reluctance

/rəˈləktəns//rɪˈlʌktəns/

معنی: بیزاری، بی میلی، اکراه، مقاومت مغناطیسی
معانی دیگر: روی گردانی، دل نخواهی، ناخوشداشت، ناخواهی، (برق) مقاومت مغناطیسی، ایستایی هم آهن ربایی، مخالف

بررسی کلمه

اسم ( noun )
مشتقات: reluctancy (n.)
• : تعریف: a state of unwillingness or disinclination, often arising from uncertainty or doubt.
مشابه: difficulty

- Her reluctance to fly keeps her from seeing her family.
[ترجمه دکتر مهدی شهدی کومله] در ( فیزیک ) مقاومت مغناطیسی
|
[ترجمه گوگل] بی میلی او به پرواز او را از دیدن خانواده اش باز می دارد
[ترجمه ترگمان] بی میلی او به پرواز او را از دیدن خانواده اش دور نگه می دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. her reluctance was obvious
اکراه او هویدا بود.

2. his reluctance dampened our enthusiasm
بی میلی او شوق و ذوق ما را کم کرد.

3. he obeys orders with reluctance
دستورات را با بی میلی اجرا می کند.

4. I noticed a certain reluctance among the teachers.
[ترجمه گوگل]متوجه بی میلی خاصی در بین معلمان شدم
[ترجمه ترگمان]من متوجه شدم که در میان معلم ها اکراه خاصی دارم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Ministers have shown extreme reluctance to explain their position to the media.
[ترجمه گوگل]وزرا در توضیح موضع خود برای رسانه ها بی میلی شدید نشان داده اند
[ترجمه ترگمان]وزیران بی میلی شدیدی برای توضیح موقعیت خود نسبت به رسانه ها نشان داده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. His reluctance to answer my questions made me suspicious .
[ترجمه گوگل]بی میلی او برای پاسخ دادن به سؤالات من را مشکوک کرد
[ترجمه ترگمان]اکراه او برای جواب دادن به سوال های من باعث شد شک کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. It was with great reluctance that she took early retirement.
[ترجمه گوگل]با اکراه بسیار بود که بازنشسته شد
[ترجمه ترگمان]خیلی اکراه داشت که زود از بازنشستگی در بیاید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The talks have foundered, largely because of the reluctance of some members of the government to do a deal with criminals.
[ترجمه گوگل]این گفتگوها عمدتاً به دلیل عدم تمایل برخی از اعضای دولت به معامله با جنایتکاران پایه گذاری شده است
[ترجمه ترگمان]مذاکرات تا حد زیادی به دلیل بی میلی برخی از اعضای دولت برای انجام معامله با مجرمان شکست خورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. These political tensions explain the reluctance of financiers to invest in the region.
[ترجمه گوگل]این تنش های سیاسی بی میلی سرمایه گذاران به سرمایه گذاری در منطقه را توضیح می دهد
[ترجمه ترگمان]این تنش های سیاسی، بی میلی سرمایه گذاران برای سرمایه گذاری در منطقه را توضیح می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She made a great show of reluctance, but finally accepted our offer.
[ترجمه گوگل]او نمایش بزرگی از بی میلی نشان داد، اما در نهایت پیشنهاد ما را پذیرفت
[ترجمه ترگمان]او خیلی اکراه نشان داد، اما بالاخره پیشنهاد ما را پذیرفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I can quite understand your reluctance to talk about what happened to you.
[ترجمه گوگل]من کاملاً می توانم بی میلی شما را برای صحبت در مورد آنچه برای شما اتفاق افتاده است درک کنم
[ترجمه ترگمان]من کاملا درک می کنم که چه اتفاقی برای تو افتاده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He showed great reluctance to reveal his whereabouts.
[ترجمه گوگل]او نسبت به افشای محل اختفای خود بی میلی شدید نشان داد
[ترجمه ترگمان]از اینکه جای خود را به او نشان دهد، اکراه بیشتری نشان می داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I accepted his resignation with great reluctance.
[ترجمه گوگل]من با اکراه استعفای او را پذیرفتم
[ترجمه ترگمان]استعفای او را با اکراه قبول کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. His designs indicate a reluctance to conform to fashion.
[ترجمه گوگل]طرح های او نشان دهنده بی میلی به انطباق با مد است
[ترجمه ترگمان]طراحی های او عدم تمایل به پیروی از مد را نشان می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بیزاری (اسم)
abhorrence, disgust, hatred, distaste, loathing, aversion, weariness, horror, abomination, alienation, ennui, tedium, grudge, reluctance, reluctancy

بی میلی (اسم)
disgust, distaste, loathing, lassitude, grudge, inappetence, dismay, disapproval, disapprobation, disaffection, reluctance, disinclination, disrelish, reluctancy

اکراه (اسم)
hate, grudge, reluctance, reluctancy

مقاومت مغناطیسی (اسم)
reluctance, reluctancy

تخصصی

[برق و الکترونیک] رلوکتانس، مقاومت مغناطیسی - مقاومت مغناطیسی معیاری برای مخالفت موجود در براب رشا رمغناطیسی در مدار مغناطیسی . مقاومت مغناطیسی عکس رسانایی مغناطیسی و بنابر این برابر است با نیروی محرکه مغناطیسی تقسیم بر شار مغناطیسی . واحد مقاومت مغناطیسی رل و معادل با 1 آمپر دور بر خط نیروی مغناطیسی است .
[ریاضیات] تخالف، مقاومت مغناطیسی

انگلیسی به انگلیسی

• unwillingness, hesitance, averseness, disinclination
reluctance to do something is unwillingness to do it.

پیشنهاد کاربران

reluctance = an unwillingness to do something
عدم تمایل
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : reluctance
✅️ صفت ( adjective ) : reluctant
✅️ قید ( adverb ) : reluctantly
اکراه
بی تفاوتی، بی اعتنایی
reluctance ( noun ) = اکره، بی میلی، عدم تمایل، نارضایتی، بی رغبتی، بیزاری، مخالفت/مقاومت
magnetic reluctance = مقاومت مغناطیسی
reluctance motor drive = محرک موتور مقاومت مغناطیسی
examples:
...
[مشاهده متن کامل]

1 - He agreed, but with great reluctance.
او موافقت کرد، اما با اکراه زیاد.
2 - I accepted his resignation with great reluctance.
من با بی میلی زیادی استعفای او را پذیرفتم.
3 - Her reluctance to talk to the press was quite understandable.
عدم تمایل او برای صحبت با مطبوعات کاملاً قابل درک بود.
4 - I fully understand his reluctance to leave his children.
من مخالفت او را برای ترک فرزندانش کاملاً درک می کنم.
5 - The reluctance of either side to compromise means that the talks are doomed to fail.
عدم تمایل طرفین به مصالحه به این معنی است که مذاکرات محکوم به شکست هستند.
6 - I don't understand her reluctance to come.
من بی رغبتی او را برای آمدن نمی فهمم.

بی رغبتی
نارضایتی
تاب کشندایی
عدم تمایل - عدم رغبت - عدم استقبال - روی خوش نشان ندادن - به گرمی استقبال نکردن

بپرس