recover

/rɪˈkəvər//rɪˈkʌvə/

معنی: بهبودی یافتن، دریافت کردن، شفاء یافتن، بهوش امدن، بهبود یافتن، دوباره بدست اوردن، ترمیم شدن، باز یافتن
معانی دیگر: (چیز از دست رفته را) دوباره به دست آوردن، بازستاندن، پیدا کردن، جبران کردن، بازیافت کردن، (مواد مفید زباله و چیزهای اسقاط را ) جدا کردن، بازیابی کردن، (حقوق - با رای دادگاه) اعاده کردن، وصول کردن، گرفتن، (ورزش) توپ را (دوباره) به دست آوردن، تجدید توازن یا اعتدال یا خونسردی کردن، متانت یا آرامش خود را به دست آوردن، جلو لغزش خود را گرفتن، (زمین) احیا کردن، آباد کردن، بهسازی کردن، بازگیری کردن، دوباره روکش کردن،دوباره پوشاندن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: recovers, recovering, recovered
(1) تعریف: to get back or regain.
مترادف: regain, retrieve
مشابه: find, recoup, recuperate, redeem, retake, salvage

- She recovered her lost wallet.
[ترجمه گوگل] کیف پول گمشده اش را پس گرفت
[ترجمه ترگمان] کیف پولش رو پیدا کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- It took him months to recover his health after the illness.
[ترجمه گوگل] ماه ها طول کشید تا سلامتی خود را پس از این بیماری به دست آورد
[ترجمه ترگمان] بعد از بیماری، ماه ها طول کشید تا حالش خوب شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to receive in compensation for loss.
مترادف: recoup
مشابه: get, obtain, receive

- We recovered damages from our insurance company after the fire.
[ترجمه گوگل] ما خسارات وارده را پس از آتش سوزی از شرکت بیمه خود دریافت کردیم
[ترجمه ترگمان] پس از آتش سوزی خسارات وارده به شرکت بیمه ما را جبران کردیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to gain back the former condition of (oneself).
مشابه: collect, rally, recuperate, restore, revive

- He fell as he walked across the stage, but he quickly recovered himself.
[ترجمه Farzaneh] هنگام عبور از روی صحنه زمین خورد ، اما خیلی زود خودش را جمع و جور کرد
|
[ترجمه گوگل] او در حالی که از روی صحنه می رفت زمین خورد، اما به سرعت خودش را به دست آورد
[ترجمه ترگمان] او به سرعت از روی سکو پایین آمد، اما به سرعت خود را بازیافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She fortunately recovered herself after she broke into laughter during the wedding.
[ترجمه گوگل] او خوشبختانه پس از خنده در طول عروسی خود را بهبود بخشید
[ترجمه ترگمان] خوشبختانه بعد از اینکه موقع عروسی شروع به خندیدن کرد خوشبختانه خودش را جمع و جور کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to gain (some usable material) from garbage or refuse.
مترادف: reclaim
مشابه: recycle, salvage

- I recovered this great old picture frame that was being thrown out.
[ترجمه گوگل] من این قاب عکس قدیمی را که در حال بیرون انداختن بود، بازیابی کردم
[ترجمه ترگمان] من این قاب عکس قدیمی رو که انداختنش بیرون پیدا کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: recoverable (adj.), recovering (adj.)
• : تعریف: to return to a normal condition or state, esp. of health.
مترادف: mend, revive
متضاد: sicken, sink, worsen
مشابه: bounce back, convalesce, heal, pull through, rally, rebound, recuperate

- She is slowly recovering from her illness.
[ترجمه گوگل] او کم کم از بیماری خود بهبود می یابد
[ترجمه ترگمان] او به آرامی از بیماری خود در حال بهبود است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: re-covers, re-covering, re-covered
• : تعریف: to cover again.

جمله های نمونه

1. to recover damages
خسارات گرفتن

2. to recover losses
ضررها را جبران کردن

3. the doctor could hold out no hope that my mother would recover
دکتر امیدی نمی داد که مادرم خوب شود.

4. It took a moment for Mark to recover his poise.
[ترجمه گوگل]لحظه ای طول کشید تا مارک به آرامش رسید
[ترجمه ترگمان]یک لحظه طول کشید تا مارک تعادل خود را بازیابد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Know, how again recover also just air.
[ترجمه گوگل]بدانید، چگونه دوباره بهبود نیز فقط هوا
[ترجمه ترگمان]بدانید که چگونه دوباره تنها هوا را بهبود بخشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. It will be impossible to recover all the misapplied charity money.
[ترجمه گوگل]بازگرداندن تمام پول های خیریه استفاده نادرست غیرممکن خواهد بود
[ترجمه ترگمان]برای پیدا کردن همه پول خیریه غیر ممکن خواهد بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. We prayed she would recover from her illness.
[ترجمه گوگل]دعا می کردیم که از مریضی شفا پیدا کند
[ترجمه ترگمان]دعا می کردیم که از بیماری او بهبود پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Life is a wounded recover the continuous improvement of process.
[ترجمه گوگل]زندگی یک زخمی است بهبود مستمر روند
[ترجمه ترگمان]زندگی، بهبود مستمر فرآیند است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The economy is at last beginning to recover.
[ترجمه گوگل]اقتصاد در نهایت شروع به بهبودی می کند
[ترجمه ترگمان]اقتصاد در حال حاضر شروع به بهبود کرده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The local authority must try to recover arrears of rent.
[ترجمه گوگل]مقامات محلی باید تلاش کنند تا اجاره بهای عقب افتاده را پس بگیرند
[ترجمه ترگمان]مقامات محلی باید تلاش کنند که بدهی های معوقه خود را جبران کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Yesterday morning shares seemed to recover from Monday's collapse.
[ترجمه گوگل]به نظر می رسید سهام صبح دیروز پس از سقوط روز دوشنبه بهبود یافته است
[ترجمه ترگمان]روز گذشته به نظر می رسید که سهام روز دوشنبه از بین می رود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Yates is struggling to recover from a serious knee injury.
[ترجمه گوگل]یتس در تلاش است تا پس از آسیب جدی زانو بهبود یابد
[ترجمه ترگمان]ییتس در تلاش است تا از یک آسیب جدی به زانو بهبود پیدا کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Patients recover quickly if they are well nourished.
[ترجمه گوگل]اگر بیماران به خوبی تغذیه شوند، به سرعت بهبود می یابند
[ترجمه ترگمان]اگر به خوبی تغذیه شوند، بیماران به سرعت بهبود می یابند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They sought to recover damages, costs, expenses, etc from the firm.
[ترجمه گوگل]آنها به دنبال بازپس گیری خسارات، هزینه ها، هزینه ها و غیره از شرکت بودند
[ترجمه ترگمان]آن ها به دنبال جبران خسارات، هزینه ها، هزینه ها و غیره از شرکت هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. She's got a strong constitution - she'll recover in no time.
[ترجمه گوگل]او یک قانون اساسی قوی دارد - او در کمترین زمان بهبود می یابد
[ترجمه ترگمان]اون بنیه قوی داره - وقت نداره حالش خوب بشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بهبودی یافتن (فعل)
gain, improve, ameliorate, better, amend, recover, recuperate, pick up, convalesce, mend, pull round

دریافت کردن (فعل)
receive, recover, draw, pull down, cash

شفاء یافتن (فعل)
recover, recuperate, come round, convalesce, get better

بهوش امدن (فعل)
recover, respire, revive, come round

بهبود یافتن (فعل)
meliorate, recover

دوباره بدست اوردن (فعل)
recover, retrieve, regain, recoup, resume

ترمیم شدن (فعل)
recover

باز یافتن (فعل)
recover, retrieve, regain, resume

تخصصی

[کامپیوتر] بازسازی کردن، بازیافتن، بازیافت، ترمیم یافتن - فرمان RECOVER
[مهندسی گاز] دوباره بدست آوردن، بازیافتن
[حقوق] دریافت کردن (خسارت)، حاکم شناخته شدن، وصول کردن، جبران کردن، اعاده تصرف کردن، پس گرفتن، از نو به دست آوردن

انگلیسی به انگلیسی

• recuperate, get well; get back, regain, obtain again; cover again
when you recover from an illness or an injury, you become well again.
if you recover from an unhappy or unpleasant experience, you stop being upset by it.
if you recover something that has been lost or stolen, you get it back.
if you recover your former mental or physical state or recover the ability to do something, you get it back.
see also recovered.

پیشنهاد کاربران

recover ( v ) ( rɪˈkʌvər ) =to get back sth that has been lost, stolen, or missing, e. g. He's still recovering from his operation. recovered ( adj ) , recoverable ( adj ) , recovery ( n )
recover
my body needs to recover again
افزایش یافتن
بازیابی کردن
بهبود یافتن
دوباره به دست آورد
روی پا وایستادن
کمر راست کردن
جان گرفتن
به رنگ و رو اومدن
خوب شدن
بهبود حاصل کردن
ترمیم شدن
نجات پیدا کردن
سامان گرفتن
راست شدن
find or regain possession of ( something stolen or lost )
پیدا کردن/ یافتن یا دوباره صاحب چیزی شدن ( چیزی که دزدیده یا گم شده بود )
"police recovered a stolen video"
جان سالم به در بردن
تجدید توان، تجدید قوا
recover ( verb ) = retrieve ( verb )
به معناهای: بازیافتن، بازیابی کردن، احیا کردن، دوباره بدست آوردن
روحیه ی خود را دوباره به دست آوردن
سلامت خود را دوباره به دست آوردن
استرداد

به خود آمدن
دوران نقاهت را گذراندن
جبران مافات کردن
بهبود یافتن
شروع دوبار
بازگشت دوباره
تجدید قوا کردن
اکتشاف، کشف کردن، یافتن، پیدا کردن
( با from ) رها شدن از
خلاصی یافتن
بازیابی کردن
بهبود یافتن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢١)

بپرس