resentment

/rəˈzentmənt//rɪˈzentmənt/

معنی: رنجش، خشم، غیظ، خلم
معانی دیگر: دلخوری، ناخشنودی، خشمارنج

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a bitterness, displeasure, or indignation resulting from perceived injury or wrong.
مترادف: discontent, indignation, pique, umbrage
مشابه: grudge, miff, offense

- He felt he was more qualified for the job than the other applicants and was filled with resentment when he didn't get it.
[ترجمه گوگل] او احساس می کرد که نسبت به سایر متقاضیان برای این کار واجد شرایط تر است و وقتی آن را به دست نمی آورد پر از رنجش می شد
[ترجمه ترگمان] او احساس می کرد که نسبت به متقاضیان دیگر صلاحیت بیشتری دارد و وقتی آن را دریافت نکرد از خشم پر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. resentment that festered until it broke out in violence
خشمی که به وخامت گرایید و به صورت خشونت متجلی شد

2. my resentment of what he said
رنجش من از حرف های او

3. an internal resentment
رنجش پنهانی

4. the people's resentment of the government was on the rise
ناخشنودی مردم نسبت به دولت رو به افزایش بود.

5. to stifle one's resentment
آزردگی خود را بروز ندادن

6. She was filled with deep resentment at being passed over for promotion.
[ترجمه گوگل]او از اینکه برای ترفیع به او واگذار شده بود پر از خشم عمیقی بود
[ترجمه ترگمان]او از اینکه به خاطر ترفیع مقام و ترفیع مقام گرفته بود، وجودش از خشم پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. She felt all her old resentment flaring up.
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که تمام کینه قدیمی اش شعله ور شده است
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که همه خشمش زبانه می کشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. A greater cause for resentment is the discrepancy in pay.
[ترجمه گوگل]دلیل بزرگ‌تر برای نارضایتی، عدم تطابق در پرداخت‌ها است
[ترجمه ترگمان]دلیل بزرگ تر برای نفرت، تفاوت در پرداخت است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Mercy should alloy our stern resentment.
[ترجمه گوگل]رحمت باید کینه شدید ما را از بین ببرد
[ترجمه ترگمان]مرسی که خشم شدید ما رو برطرف می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Don't let your resentment build up.
[ترجمه گوگل]اجازه ندهید کینه شما ایجاد شود
[ترجمه ترگمان]نگذار کینه تو به هم بخورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. He felt considerable resentment towards Sheila for making him work late.
[ترجمه گوگل]او نسبت به شیلا به دلیل اینکه او را تا دیر وقت کار کرده بود، ناراحت بود
[ترجمه ترگمان]به خاطر اینکه باعث شد تا دیروقت کار کند، احساس ناراحتی شدیدی نسبت به شیلا داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. He struggled to contain his resentment.
[ترجمه گوگل]او تلاش کرد تا خشم خود را مهار کند
[ترجمه ترگمان]سعی کرد خشمش را مهار کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She could not conceal the deep resentment she felt at the way she had been treated.
[ترجمه گوگل]او نمی توانست ناراحتی عمیقی را که از رفتاری که با او می شد، پنهان کند
[ترجمه ترگمان]نمی توانست خشم عمیقی را که نسبت به او احساس کرده بود پنهان بدارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He felt a spurt of resentment against his brother.
[ترجمه گوگل]او احساس انزجار از برادرش کرد
[ترجمه ترگمان]احساس خشم شدیدی نسبت به برادرش داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Management is acutely aware of the resentment that their decision may cause.
[ترجمه گوگل]مدیریت به شدت از رنجشی که تصمیم آنها ممکن است ایجاد کند آگاه است
[ترجمه ترگمان]مدیریت به شدت از خشم ناشی از تصمیم آن ها آگاه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Already the awards are causing resentment in the lower ranks of council officers.
[ترجمه زهرا کیانی پور] نارضایتی، ناخشنودی
|
[ترجمه گوگل]در حال حاضر جوایز باعث نارضایتی در رده های پایین افسران شورا شده است
[ترجمه ترگمان]در حال حاضر این جوایز باعث ایجاد خشم در رده های پایین تر افسران شورا شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

رنجش (اسم)
pique, offense, acrimony, resentment, annoyance, irritation, dudgeon, bother, vexation, grief, umbrage, displeasure, miff

خشم (اسم)
bate, resentment, irritation, temper, anger, rage, wrath, fury, indignation, ire, ramp, rampage, tantrum, choler, furiosity, furiousness, furore, teen, heebie-jeebies

غیظ (اسم)
resentment, anger, rage, wrath, fury, indignation, dudgeon, tantrum

خلم (اسم)
resentment, anger, indignation, snot, snivel

انگلیسی به انگلیسی

• feeling of ill-will, sense of bitterness, indignation, displeasure
resentment is a feeling of bitterness and anger.

پیشنهاد کاربران

این کلمه معادل این کلمات در زبان فارسی هست:
رنج، کینه، دلخوری، کج خلقی، عصبانیت، نارضایتی، ناراحتی، توهین و. . . .
و یه معادل توی زبان انگلیسی هم داره که میشه *peeve*.
خشم ناشی از تبعیض
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
فعل ( verb ) : resent
اسم ( noun ) : resentment
صفت ( adjective ) : resentful
قید ( adverb ) : resentfully
سرخوردگی
معنی: از بیخیالی و کمال طلب نبودن کسی خشمگین شدن.
مثلاً وقتی کسی میگوید: میدونم ماه بعد کنکور دارم ولی بیشتر از این حوصله درس خوندن ندارم. شما عصبی میشوید چون خودتان یک ماه مانده به کنکور شبانه روز درس میخواندید.
ترجمه ی دقیق و فنی این کلمه خشمارنج میشه، زمانی این عاطفه پدید میاد که شما نسبت به کسی همزمان هم خشم داشته باشید و هم ازش رنجیده باشید
Resentment toward
خشم نسبت به
در روانشناسی
تنفر
کینه
رنجش، دلخوری
it still stirs resentment in Washington
NEW YORK TIMES@
?A: you gonna make another scene
B: Hey, I didn't make a scene last time
A: Yes, you certainly did. You weren't nice and your resentment showed
Crimes and misdemeanors 1989🎥
رنجش خصومت کینه
Who is your aggression with
؟ Do you have a problem or resentment with meاین خشنوت شما با چه کسی هست؟
شما با من مشکل و یا خصومت دارید ؟
تنفر
فرهنگ توصیفی APA : تنفر ( احساس تلخی، دشمنی و خصومت که بر اثر عاملی که توهین کننده یا آسیب زا تلقی می شود در فرد بوجود می آید. )
دوباره تکرار شدن یه حاوثه ناگوار

a feeling of indignant displeasure or persistent ill will at something regarded as a wrong, insult, or injury. Mer
a feeling of anger or unhappiness about something that you think is unfair. Ox
ترجمه صحیح: احساس خشم یا ناخوشنودی وقتی فکر میکنی چیزی ناعادلانه است.
غیرت
تلخ کامی
ازردگی
غیرت

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس