strain

/ˈstreɪn//streɪn/

معنی: خوی، تقلا، کوشش، کشش، اصل، خیل، نژاد، کشیدگی عضله، صفت موروثی، خصوصیت نژادی، در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان، اسیب، زور، درد سخت، مشمئز شدن، کش دادن، پالودن، پیچ دادن، سفت کشیدن، زور زدن، زودبکار بردن، زیاد کشیدن، کوشش زیاد کردن، خسته کردن، صاف کردن، کج کردن
معانی دیگر: کشیدن، دارای کشش کردن، تلاش کردن، به تقلا درآمدن یا درآوردن، دارای تنش کردن یا شدن، کوشیدن، فشار آوردن، (عضله و غیره) رگ به رگ کردن یا شدن، آسیب رساندن، صدمه زدن، (از حد معینی بیشتر) کش دادن، فراتر رفتن، خماندن، تحریف کردن، (تحت فشار) اندازه یا شکل چیزی را عوض کردن، دگردیس کردن یا شدن، کرنش، کرنش شدن یا کردن، کرنشی، صافی کردن، بیزیدن، پرویختن، آبکش کردن، از صافی رد کردن، تنش، کشیدگی، رگ به رگ شدگی، (مهجور) وادار کردن، مجبور کردن، (با: at) تردید کردن، گرایش نداشتن، ابا کردن، کششی، تنشی، تبار، نسل، (زیست شناسی) سویه، نوع، گونه، خصلت ارثی، ویژگی مانداکی، (مجازی) رگ، (نوشته یا سخن و غیره) سبک، روش، لحن، حالت، (معمولا جمع) قطعه ی موسیقی، تصنیف، آهنگ، ترانه، (در اصل) پس انداختن (بچه)، زاد و رود، اعقاب، نوه و نتیجه، تخم و ترکه، قطعه ی شعر (به ویژه شعر غنایی)، رگه

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: strains, straining, strained
(1) تعریف: to pull or stretch to a high degree of tension.
مترادف: pull, stretch, tighten
مشابه: bend, draw, elongate, extend, rack, stress, tauten

(2) تعریف: to exert or extend to the maximum.
مترادف: exert
مشابه: bend, rack, sensitize, stress, stretch

(3) تعریف: to push beyond limit, reason, or endurance.
مترادف: overexert, overextend
مشابه: exert, exhaust, fatigue, force, overburden, overdo, overtax, push, stress, stretch, tax, wipe out

(4) تعریف: to injure, impair, or weaken by excessive stress.
مترادف: injure, pull
مشابه: damage, fatigue, hurt, sprain, twist, wrench

- He strained a muscle during practice.
[ترجمه حسین درستی] در حین تمرین دچار کشیدگی عضله شد.
|
[ترجمه گوگل] او در حین تمرین یک عضله را کشید
[ترجمه ترگمان] او در طول تمرین یک ماهیچه را فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to cause through stress, mechanical failure of.
مشابه: crack, fatigue, rack

(6) تعریف: to pass (a substance) through a sieve or filter.
مترادف: filter, sieve
مشابه: drain, purify, rack, refine, screen

- The chef strained the sauce.
[ترجمه حسین درستی] سرآشپز سس را فشار داد
|
[ترجمه فهیمه چاکرالحسینی] سرآشپز سس را اَلَک کرد.
|
[ترجمه گوگل] سرآشپز سس را صاف کرد
[ترجمه ترگمان] سرآشپز سس رو فشار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to remove (something) by filtering.
مترادف: filter
مشابه: extract, remove, screen

- The chef strained the lumps from the sauce.
[ترجمه حسین درستی] سرآشپز تکه ها را از سس پاک کرد
|
[ترجمه گوگل] سرآشپز توده های سس را صاف کرد
[ترجمه ترگمان] آشپز the رو از روی سس برداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to pull energetically or forcibly.
مشابه: heave, pull, struggle, tug

(2) تعریف: to expend the maximum amount of effort; strive.
مترادف: labor, strive
مشابه: drive, press on, slave, struggle, toil, tug, work

(3) تعریف: to put one's nerves and muscles under the maximum amount of stress.
مشابه: strive, toil

(4) تعریف: to filter, trickle, or percolate through something.
مترادف: filter, sieve
مشابه: drip, ooze, percolate, trickle
اسم ( noun )
مشتقات: strainless (adj.), strainingly (adv.), strainlessly (adv.)
(1) تعریف: the act or process of straining.
مترادف: tension
مشابه: fatigue

(2) تعریف: the condition of being strained.
مترادف: effort, exertion
مشابه: fatigue, tension

(3) تعریف: an injury or impairment resulting from placing too much stress on some part of the body.
مشابه: wrench

(4) تعریف: extreme pressure or force, sometimes causing harm or deformity.
مترادف: stress

(5) تعریف: severe or exhausting emotional pressure.
مترادف: stress, tension
مشابه: fatigue, pressure, tax
اسم ( noun )
(1) تعریف: all the descendants of a common ancestor; race.
مترادف: race

(2) تعریف: any of various ancestries within a family or individual; lineage.
مترادف: lineage
مشابه: birth

(3) تعریف: any group of plants or animals of a particular species displaying distinctive traits not shared by other members of the species.

- They discovered a new strain of bacteria.
[ترجمه محسن] آنها گونه جدیدی از باکتری ها را کشف کردند
|
[ترجمه گوگل] آنها سویه جدیدی از باکتری را کشف کردند
[ترجمه ترگمان] آن ها نژاد جدیدی از باکتری ها را کشف کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: (often pl.) a passage of music or poetry.
مترادف: passages

- the haunting strains of the symphony
[ترجمه گوگل] گونه های غم انگیز سمفونی
[ترجمه ترگمان] و از نغمات موسیقی که در دل symphony،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. strain aging
(فلز کاری) پیرشدگی کرنشی

2. strain gauge
کشش سنج

3. strain hardening
سخت گردانی کششی

4. strain the canvas tightly over the frame
کرباس نقاشی را تنگ روی چارچوب بکش.

5. strain after effects
با سعی افراط آمیز و نمایان در موثر سازی چیزی کوشیدن

6. strain at a gnat
در مورد چیزهای کم اهمیت تردید کردن،مته به خشخاش گذاشتن

7. strain at the leash
بی صبر بودن،ناشکیبایی کردن

8. strain at the leash
(عامیانه) برای کسب آزادی بیشتر تقلا کردن،برای پاره کردن مهار خود کوشیدن

9. strain something off (from something)
با پالودن یا صافی کردن چیزی را (از چیز دیگر) جدا کردن

10. strain to one's bosom (or heart)
تنگ در آغوش گرفتن،به سینه فشردن

11. a strain on my finances
فشار بر وضع مالی من

12. don't strain yourself!
زیاد به خودت فشار نیاور!

13. the strain of the war had been wearing them
فشار جنگ آنها را فرسوده کرده بود.

14. to strain a law to one's own advantage
قانونی را به سود خود کش دادن

15. to strain a muscle
عضله را رگ به رگ کردن

16. to strain every nerve
با تمام قوا کوشش کردن

17. to strain one's authority
از (حدود) اختیارات خود فراتر رفتن

18. a new strain of viruses
یک گونه ی جدیدی از ویروس

19. a painful muscle strain
رگ به رگ شدگی دردناک عضله

20. heavy traffic could strain the old bridge
ترافیک سنگین ممکن است به پل قدیمی صدمه بزند.

21. there is a strain of madness in her family
در خانواده ی او یک رگ جنون وجود دارد.

22. to crack under a strain
بیماری عصبی (یا حساسیت عصبی) پیدا کردن

23. the cable broke under the strain
در اثر آن فشار شاه سیم پاره شد.

24. to write in an angry strain
با لحن خشم آمیزی نگاشتن

25. he came of a sturdy peasant strain
او از نسل دهقانان پر طاقت بود.

26. I would welcome some help but don't strain yourself!
[ترجمه گوگل]من از کمک استقبال می کنم اما خود را خسته نکنید!
[ترجمه ترگمان]من به کمک احتیاج دارم، اما به خودت فشار نیار!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. I couldn't look after him any more; the strain was too much for me.
[ترجمه گوگل]دیگر نمی توانستم از او مراقبت کنم فشار برای من خیلی زیاد بود
[ترجمه ترگمان]دیگر نمی توانستم از او مراقبت کنم؛ فشار زیادی برای من بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. The prison service is already under considerable strain.
[ترجمه گوگل]خدمات زندان در حال حاضر تحت فشار قابل توجهی قرار دارد
[ترجمه ترگمان]خدمات زندان از قبل تحت فشار قابل توجهی قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. Relax, and let us take the strain .
[ترجمه گوگل]آرام باشید، و اجازه دهید فشار را تحمل کنیم
[ترجمه ترگمان] آروم باش، و بذار ما فشار رو تحمل کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. Read the text naturally; don't strain after effects.
[ترجمه گوگل]متن را به طور طبیعی بخوانید؛ بعد از اثرات زور نزنید
[ترجمه ترگمان]متن را به طور طبیعی مطالعه کنید؛ بعد از تاثیرات تغییر نکنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

خوی (اسم)
addiction, nature, character, habit, custom, affection, temper, temperament, propensity, bent, sweat, perspiration, strain, squint, slobber, slabber, proclivity, saliva

تقلا (اسم)
stress, agony, strife, slog, tussle, scramble, bout, tug, effort, exertion, nisus, wrestle, strain, bustle, muss, scrabble

کوشش (اسم)
labor, scramble, tug, effort, assay, stretch, attempt, trial, try, endeavor, strain, bustle, fist, muss

کشش (اسم)
attraction, tract, reach, extension, tension, tug, magnetism, draw, haul, gravitation, traction, pull, strain, twitch, inducement, haulage, towage, twitch grass

اصل (اسم)
point, quintessence, inception, principle, real, maxim, axiom, germ, origin, root, stem, radical, element, strain, authorship, provenance, fatherhood, paternity, mother, motif, principium, rootstock

خیل (اسم)
troop, tribe, strain, bivouac, camping, regiment, cavalry, camp, camping ground, drove of horses

نژاد (اسم)
issue, pedigree, race, strain, blood, descent, phylum, stirps

کشیدگی عضله (اسم)
strain

صفت موروثی (اسم)
strain

خصوصیت نژادی (اسم)
strain

در رفتگی یا ضرب عضو یا استخوان (اسم)
strain

اسیب (اسم)
hurt, damage, mar, inconvenience, harm, strain, lesion, injury, trauma, teen, tort

زور (اسم)
strength, might, energy, force, violence, power, vivacity, hustle, zing, strain, vigor, pressure, thrust, push, dint, tuck, zip, vim, stunt, vis

درد سخت (اسم)
strain, gripe, pang

مشمئز شدن (فعل)
hate, strain, loathe

کش دادن (فعل)
stretch, strain, protract

پالودن (فعل)
purify, refine, filter, strain

پیچ دادن (فعل)
strain, flex, screw, twist, hurtle, wrench, tweak, gnarl

سفت کشیدن (فعل)
strain, frap

زور زدن (فعل)
strain

زودبکار بردن (فعل)
strain

زیاد کشیدن (فعل)
strain

کوشش زیاد کردن (فعل)
strain

خسته کردن (فعل)
weary, harass, bore, fatigue, exhaust, strain, tire, fag, jade

صاف کردن (فعل)
clear, fine, filter, face, even, sleek, plane, strain, perk, smooth, shave, hone, percolate, pave, liquidize, unwrap, filtrate, smoothen, sleeken

کج کردن (فعل)
top, tip, incline, deflect, bend, strain, slant, list, crook, tilt, contort, inflect, recurve, distort, hook, incurve

تخصصی

[علوم دامی] سویه ؛ گروهی از حیوانات در داخل یک نژاد که صفات مشترکشان آنها را از سایر افراد درون همان نژاد مجزا می کند .
[شیمی] کرنش، کشیدگی
[عمران و معماری] تغییر شکل نسبی - کرنش - تغییر فرم نسبی - تنجش - تغییر طول نسبی - دگروشی - دگردیسی
[برق و الکترونیک] کشش
[صنایع غذایی] سویه : گروهی از افراد یک گونه که از جهت ژنتیکی همگن باشد. سویه های مختلف یک گونه ممکن است از لحاظ شدت بیماریزایی نشانه ها دامنه میزبانی سازگاری جنسی باهم متفاوت بتشند
[زمین شناسی] تغییر شکل، کرنش - تغییرات حاصل از وارد شدن فشار یا تنش در یک جسم
[نساجی] کرنش - تغییر بعد - تغییر شکل
[ریاضیات] دگروشی، کُرنش
[پلیمر] کرنش

انگلیسی به انگلیسی

• tension; pressure; exertion; sprain or other injury caused by excess stress on some part of the body; extreme emotional pressure; melody; tendency; character; lineage, ancestry; pedigree, breed
pull taut, stretch; injure a body part through overuse (especially a muscle); work very hard, exert oneself; filter through a sieve; deform, cause a change in shape or size
if there is a strain on something, it has to hold more or do more than normal, and may therefore break or become inefficient.
to strain something means to use it beyond normal or reasonable limits.
if you strain to do something, you make a great effort to do it.
strain is a state of worry and tension.
if you strain a muscle, you injure it by using it suddenly or too much.
strain is also a muscle injury.
when you strain food, you pour the liquid off it.
a strain of a plant is a variety of it.
if you hear strains of music, you hear music being played; a literary use.
see also strained.

پیشنهاد کاربران

تیز کردن گوش مثل این جمله
I strain my ears
بُریدن
در همنشینی با صبر ( patience ) به معنی از بین بردن است.
He has strained the patience of his family.
او صبر خانواده اش را از بین برده است.
او طاقت خانواده اش را طاق کرده است.
میکروبیولوژی:
سویه : به منظور جداسازی ژنتیکی
در علم پزشکی و دارو:به معنی سویه
گونه
an injury in part of your body often from using it too much
در مورد صدا : نگرانی ، اضطراب
Drain = to separate liquid food from solid food
صدای موسیقی، آهنگ
کرنش
رشته ی مهندسی مواد و متالورژی
در تعاریف زیستی این کلمه رو رگه یا نژاد باید معنی کرد. دقت کنین معنی گونه برای این کلمه غلطه.
( سبزیجات، ماکارونی، برنج و. . . ) آبکش کردن
فشار، فشار روانی
در عمران: به معنی کرنش
صدای موسیقی
کرنش حاصل از تنش ( کمیت بی بعد )
استرس، نگرانی ( روانشناسی )
strain ( ژئوفیزیک )
واژه مصوب: کُرنش
تعریف: تغییر ابعاد یا شکل جسم براثر تنش
لطمه
جریان، فشار
در آشپزخانه به معنای آب کشی کردن یا چیزی را از صافی رد کردن. به عنوان مثال: Strain the tea with the strainer.
Strainer = صافی
کشمکش، تنش، تشنج، فشار های عاطفی و احساسی بی حد
فعل:
تقلا کردن ، جد و جهد کردن
• Don't make excuses. . If neccessary, strain
زیاد به کار گرفتن
کوشش زیاد ، تلاش فراوان
پرده در موسیقی
از متن ترجمه شده حکایت نی مولوی ادوارد وینفیلد
( تخصصی پزشکی ) به معنای آسیب به عضله در اثر کشیده شدن زیاد آن
اختلال کشیدگی عضله
[Verb]
⁦✔️⁩تحت فشار/تنش گذاشتن
دارای تنش کردن
The events of the last few weeks have put a real strain on him
اتفاقات چند هفته گذشته فشار زیادی روی اون آورده است ( اون رو خیلی تحت فشار قرار داده )
...
[مشاهده متن کامل]

✔️ ( با: at ) تردید کردن، گرایش نداشتن، ابا کردن
⭐strain at a gnat ( and swallow a camel ) ⭐
idiom
to worry or think too much about something that is not important, often forgetting about something that is much more important
👈🏿The whole thing has been a classic case of straining at the gnat and cheerfully swallowing the camel
He dismissed the moral arguments about this as👈🏿 "straining at a gnat
اصطلاح، با مفهوم فارسی:
* اصل را رها کردن و چسبیدن به فرع. *
[Noun]
⁦✔️⁩نژاد
Chickens from strains that have been aggressively selected to grow incredibly fast will likely be in constant pain
نژادهای مرغ/جوجه ای که بشکل خشن/پرخاشگرانه/تهاجمی انتخاب شده اند تا که با سرعت هر چه تمام تر رشد پیدا کنن/هیکل شون بزرگ شه در رنج و درد مداوم هستن

سویه ( در زیست شناسی برای تفکیک زیر گونه های میکروبی )
در درس تنش های محیطی گیاهان، به فشار و تغییر شکل ناشی از استرس بر روی یک گیاه، strain می گویند.
یعنی وقتی گیاهی در شرایط استرس قرار گیرد منجر به strain می شود.
ملودی ( در ادبیات )
سویه ، نژاد

به معنی �سویه�
در زیست شناسی، سویه، گروهی پایدار از موجودات زنده یک گونه است که با بقیۀ افراد گونه تمایز های آشکاری دارد و هر گونه از چندین سویه تشکیل شده. چنین گروهی عموماً در گیاهان جوره و در جانوران نژاد خوانده می شود. این تمایزها در ساختار وراثتی واقع می شود و ممکن است به صورت طبیعی و از طریق انتخاب طبیعی یا براثر اصلاح نژاد گزینشی انسان ها پدید آید.
...
[مشاهده متن کامل]

ویژگی، خصوصیت، صفت
توی پزشکی ( medical ) :
در مطالب مرتبط با ارتوپدی
strain دقیقا به معنی "کشیدگی" و" رگ به رگ شدگی" هست که هر دو مترادف اند. یعنی کشیدگی عضله یا تاندون عضله
در مطالب مرتبط با میکروب شناسی
strain به معنای "رگه" و "سویه" هست
لازم به ذکره که واژه sprain متفاوت از strain هست
sprain در پزشکی به معنای" پیچ خوردگی مفصل" هست. یعنی آسیب دیدگی رباط ها اطراف مفصل
[T] کار کشیدن از ، فشار آوردن به you should strain your mind/brain/head
[I] زور زدن، تقلا کردن
تقلا، کوشش، فشار روانی، نژاد و صفت موروثی
موجب مصرف بی رویه منابع ( مالی و . . . . . ) شدن
شکر آب شدن رابطه بین دو نفر
Worry. Anxiety
فشار . نگرانی. دلواپسی
تخت شعاع قرار دادن
نژاد، گونه
کرنش : مقیاسی برای تغییر شکل یک عضو تحت تاثیر یک بار
خستگی
فشار روانی
جناح، جریان، شاخه، شعبه
تمایل نداشتن، خسته شدن، بی میلی
گرفتگی عضله
Nervous strain : درگیری ذهنی
فشار ( در انجام دادن کاری )
کرنش
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٥٢)

بپرس