stiff

/ˈstɪf//stɪf/

معنی: سفت، شق، پر مایه، چوب شده
معانی دیگر: سخت، خمش ناپذیر، سخته، سخت جنب، کند، گیردار، (طناب یا زه یا عضله و غیره) کشیده، تنگ، (عضله) کوفته، گرفته، ضرب دیده، دارای درد عضله (در اثر کار یا سرما و غیره)، نا روان، غیر جاری، غیرسیال، غلیظ، مایه دار، (باد یا جریان آب و غیره) شدید، قوی، (مشروب) دارای الکل زیاد، تند، محکم، خشن، پر خشونت، (زیاده) مبادی آداب، رسمی، سفت و سخت، خشک، (آدم) سرسخت، لجوج، سمج، سرسختانه، لجوجانه، (عامیانه) گزاف، اجحاف آمیز، (عامیانه) کاملا، بسیار، (امریکا - خودمانی) جسد، نعش، (امریکا) مرد، (خودمانی )گوشبری کردن، (به ویژه با عدم پرداخت) کلاه سر کسی گذاشتن، مغبون کردن، دشوار، (خودمانی) مست، کله پاچه، رجوع شود به: hobo، (رستوران و غیره) کسی که انعام نمی دهد یا کم می دهد، خسیس، ناخن خشک، (رستوران و غیره) انعام ندادن، شاگردانه ندادن، مستقیم، مغلق، سفت کردن، شق کردن

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: stiffer, stiffest
(1) تعریف: not easy to bend or flex; rigid.
مترادف: firm, inflexible, rigid
متضاد: flexible, limber, limp, plastic, supple
مشابه: crisp, hard, starchy

- stiff cardboard
[ترجمه گوگل] مقوای سفت
[ترجمه ترگمان] مقوایی خشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: not moving or operating freely or easily.
مترادف: unyielding
متضاد: agile, limber, loose, supple
مشابه: resistant, rheumatic, rigid, stubborn, taut, tense

- a stiff winch
[ترجمه گوگل] یک وینچ سفت
[ترجمه ترگمان] یک جرثقیل سفت،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- stiff ankles
[ترجمه گوگل] مچ پا سفت
[ترجمه ترگمان] قوزک پا سیخ شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: strong to the taste or system; potent.
مترادف: potent, stout, strong
مشابه: dry, intense, powerful, straight

- a stiff drink of whiskey
[ترجمه محیا قره خانی نژاد] یک ویسکیه تند ( الکل زیاد )
|
[ترجمه گوگل] یک نوشیدنی سفت ویسکی
[ترجمه ترگمان] یه لیوان ویسکی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: lacking ease in expression or movement; excessively formal; awkward; constrained.
مترادف: aloof, constrained, formal
متضاد: informal, relaxed
مشابه: austere, awkward, brittle, chilly, cold, cool, distant, offish, prim, proper, punctilious, staid, standoffish, starchy, stilted, stuffy, unfriendly, uptight, wooden

- a stiff greeting
[ترجمه امیر] احوالپرسی سرد
|
[ترجمه گوگل] یک سلام سخت
[ترجمه ترگمان] سلام و احوال پرسی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- her stiff manner
[ترجمه گوگل] شیوه سخت او
[ترجمه ترگمان] رفتار خشک و شق ورق او،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: difficult.
مترادف: difficult, hard, laborious
متضاد: easy
مشابه: arduous, exacting, fatiguing, formidable, heavy, toilsome, tough

- a stiff workout
[ترجمه گوگل] یک تمرین سفت
[ترجمه ترگمان] ورزش سختی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a stiff competitor
[ترجمه گوگل] یک رقیب سرسخت
[ترجمه ترگمان] رقیب سرسخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: unusually severe; harsh.
مترادف: harsh, severe, strict
متضاد: mild
مشابه: exacting, hard, merciless, rigorous, ruthless, stringent, unrelenting, unsparing

- stiff punishment
[ترجمه گوگل] مجازات سخت
[ترجمه ترگمان] تنبیه سختی …
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- stiff demands
[ترجمه گوگل] خواسته های سخت
[ترجمه ترگمان] تقاضای خشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: rather firm in consistency; viscous; thick.
مترادف: thick, viscous
متضاد: runny, thin
مشابه: dense, firm, heavy, solid, viscid

- a stiff paste
[ترجمه گوگل] یک خمیر سفت
[ترجمه ترگمان] یک خمیر خشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- stiff pudding
[ترجمه گوگل] پودینگ سفت
[ترجمه ترگمان] پودینگ خشک
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(8) تعریف: unusually high; excessive.
مترادف: excessive
مشابه: difficult, exacting, exorbitant, extravagant, formidable, heavy, high, immoderate, steep, unsparing, unwarranted

- stiff prices
[ترجمه گوگل] قیمت های سفت
[ترجمه ترگمان] قیمت سفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
حالات: stiffer, stiffest
(1) تعریف: in or into a stiff state or condition.
مشابه: firm, firmly

(2) تعریف: thoroughly; extremely; intensely.
مترادف: totally, utterly
مشابه: absolutely, extremely

- bored stiff
[ترجمه گوگل] بی حوصله سفت
[ترجمه ترگمان] حوصله اش سر رفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- scared stiff
[ترجمه مهناز] از ترس خشک زده ( صفت ) ( از ترس خشکم زده بود )
|
[ترجمه گوگل] به شدت ترسناک
[ترجمه ترگمان] ترسیده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: (slang) a corpse.
مترادف: body, corpse
مشابه: cadaver

(2) تعریف: a man.
مترادف: chap, fellow, guy

- a lucky stiff
[ترجمه گوگل] یک سفت خوش شانس
[ترجمه ترگمان] آدم خوش شانسیه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: stiffs, stiffing, stiffed
مشتقات: stiffly (adv.), stiffness (n.)
• : تعریف: (slang) to fail to tip or pay an expected amount to.
مترادف: gyp, rip off
مشابه: bilk, defraud, take advantage of

جمله های نمونه

1. stiff competition
رقابت شدید

2. stiff manners
رفتار زیاده رسمی

3. stiff punishment
مجازات سخت

4. a stiff dose of medicine
یک مقدار داروی قوی

5. a stiff drink
مشروب قوی

6. a stiff price
قیمت گزاف

7. a stiff punch to the chin
یک مشت محکم به چانه

8. a stiff rod
میله ی خم نشو

9. a stiff smile
یک لبخند خشک

10. a stiff wind
باد تند

11. bored stiff
کاملا ملالت زده

12. a working stiff
مرد کارمند (در حال کار)

13. keep a stiff upper lip
(عامیانه) علی رغم مشکلات جرات یا پشتکار خود را حفظ کردن،به روی خود نیاوردن

14. scare somebody stiff
(عامیانه) از ترس زهره ترک کردن

15. a book with stiff covers
یک کتاب با جلد سخت.

16. i was scared stiff
از ترس خشکم زد.

17. my muscles are stiff
عضلاتم کوفته شده اند.

18. she suffers from stiff joints
او از سختی مفاصل رنج می برد.

19. the examination was stiff
امتحان سخت بود.

20. they found a stiff in the closet
در پستو یک جسد پیدا کردند.

21. beat egg whites until stiff
سفیده ی تخم مرغ را بزن تا غلیظ بشود.

22. he took a rather stiff stand on defense
در مورد دفاع عقاید سرسختانه ای داشت.

23. salmon bucking against a stiff current
ماهی های آزاد که در جهت مخالف جریان شدید آب حرکت می کردند

24. another arrow forth from his stiff string he sent
(چپمن) با زه کشیده ی خود یک پیکان دیگر پرتاب کرد.

25. he poured himself out a stiff peg
او یک مشروب قوی برای خودش ریخت.

26. this chair's backrest is too stiff
پشتی این صندلی خیلی سفت است.

27. after a while, the cement became stiff
پس از مدتی سیمان سفت شد.

28. after the long walk, i felt stiff all over my body
پس از آن راه پیمایی طولانی احساس می کردم که همه ی بدنم درد می کند.

29. trees tossed their branches in the stiff wind
شاخه های درختان در باد شدید تکان می خورد.

30. wheels that are not oiled become stiff
چرخ هایی که روغن نمی خورند گیردار می شوند.

مترادف ها

سفت (صفت)
firm, able-bodied, stiff, horny, hard, rigid, fast, solid, dense, tough, tight, tenacious, thick, ironclad, stark, burly, brawny, beefy, chopping, tense, taut, wiry, hard-boiled, muscle-bound

شق (صفت)
stiff, tough, wooden, stout, taut, inelastic

پر مایه (صفت)
stiff, wise, replete, strong, considerable

چوب شده (صفت)
stiff

تخصصی

[عمران و معماری] سخت - شق - صلب - سفت
[زمین شناسی] چغرمه، سفت، سخت
[نساجی] پارچه آهاردار - سفت - شق
[ریاضیات] سخت
[پلیمر] سفت، شق

انگلیسی به انگلیسی

• (slang) corpse, dead body; overly formal or priggish person; fellow, regular person; drunk
difficult to bend, rigid; stubborn; strong; awkward; hard, difficult; thick; high, expensive
in a rigid state; thoroughly, completely
something that is stiff is severe, difficult, or harsh.
stiff can also mean firm and not bending easily.
if a drawer or door is stiff, it does not move as easily as it should.
if you are stiff, your muscles or joints ache when you move.
stiff behaviour is rather formal and not relaxed.
a stiff drink contains a large amount of alcohol.
a stiff breeze is one which is blowing quite strongly.
if you are bored stiff, worried stiff, or scared stiff, you are extremely bored, worried, or scared; an informal use.
if you say that someone has a stiff upper lip, you mean that they do not show their emotions easily, especially when they are sad or frightened; an informal expression.

پیشنهاد کاربران

رسمی. خشک. شق و رق
درگیر در رفتار. .
You are too STIFF
خیلی درگیری
Rigid:سفت وسخت، سختگیر وجدی
The teacher was very rigid in his ideas about class attendance
Hard = tough
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : stiffen
✅️ اسم ( noun ) : stiffness
✅️ صفت ( adjective ) : stiff
✅️ قید ( adverb ) : stiffly / stiff
Stiff سفت که قابلیت شل شدن را هم دارد
ولیhardسفت که قابلیت شل شدن را ندارد
Stiff colarیقه ی سفت ( که بعد از چند بار پوشیدن یا شستن شل می شود )
Stiff neckگردن سفت شده ( به خاطر سرما خوردگی که بعدا شل می شود )
...
[مشاهده متن کامل]

Stiff drawerکشوی سفت ( که گیر کرده و بعد از چند بار رفت و آمد شل می شود )
Stiff sentenceحکم سختگیرانه ( که می تواند آسان گرفته شود )
Stiff competitionرقابت سخت گیرانه ( که می تواند آسان گرفته شود )
. . . . . . ، . ،
اما
Hard chairصندلی سفت ( که ذاتا سفت است و شل هم نخواهد شد )

خشک و بی روح، یا ناخودمانی ( درمورد طرز دست دادن برای احوالپرسی با کسی )
چِغِر
stiff competition
رقابت سخت
stiff=difficult
سفت و سخت / خشک
He's been stiff and stand - offish lately
او اخیرا خشک و دیرجوش بوده است
بی حرکت
[Weather]
a stiff breeze blows in/​comes in off the sea
tough , robust
سخت
Stiff exam
آزمون دشوار
the drawer is stiff
کشو گیر کرده
سفت - شق
نعوظ هم معنی میده
انعام ندادن
کم انعام دادن
رسمی و غیر دوستانه
Their goodbyes were stiff and formal
خشک، چوب شده
( در مورد رفتار ) = خشک و رسمی
معنی جنازه یا آدم حوصله سربر هم می ده.
Stiff is defined as a dead body or a person who is very boring or lacking in humor or wit.
We use stiff cardboard in all our packaging.
ما در تمام بسته بندی ها از مقوا سفت استفاده می کنیم.
گرفتگی و کوفتگی عضلات
شدید و سخت
سفت و سخت
for example:stiff band
پیوند سفت و سخت=محکم چسبیدن
بدون تحرک
سخت شده از سرما
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٨)

بپرس