sample

/ˈsæmpl̩//ˈsɑːmpl̩/

معنی: نمونه، ملاک، ازمون، سرمشق، مدل، الگو، مسطوره، واحد نمونه، نمونه گرفتن، نمونه نشان دادن، مزه کردن، نمونه برداشتن
معانی دیگر: اشانتیون، پیشمونه، نمونه برداری، مزمزه، ناخونک، (مهجور) سرمشق، مثال، نمونه برداری کردن، مسطوره گرفتن، نمونه نمایی کردن، چشیدن، مزیدن، لب چش کردن، لب زدن، ناخنک زدن، خوردن

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: a representative part or fragment of a larger whole.
مترادف: exemplar, sampling, swatch
مشابه: representative, specimen

- Let's take some paint samples home and see which color looks best.
[ترجمه Hamed] بذار چند تا از این رنگها رو ببریم خونه، تا ببینیم کدوم بهترین نما رو داره.
|
[ترجمه گوگل] بیایید چند نمونه رنگ به خانه ببریم و ببینیم کدام رنگ به نظر بهتر است
[ترجمه ترگمان] بیایید برخی نمونه های رنگ را به خانه ببریم و ببینیم کدام رنگ بهتر به نظر می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She sent in a sample of her writing to the university.
[ترجمه .....] او ( مونث ) یک نمونه از نوشته هایش را به دانشگاه فرستاد ( ماضی )
|
[ترجمه گوگل] او نمونه ای از نوشته های خود را به دانشگاه فرستاد
[ترجمه ترگمان] او یک نمونه از نوشته هایش را به دانشگاه فرستاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: such a part used for studying the characteristics of the whole; specimen.
مترادف: cross section, sampling, specimen

- They'll need a sample of blood for testing.
[ترجمه گوگل] آنها برای آزمایش به نمونه خون نیاز دارند
[ترجمه ترگمان] ان ها به نمونه خون برای آزمایش نیاز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The results were obtained from a large sample of the population.
[ترجمه گوگل] نتایج از نمونه بزرگی از جامعه به دست آمد
[ترجمه ترگمان] نتایج به دست آمده از نمونه بزرگی از جمعیت به دست آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: serving as an example of the whole.
مترادف: exemplary, representative
مشابه: illustrative, model, pilot, representational, trial

- A sample population must be found for the study.
[ترجمه گوگل] جامعه نمونه برای مطالعه باید پیدا شود
[ترجمه ترگمان] جمعیت نمونه باید برای این مطالعه پیدا شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: samples, sampling, sampled
• : تعریف: to take a portion of (the whole).
مترادف: taste, try
مشابه: nibble, test

- Would you like to sample this pie?
[ترجمه Hamed] می خوای به این پای یه ناخنکی بزنی؟
|
[ترجمه گوگل] آیا دوست دارید این پای را نمونه بگیرید؟
[ترجمه ترگمان] دوست داری از این کیک نمونه بگیری؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a sample of the cloth i want to buy
مسطوره ی پارچه ای که می خواهم بخرم

2. stool sample
نمونه ی مدفوع

3. inspectors regularly sample our products for quality
بازرسان مرتبا فراورده های ما را از نظر کیفیت نمونه برداری می کنند.

4. a floor sample
(فروشگاه ها - به ویژه تلویزیون و ابزار غیره) نمونه ی فروشگاه (که دراثر استعمال مشتری قدری مستعمل است)

5. he was a sample to his brothers
او سرمشقی برای برادرانش بود.

6. ali wanted also to sample the delights of country life
علی می خواست لذایذ زندگی روستایی را هم مزه کند.

7. she also gave me a free sample of the drug
اشانتیون مجانی دارو را به من هم داد.

8. The interviews were given to a random sample of students.
[ترجمه گوگل]مصاحبه ها با نمونه ای تصادفی از دانش آموزان انجام شد
[ترجمه ترگمان]مصاحبه ها به یک نمونه تصادفی از دانش آموزان داده شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The survey used a random sample of two thousand people across England and Wales.
[ترجمه گوگل]در این نظرسنجی از یک نمونه تصادفی دو هزار نفر در سراسر انگلستان و ولز استفاده شد
[ترجمه ترگمان]این نظرسنجی از یک نمونه تصادفی از دو هزار نفر در سراسر انگلستان و ولز استفاده کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The council undertook a sample survey of primary schools in the county.
[ترجمه گوگل]شورا یک بررسی نمونه از مدارس ابتدایی شهرستان انجام داد
[ترجمه ترگمان]این شورا یک بررسی نمونه از مدارس ابتدایی در این استان را به عهده گرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The shop is giving away a sample pack to every customer.
[ترجمه گوگل]فروشگاه به هر مشتری یک بسته نمونه هدیه می دهد
[ترجمه ترگمان]فروشگاه یک بسته نمونه را به هر مشتری می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I like to sample a life in the country.
[ترجمه Hamed] دوست دارم زندگی تو دهاتو مزه کنم.
|
[ترجمه گوگل]من دوست دارم یک زندگی در کشور را نمونه کنم
[ترجمه ترگمان]من دوست دارم در کشور زندگی کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The survey covers a representative sample of schools.
[ترجمه گوگل]این نظرسنجی نمونه ای معرف از مدارس را پوشش می دهد
[ترجمه ترگمان]این نظرسنجی یک نمونه نماینده از مدارس را پوشش می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. This sample room is exclusively for women.
[ترجمه گوگل]این اتاق نمونه انحصاری برای بانوان است
[ترجمه ترگمان]این اتاق نمونه منحصرا برای زنان است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The doctor analysed the blood sample for anemia.
[ترجمه گوگل]دکتر نمونه خون را برای کم خونی بررسی کرد
[ترجمه ترگمان]دکتر نمونه خون کم خونی را آنالیز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. The shipment does not check with the sample.
[ترجمه گوگل]حمل و نقل با نمونه بررسی نمی شود
[ترجمه ترگمان]محموله با نمونه چک نمی شه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Here's your chance to sample the delights of country life.
[ترجمه Hamed l] الان این فرصتو دارید تا تجربه زندگی تو روستا رو بچشید.
|
[ترجمه گوگل]در اینجا شانس شما برای نمونه از لذت های زندگی روستایی است
[ترجمه ترگمان]این شانس شما برای نمونه کردن لذت های زندگی کشور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Each sample was examined through a microscope.
[ترجمه Hamed] تک تک نمونه ها از طریق میکروسکوپ بررسی شدند.
|
[ترجمه گوگل]هر نمونه از طریق میکروسکوپ مورد بررسی قرار گرفت
[ترجمه ترگمان]هر نمونه از طریق میکروسکوپ بررسی شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

نمونه (اسم)
example, instance, exemplar, parable, exemplum, progenitor, precedent, piece, breadboard, sample, model, specimen, module, paradigm, typicality

ملاک (اسم)
support, ground, reason, criterion, proof, exemplar, pattern, sample, landowner, landlord, landholder

ازمون (اسم)
test, try, exam, examination, sample, shibboleth

سرمشق (اسم)
example, instance, exemplar, pattern, fugleman, sample, model

مدل (اسم)
pattern, sample, model, specimen, mannequin

الگو (اسم)
type, pattern, standard, sample, template, mold, schema, strickle

مسطوره (اسم)
pattern, sample, specimen

واحد نمونه (اسم)
sample

نمونه گرفتن (فعل)
sample

نمونه نشان دادن (فعل)
sample

مزه کردن (فعل)
taste, savor, savour, sample

نمونه برداشتن (فعل)
sample, poll

تخصصی

[حسابداری] نمونه
[شیمی] نمونه
[عمران و معماری] نمونه - نمونه برداشتن - نمونه گرفتن
[برق و الکترونیک] نمونه
[صنایع غذایی] نمونه
[مهندسی گاز] نمونه، نمونه گرفتن
[بهداشت] نمونه
[صنعت] نمونه، نمونه گیری
[نساجی] نمونه
[ریاضیات] نمونه، نمونه ای، نمونه گرفتن، نمونه برداشتن، نمونه گرفتن، قطعه ی آزمایشی، مستوره
[آمار] نمونه

انگلیسی به انگلیسی

• example; specimen, small part of something; representative part of a larger group
take a small portion of something as a specimen; determine the quality of something by testing a specimen
a sample of a substance or product is a small quantity of it that shows you what it is like.
a sample of a substance is also a small amount of it that is examined and analysed scientifically.
a sample of people or things is a number of them chosen out of a larger group and then used in tests or used to provide information about the whole group.
if you sample food or drink, you taste a small amount of it in order to find out if you like it.
if you sample a place or situation, you experience it for a short time in order to find out about it.

پیشنهاد کاربران

امتحان کردن
ازمایش کردن
نمونه
ساده
sample=نمونه
simple=ساده
sample ( عمومی )
واژه مصوب: نمونه 1
تعریف: نمونه‏ای معمولاً کوچک که برای تبلیغ کالایی به رایگان عرضه شود
مَزاک = چیزی که مزیده می شود.
چِشاک = چیزی که چشیده می شود.
مزه کردن
example
نمونه
مثال
Blood sampling:خونگیری. آزمایش خون
نمونه ⚔️⚔️
We did various experiments on the new samples
ما آزمایش های مختلفی روی نمونه های جدید انجام دادیم

الگو گرفتن
امتحان کردن
نمونه
مورد آزمایش قرار دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٣)

بپرس