پر کردن (فعل)
stop, fill, stuff, heap, load, glut, poison, infect, stud, deplume, fill in, stow, plenish, thwack, suffuse

تپاندن (فعل)
stuff

تخصصی

[مهندسی گاز] ماده، کالا، پرکردن، اببندی
[نساجی] پرکردن - ماده اولیه

انگلیسی به انگلیسی

• material of which something is made; essence; objects, things; personal belongings; cloth, fabric (british); nonsense (informal)
force into a container or opening, cram; fill with some type of stuffing; fill an animal hide with material that preserves its shape; eat a large amount of food, gorge
stuff is used to refer to things such as a substance, a collection of things, or the contents of something in a general way without mentioning the thing itself by name.
if you stuff something somewhere, you push it there quickly and roughly.
if a place or container is stuffed with things, it is full of them.
if you stuff yourself, you eat a lot of food; an informal use.
if you stuff a bird or a vegetable, you put a mixture of food inside it before cooking it.
if a dead animal is stuffed, it is filled with material so that it can be preserved and displayed.
if one thing is the stuff of another, the first thing is a very important feature or characteristic of the second thing; a formal use.
if you say that someone knows their stuff, you mean that they are good at doing something because they are experienced and know a lot about it.
see also stuffing.

پیشنهاد کاربران

چیز
مثال: I forgot to pack some stuff for the trip.
من چند چیز را برای سفر فراموش کردم.
things, belongings, effects, equipment, gear, kit, objects, paraphernalia, possessions, tackle - substance, essence, matter
- material, cloth, fabric, textile. cram, crowd, fill, force, jam, pack, push, ram, shove, squeeze
...
[مشاهده متن کامل]

چیز. ماده، کالا، جنس، مصالح، پارچه، پر کردن، تپاندن، چپاندن، انباشتن، چرخش توپ، علوم مهندسی: ماده اولیه، معماری: کالا، قانون فقه: متاع، بازرگانی: انباشتن، ورزش: آبشار در حلقه بسکتبال، معماری: پر کردن، بتونه کردن

دستمایه
در to become the stuff of sth. یعنی دستمایۀ چیزی شدن
چیز
ماده، کالا، جنس، مصالح، پارچه، پر کردن، تپاندن، چپاندن، انباشتن، چرخش توپ، علوم مهندسی: ماده اولیه، معماری: کالا، قانون فقه: متاع، بازرگانی: انباشتن، ورزش: آبشار در حلقه بسکتبال، معماری: پر کردن، بتونه کردن
عروسک پارچه ای
Stuff we did: کارهایی که انجام دادیم
things, belongings, effects, equipment, gear, kit, objects, paraphernalia, possessions, tackle
- substance, essence, matter
- material, cloth, fabric, textile
چیز
ماده، کالا، جنس، مصالح، پارچه، پر کردن، تپاندن، چپاندن، انباشتن، چرخش توپ، علوم مهندسی: ماده اولیه، معماری: کالا، قانون فقه: متاع، بازرگانی: انباشتن، ورزش: آبشار در حلقه بسکتبال، معماری: پر کردن، بتونه کردن
...
[مشاهده متن کامل]

یک سری مطالب
یک سری کارها
ACTIVITIES/IDEAS informal used when talking about different activities, subjects, or
ideas, when you do not say exactly what these are
What kind of stuff do you like to read?
...
[مشاهده متن کامل]

چه نوع مطالبی را دوست داری بخونی؟
I’ve got so much stuff to do this weekend.
این هفته، یک سری کارهایی را دارم که انجام بدهم
There’s a lot of interesting stuff in this book.
یه عالمه مطالب جالب در این کتاب هست
He’s talked to me about all that stuff too.
او با من درباره ی تمام این مطالب صحبت کرده است
He does mountain biking and skiing, and stuff like that

I am buying some stuff for home
دارم کمی خرت و پرت برا خونه میخرم
دارم کمی وسایل برای خانه خرید میکنم
چیز / ماده/ مواد تشکیل دهنده/
با staff به معنی کارمند یا کادر اشتباه نگیرید
به معنی کار هست they really know their stuff یعنی کارشون رو خوب بلدن
سرکوب کردن، فرو نشاندن، فرو خوردن
stuff your anger
دوستان میشه مثلا ، اینجور چیز ها ، این چیزا .
مثلا :I like football you can shooting and stuff.
stuff در هنگام سفر بار و بنه معنی میدهد
مطالب، از این قبیل چیزها
1_ آشغال ( در مورد غذا )
2 - کالا
3 - وسایل شخصی
4 - چرندیات
پر شده
مثال : Stuffed Animal
معنی : حیوان های پرشده
البته حیوان های پرشده منور عروسکشون هست
stuff
متعلقات
ماده اصلی و بنمایه
چیزی . کار . شیء
جنس
چرندیات، مزخرفات
خوردنی، خوراکی، خوراک
خرت و پرت
Stuff me /she/he. . . . .
دخلشو بیاره
کشتن
I can bring some paper plates and stuff
من می تونم بشقاب کاغذی و این جور چیزا بیارم!
Stuff : این جور چیزا
جل و پلاس
Stuffبه معنی کالا و وسیله
Fill with something

حرکات ورزشی
matter / material . ماده . موارد مورد نیاز برای انجام کاری
example : We need salad stuff
Thing
کالا وسیله
Stuff:material
ماده:Stuff
وسایل، شئی
🔺️STAFF : کادر - کارکنان - personnel/چوب دستی - عصا/کار کردن - مجهز ساختن
Mefical staff کادر پزشکی
Treatment staff کادر درمان
Mefical treatment درمان پزشکی
Treatment : درمان - معالجه// رفتار - طرز عمل - عملکرد
...
[مشاهده متن کامل]

🔺️STUFF : چیز میز - وسیله - وسایل/چوب دستی/چیز - ماده - مصالح/پر کردن - گاییدن
Is that stuff for sale? وسیله
what stuff is this cloth made of?
- این پارچه از چه مادهای است؟
do you call this stuff food? اسم اینو غذا میزاری ( این چیزو )
Come and stuff my little pussy بیا منو مورد لطف و مغفرت خودت قرار بده ( نمودن )

غیره، باقی چیزها، امثالهم . . . هم معنی میده
مقولات
Any material, substance or group of things
چیز میز
طرح ها و آرزوهایی که محتملاً هرگز محقق نخواهند شد، خیال باطل، فکر خام
♡چیز ، کالا♡
به زبان فارسی میشه کالا یا جنس
به زبان انگلیسی هم میشه :fill with somethinge
جمله : I dont like his stuff.
معنی : من کالای اورا دوست نداشتم.
جمله : کالا های مغازه ی آن خانم خیلی زشت/خوشگل بود .
اسم:
1. چیز ( چیزها )
2. somebody’s stuff وسایل یا چیزهای کسی
3. چیز ( چیزها )
4. آثار و کارهای هنری و ادبی
5. . . . and stuff و اینجور چیزا
6. the ( very ) stuff of dreams/life/politics دقیقا رویا/زندگی/سیاست
...
[مشاهده متن کامل]

7. do/show your stuff نشان دادن ( توانایی ها )
فعل:
1. چپاندن
2. پر کردن، تپاندن
3. پرکردن داخل فلفل دلمه، مرغ و . . . قبل از پخت
4. پر کردن داخل پوست حیوان مرده تا شکل حیوان را بگیرد ( برای دکور )
5. stuff yourself تا خرخره خوردن
6. get stuffed گمشو!، برو پی کار خودت !، خدا روزیت را جای دیگر بدهد

meaning : fill with something
معنی : پر کردن با چیزی
sentence 1 : the pillow was stuffed with feathers.
. sentence 2 : peppers stuffed with rice
sentence 3 : he quickly stuffed a few clothes into a suitcase.
آثار و کارهای هنری و ادبی
چیز، مورد
fill with some thing
توجه معنیverb ان این است. به فارسی یعنی چیز ، جنس، کالا ، ماده
بن مایه، خمیرمایه، جوهره
سبک یا شیوه
اسم:
چیزمیز، چیز ( ما تو فارسی چجوری به همه چی میگیم "چیز" )
فعل:
1. چپاندن
2. پر کردن
* stuff به معنی چیز همیشه غیر قابل شمارش است مثلا:
. He has all kinds of stuff in his drawer
اما اگر به شکل foodstuff به کار برود قابل شمارش می شود و در حالت جمع "s" می گیرد.
فعل:پر کردن
اسم:کالا
کالا ، جنس، وسایل - - - material
ای جور چیزا . کالا. جنس
صافکاری
وسایل
تجهیزات
ازاین قبیل
لوازمات
چیز، ماده، جنس
لوازم تجهیزات
Gym stuff لوازم ورزشی
Swimming stuff تجهیزات یا لوازم شنا
: کالا، چیز، جنس، پارچه، ماده، چرند، انباشتن، چپاندن، پر کردن، تپاندن
Stuff همانطور که در بالا گفته شده
در ترم های مختلف به. صورت های زیر تو کتاب ها اومده:
Stuffed animal:عروسک پر شده از پوشال - پرشده -
Stuff:I like reading and stuffدر اینجا به معنی "اینجور چیزا" و "از این قبیل کار ها"رو میده
Stuff:salad stuffبه معنی "کالا "یا"ماده ی مورد نیاز برای چیزی"یا همون "ماده اولیه"
Stuffyهم که فقط در یک مورد stuffy noise به کار میرود یعنی بینی که راه تنفسی اش بسته شده باشد. . .
other stuff like this
یه چیزی تو این مایه ها
انباشتن
به معنی وسیله
Matter or material; ex:we need salad stuff
Stuff معنی "چیزا"و"از این قبیل چیزها"و"از اینجور چیزها" رو میده. . .
مثلا:I like reading and stuff
یعنی ( من خوندن و اینجور چیزا ( اینجور کارا ) رو دوست دارم )
این جور چیزها
مسائل_چیزهای_ مشابه. . . . . و غیره . . . وامثالهم
I like reading and stuff

Fill with something
تجهیزات
کار ( فعالیت های مختلف )
پر کردن
تجهیز ( تجهیزات )
In everyday English, people usually say stuff or, in British English, things rather than equipment
?Have you got your tennis stuff
مسائل
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٧٣)

بپرس