resolving

/riˈzɑːlvɪŋ//rɪˈzɒlvɪŋ/

معنی: رفع، برطرف سازی
معانی دیگر: برطرف سازی، رفع

جمله های نمونه

1. the resolving power of a lens
قدرت واکافت (تجزیه ی) یک عدسی

2. There is no machinery for resolving disputes.
[ترجمه گوگل]هیچ دستگاهی برای حل و فصل اختلافات وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ ماشینی برای حل اختلافات وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The company has no effective machinery for resolving disputes.
[ترجمه گوگل]این شرکت هیچ دستگاه موثری برای حل و فصل اختلافات ندارد
[ترجمه ترگمان]این شرکت هیچ دستگاه موثری برای حل مناقشات ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I struck on a way of resolving their differences.
[ترجمه گوگل]من به راهی برای حل اختلافات آنها دست زدم
[ترجمه ترگمان]من یه راهی پیدا کردم که تفاوت هاشون رو حل کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. They are on the brink of resolving their long-standing dispute over money.
[ترجمه گوگل]آنها در آستانه حل اختلاف دیرینه خود بر سر پول هستند
[ترجمه ترگمان]آن ها در آستانه حل اختلاف طولانی مدت خود بر سر پول هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. I could see no way of resolving this moral dilemma.
[ترجمه گوگل]هیچ راهی برای حل این معضل اخلاقی نمی دیدم
[ترجمه ترگمان]هیچ راهی برای حل این معمای اخلاقی نمی بینم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Conflict manager: resolving disputes, acting as a mediator.
[ترجمه گوگل]مدیر تعارض: حل و فصل اختلافات، عمل به عنوان یک میانجی
[ترجمه ترگمان]مدیر تعارض: حل و فصل مناقشات، به عنوان یک میانجی عمل می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Resolving such ambiguities is extremely important since entire economic and political platforms rest upon the outcome.
[ترجمه گوگل]حل چنین ابهاماتی بسیار مهم است زیرا کل پلتفرم های اقتصادی و سیاسی به نتیجه بستگی دارد
[ترجمه ترگمان]حل این ابهامات به شدت مهم است، چرا که کل پایگاه های اقتصادی و سیاسی بر روی نتیجه تمرکز دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Markets typically include a provision for resolving disagreements by returning the product or through arbitrage in other cases.
[ترجمه گوگل]بازارها معمولاً شامل مقرراتی برای حل اختلافات از طریق بازگرداندن محصول یا از طریق آربیتراژ در موارد دیگر هستند
[ترجمه ترگمان]
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The judge faces a daunting task in resolving what is now a four-way fight.
[ترجمه گوگل]قاضی با یک وظیفه دلهره آور برای حل و فصل آنچه که اکنون یک مبارزه چهار طرفه است، روبرو است
[ترجمه ترگمان]قاضی در حل آنچه که در حال حاضر یک مبارزه چهار طرفه است، مواجه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. If Alan heard, he remained silent, probably resolving to get ashore as quickly as possible.
[ترجمه گوگل]اگر آلن می شنید، ساکت می ماند و احتمالاً تصمیم می گرفت هر چه سریعتر به ساحل برسد
[ترجمه ترگمان]اگر الن شنید، او ساکت ماند، احتمالا تصمیم گرفته بود هرچه زودتر به ساحل برود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Resolving this conflict was critical in fully accepting the responsibility in being a manager and developing credibility.
[ترجمه گوگل]حل این تعارض در پذیرش کامل مسئولیت مدیر بودن و توسعه اعتبار حیاتی بود
[ترجمه ترگمان]حل این مناقشه به طور کامل پذیرش مسئولیت به عنوان مدیر و توسعه اعتبار اهمیت داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Such laws usually include more detailed procedures for resolving negotiating impasses that may arise during the bargaining process.
[ترجمه گوگل]چنین قوانینی معمولاً شامل رویه‌های دقیق‌تری برای حل بن‌بست‌های مذاکره می‌شوند که ممکن است در طول فرآیند مذاکره ایجاد شود
[ترجمه ترگمان]این قوانین معمولا شامل رویه های دقیق تری برای حل مشکلات مذاکره هستند که ممکن است در طول فرآیند مذاکره ایجاد شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There is no obvious way of resolving the question of crowd composition.
[ترجمه گوگل]هیچ راه آشکاری برای حل مسئله ترکیب جمعیت وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]هیچ راه مشخصی برای حل مساله ترکیب بندی جمعیت وجود ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رفع (اسم)
resolution, elimination, removal, resolving, obviation

برطرف سازی (اسم)
resolving

تخصصی

[ریاضیات] تجزیه

انگلیسی به انگلیسی

• act of solving, act of finding a solution; act of making a decision; act of separating into constituent parts

پیشنهاد کاربران

بپرس