resolved

/riˈzɑːlvd//rɪˈzɒlvd/

معنی: مصمم
معانی دیگر: برآن شده، ثابت قدم، باعزم، دارای عزم ثابت

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: resolvedly (adv.), resolvedness (n.)
• : تعریف: being of fixed or determined purpose.
مترادف: bent, determined, firm, intent, steady
مشابه: decided, hell-bent, resolute, steadfast, strong, unwavering

جمله های نمونه

1. hassan resolved the variance among the heirs
حسن اختلاف میان وراث را فیصله داد.

2. he resolved the difficulty artfully
او با مهارت مشکل را برطرف کرد.

3. homa resolved never to go to their house again
هما تصمیم گرفت که دیگر هرگز به خانه ی آنها نرود.

4. they resolved their differences
آنان اختلافات خود را برطرف کردند.

5. the parliament resolved that the elections be delayed
مجلس رای داد که انتخابات دیرتر انجام شود.

6. the senate resolved that . . .
مجلس سنا تصویب کرد که . . .

7. a discussion that resolved itself into dispute
مذاکره ای که تبدیل به جدال شد

8. the flood that resolved him to sell his house
سیلی که او را مصمم به فروش خانه ی خود کرد

9. She resolved to do it at the first opportunity.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت در اولین فرصت این کار را انجام دهد
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت این کار را در اولین فرصت انجام دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He resolved on/against an early start.
[ترجمه احمد] او تصمیم گرفت شروع پیش از موعد نداشته باشد.
|
[ترجمه گوگل]او در یک شروع زودهنگام تصمیم گرفت
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت که زودتر از موعد شروع کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. She resolved that, if Mimi forgot this promise, she would remind her.
[ترجمه گوگل]او تصمیم گرفت که اگر میمی این قول را فراموش کرد، به او یادآوری کند
[ترجمه ترگمان]تصمیم گرفت که اگر می سون این قول را فراموش کند، به او یادآوری خواهد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. This letter resolved all our doubts.
[ترجمه گوگل]این نامه همه تردیدهای ما را برطرف کرد
[ترجمه ترگمان]این نامه تمام doubts را حل کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The argument resolved itself into an uneasy truce.
[ترجمه گوگل]این بحث به یک آتش بس ناآرام ختم شد
[ترجمه ترگمان]بحث به آتش بس موقت تبدیل شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. The tumor will soon be resolved.
[ترجمه گوگل]تومور به زودی برطرف می شود
[ترجمه ترگمان] تومور خیلی زود حل میشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I was resolved not to see him.
[ترجمه گوگل]تصمیم گرفتم او را نبینم
[ترجمه ترگمان]مصمم بودم که او را نبینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. We are pleased that the problems have been resolved.
[ترجمه گوگل]ما خوشحالیم که مشکلات حل شده است
[ترجمه ترگمان]ما خوشحالیم که مشکلات حل شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مصمم (صفت)
intent, determined, stalwart, resolute, unflinching, decided, resolved, having decided, having made up one's mind, manful

انگلیسی به انگلیسی

• determined, steadfast, resolute
if you are resolved to do something, you are determined to do it.

پیشنهاد کاربران

صاحب عزم ؛ بااراده. باعزم. پابرجا.
برطرف شدن. محو شدن
در پزشکی
Symptoms resolved
تصویب شده، تصمیم گیری شده
[مهندسی مواد] تفکیک شده، حل شده
[عکاسی] تفکیک شده، قابل تفکیک بودن
حل شده

بپرس