ruffle

/ˈrʌfl̩//ˈrʌfl̩/

معنی: تکبر، تلاطم، ناصاف کردن، بر هم زدن، ژولیده کردن، گره زدن، ناهموار کردن، براشفتن، تاه کردن، چروک کردن، موجدار کردن
معانی دیگر: خیزاب دار کردن، ناصاف کردن یا شدن، چین دار کردن یا شدن، موج دار کردن یا شدن، چرو کاندن، چروکیدن، (در اثر ترس یا خشم و غیره) موها یا پرهای خود را سیخ کردن، براق کردن یا شدن، افراشته کردن یا شدن، شق کردن یا شدن، آزردن، رنجاندن، اذیت کردن، ناراحت کردن یا شدن، رنجیدن، غیظی کردن یا شدن، (صفحه های کتاب را مانند هنگام بر زدن ورق بازی) تند ورق زدن، (نوار پارچه یا تور که چین می دهند و به حاشیه ی لباس به ویژه سرآستین و یقه می دوزند) روبان چین دار، حاشیه ی چین دار، (حاشیه ی جامه و غیره را) چین دار کردن، چین دادن، (ripple هم می گویند) آب لرز، خیزابچه، موج کوچک، رجوع شود به: ruff، (طبل زدن)، ضربه های تند و کم صدا (از roll کم صداتر است)، (قدیمی)، چاخان کردن، (با سروصدا) لاف زنی کردن، موجدار کردن مثل باد براب

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ruffles, ruffling, ruffled
(1) تعریف: to disturb the smoothness or evenness of; agitate or ripple.
مترادف: agitate, perturb, rile, ripple, roil, undulate
متضاد: smooth
مشابه: flutter, fret

- Wind ruffles the surface of the pond.
[ترجمه مریم] باد، سطح آب را چین داد.
|
[ترجمه گوگل] باد سطح حوض را به هم می زند
[ترجمه ترگمان] باد سطح استخر را به هم می ریزد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to gather (fabric) into deep pleats or frills.
مترادف: frill
مشابه: crimp, flounce, furbelow, gather, plait, pleat, pucker, shirr

(3) تعریف: to cause (feathers) to become erect.
مشابه: muss, rumple

(4) تعریف: to irritate or fluster.
مترادف: agitate, annoy, discomfit, disconcert, fluster, irritate, rattle, unsettle, upset
متضاد: calm, smooth, soothe
مشابه: confuse, discompose, disturb, exasperate, fret, nettle, perturb, rile, trouble, unnerve
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to become agitated or uneven.
مترادف: fret, ripple, undulate
مشابه: flutter

- The surface of the pond ruffled in the breeze.
[ترجمه مریم] سطح آب آبگیر با نسیم چین خورد.
|
[ترجمه گوگل] سطح حوض در نسیم متلاشی شد
[ترجمه ترگمان] سطح آبگیر در باد موج می زد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to become irritated or flustered.
مترادف: fluster, irritate, upset
مشابه: fret
اسم ( noun )
مشتقات: ruffled (adj.)
(1) تعریف: a strip or length of fabric, gathered along one edge in pleats or frills, and usu. used as trimming.
مترادف: flounce, frill, furbelow, pleat

(2) تعریف: something resembling this, such as a bird's ruff.

(3) تعریف: an unevenness or break, as in the surface of a body of water; ripple or flutter.
مترادف: flutter, ripple, undulation, wave

جمله های نمونه

1. winds that ruffle the water
بادهایی که آب را موج دار می کنند

2. a blouse trimmed with lace ruffle
بلوز که حاشیه ی آن دارای توری چین دار است

3. she only said that to ruffle her husband
فقط برای ناراحت کردن شوهرش آن حرف را زد.

4. Don't ruffle my hair, I've just combed it.
[ترجمه یوسف بشارت] موهام بهم نریز ، تازه شونشون کردم
|
[ترجمه گوگل]موهایم را ژولیده نکن، من فقط آنها را شانه کردم
[ترجمه ترگمان]موهای مرا خراب نکن، من تازه آن را شانه کرده ام
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Her blouse has a ruffle of lace around the neck.
[ترجمه گوگل]بلوز او دور گردنش توری دارد
[ترجمه ترگمان] blouse یه ruffle دور گردن داره
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Nothing ever seems to ruffle Susan.
[ترجمه مریم مزدایی] به نظر نمی آید چیزی روی اعصاب سوزان راه برود. ( او ازهیچ چیز به هم نمی ریزد )
|
[ترجمه گوگل]به نظر می رسد هیچ چیز سوزان را ناراحت نمی کند
[ترجمه ترگمان] به نظر نمیاد هیچ اتفاقی \"سوزان\" باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Its body plumage suddenly began to ruffle and swell.
[ترجمه گوگل]پرهای بدنش ناگهان شروع به کوبیدن و متورم شدن کرد
[ترجمه ترگمان]ناگهان رنگ بدن او ناگهان به هم ریخت و ورم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Nothing can ruffle her gentle disposition.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی تواند روحیه ملایم او را به هم بزند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی تواند خلق و خوی gentle را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The neck was low and a narrow double ruffle decorated the neckline.
[ترجمه گوگل]یقه پایین بود و یقه دوتایی باریک یقه را تزئین می کرد
[ترجمه ترگمان]گردنش پایین بود و یقه باز یقه باز داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Can you seriously expect, for example, to ruffle a colleague's hair and not be patted on the backside in return?
[ترجمه گوگل]آیا می توانید به طور جدی انتظار داشته باشید که مثلاً موهای همکارتان را ژولیده کنید و در ازای آن دستی به پشتش نزنید؟
[ترجمه ترگمان]به عنوان مثال آیا می توانید به طور جدی انتظار داشته باشید که موهای هم کار را پریشان کرده و در مقابل آن را نوازش نکنید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Nothing could ruffle his composure.
[ترجمه گوگل]هیچ چیز نمی توانست آرامش او را بر هم بزند
[ترجمه ترگمان]هیچ چیز نمی توانست آرامش خود را به هم بزند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. You shouldn't ruffle so easily.
[ترجمه فاطمه عبدی] نباید به این راحتی بهم بریزی.
|
[ترجمه گوگل]شما نباید به این راحتی سر و صدا کنید
[ترجمه ترگمان]تو نباید به این راحتی کنار بیای
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I don't want to ruffle my hair.
[ترجمه گوگل]نمی خوام موهامو ژولده کنم
[ترجمه ترگمان]نمی خواهم موهایم را به هم بزنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. An adjustment of her tight neck ruffle, and Natalie continues, looking me straight in the eye with a stern glare.
[ترجمه گوگل]تنظیم بند گردن تنگش، و ناتالی ادامه می‌دهد و مستقیماً در چشمان من نگاه می‌کند
[ترجمه ترگمان]او با نگاهی تند و عبوس به من نگاه کرد و ادامه داد:
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I had seen her ruffle his hair as though he were a little boy.
[ترجمه گوگل]او را دیده بودم که انگار یک پسر بچه است موهایش را به هم می زند
[ترجمه ترگمان]او را دیده بودم که موهایش را طوری به هم می زد که انگار پسر کوچکی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تکبر (اسم)
ruff, arrogance, affectation, pride, insolence, height, ruffle, turgescence

تلاطم (اسم)
agitation, turbulence, shock, toss, emotion, lop, ruffle, turbulency

ناصاف کردن (صفت)
ruffle

بر هم زدن (فعل)
bash, overset, unsettle, discompose, disturb, disorder, ruffle, faze, tousle, coup, derange, disarrange, disband

ژولیده کردن (فعل)
confuse, embarrass, dishevel, daze, ruffle, bemuse, tangle

گره زدن (فعل)
knot, loop, truss, tie, ruffle, cadge, knit, twitch, snick, twitch grass

ناهموار کردن (فعل)
ruffle, contort, distort

براشفتن (فعل)
embarrass, excite, ruffle

تاه کردن (فعل)
ruff, fold, ruffle, ply, lap

چروک کردن (فعل)
shrink, ruff, ruffle, pucker

موجدار کردن (فعل)
ruffle

تخصصی

[زمین شناسی] موج نما گردابی - الف) یک موج نما که توسط یک گرداب تشکیل می شود. (هابز 1917) منسوخ. ب) ناهمواری یا آشفتگی سطح، مثلاً ریپل بر روی یک سطح آب.

انگلیسی به انگلیسی

• pleated strip of ribbon or other material used as a decorative trim; fold, pleat; unevenness or disturbance of a surface
gather into pleats, crease; muss, dishevel; agitate, disturb; annoy, irritate
if you ruffle someone's hair, you move your hand quickly and fairly roughly over their head as a way of showing affection.
ruffles are small, decorative folds of material.
see also ruffled.

پیشنهاد کاربران

ژولیده و آشفته
برای مو هم به کار میره
حالتی که روی سر کسی ( معمولا بچه ها ) دست می کشی و موهاشون رو بهم میریزی
ruffle the feather ناراحت کردن
به معنی "به هم ریختن " هم میشود. The problem ruffled him. آن مشکل او را به هم ریخت.
به هم زدن پر و بال
اسم ruffle بمعنی نوار توری که لبه یقه و آستین و غیره میدوزند.
The woman has a dress with a pattern and with ruffles on it.
حاشیه ی چین دار
پر و پال بهم زدن
چین لباس

بپرس