runny

/ˈrəni//ˈrʌni/

معنی: دونده، متمایل بدویدن
معانی دیگر: جاری، روان، چرکریز، آبریز، آبکی، آب مانند

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: runnier, runniest
(1) تعریف: tending to flow, leak, or drip too much.
متضاد: stiff

- an egg that is boiled but still runny
[ترجمه گوگل] تخم مرغی که آب پز است اما هنوز آبکش است
[ترجمه ترگمان] یک تخم مرغ آب پز شده اما در حال ریختن آن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to discharge mucus or similar matter.

- a runny nose
[ترجمه گوگل] آبریزش بینی
[ترجمه ترگمان] بینی runny
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- a runny sore
[ترجمه گوگل] یک زخم آبریزش
[ترجمه ترگمان] a گرفته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. a runny nose
بینی دارای ترشح (در اثر سرماخوردگی)

2. The sauce looked runny so I added some more flour.
[ترجمه گوگل]سس آبدار به نظر می رسید، بنابراین مقداری آرد دیگر اضافه کردم
[ترجمه ترگمان]سس به looked می رسید و مقداری آرد اضافه کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. Warm the honey until it becomes runny.
[ترجمه گوگل]عسل را گرم کنید تا آبکش شود
[ترجمه ترگمان]عسل را گرم کنید تا it شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. This strawberry jam is still runny: I can't get it to jell.
[ترجمه گوگل]این مربای توت فرنگی هنوز آب می زند: من نمی توانم آن را ژله کنم
[ترجمه ترگمان]این مربای توت فرنگی هنوز شل است: نمی توانم آن را به ژله بخورم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. I have a runny nose.
[ترجمه گوگل]من آبریزش بینی دارم
[ترجمه ترگمان] من آبریزش بینی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. That child's nose is runny because she has a cold.
[ترجمه گوگل]بینی اون بچه آبریزش داره چون سرما خورده
[ترجمه ترگمان]آن بینی کودک گرفته شده است چون سرماخوردگی دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The butter had gone runny in the heat.
[ترجمه گوگل]کره از گرما آب شده بود
[ترجمه ترگمان]کره از گرما سرازیر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Rachel had a sore throat and runny nose all day yesterday.
[ترجمه گوگل]ریچل دیروز تمام روز گلو درد و آبریزش بینی داشت
[ترجمه ترگمان]را شل، دیروز یک گلو درد داشت و دماغش را پایین اورده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. I've got a runny nose today.
[ترجمه گوگل]امروز آبریزش بینی دارم
[ترجمه ترگمان]امروز آبریزش بینی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He suffered from a snotty nose, runny eyes and a slight cough.
[ترجمه گوگل]او از آبریزش بینی، آبریزش چشم و سرفه خفیف رنج می برد
[ترجمه ترگمان]او از یک بینی فین فینی، که چشم های آبی داشت و سرفه کوچکی داشت، رنج می برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Robin has a sore throat and a runny nose.
[ترجمه گوگل]رابین گلو درد و آبریزش بینی دارد
[ترجمه ترگمان]رابین گلو درد داره و آبریزش بینی داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. If the marmalade is a low-sugar, rather runny one, you will need 3 egg yolks.
[ترجمه گوگل]اگر مارمالاد کم شکر و نسبتاً آبدار باشد، به 3 زرده تخم مرغ نیاز دارید
[ترجمه ترگمان]اگر مربا یک قند پایین باشد، به جای آن که آن را runny، به ۳ yolks تخم مرغ نیاز خواهید داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The woman's dark like runny chocolate, her skin all smooth and beautiful.
[ترجمه گوگل]زن مثل شکلات آبریزه تیره است، پوستش صاف و زیبا است
[ترجمه ترگمان]موهای سیاه مثل runny، پوستش نرم و زیبا است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. I've caught Tom's horrid runny cold!
[ترجمه گوگل]من سرماخوردگی وحشتناک تام را گرفتم!
[ترجمه ترگمان]سرماخوردگی تام را گرفته بودم!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دونده (صفت)
running, cursorial, runny

متمایل بدویدن (صفت)
runny

انگلیسی به انگلیسی

• leaky, running, dripping, drippy
something that is runny is more liquid than usual or than was intended.
if someone's nose or eyes are runny, liquid is flowing from them.

پیشنهاد کاربران

در مورد غذا معنی ابکی یا نرم و شل میده.
Runny egg تخم مرغ عسلی ( تخم مرغ نیم پز )
دچار آبریزش بینی

بپرس