reckoning

/ˈrekənɪŋ//ˈrekənɪŋ/

معنی: فرضی
معانی دیگر: شمارش، محاسبه، همارش، صورتحساب، حساب، رسیدگی به حساب، تسویه حساب، پاداش، جزا، سزا، مکافات، تاوان، برآورد، تخمین، حدس، صورت حساب میخانه

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the process of determining by counting, calculating, or estimating.
مشابه: calculation, compute, estimate, estimation

(2) تعریف: a satisfying of accounts, as by paying bills.

(3) تعریف: a settlement of disagreements, as by violent conflict.

(4) تعریف: the process of determining one's relative position or exact location.

جمله های نمونه

1. by my reckoning . . .
طبق محاسبه ی من . . .

2. day of reckoning
روز رسیدگی،سر پل خر بگیری

3. day of reckoning
روز جزا،روز رسیدگی

4. we paid our reckoning and left
حساب خود را پرداختیم و رفتیم.

5. you're out your reckoning
محاسبه تو اشتباه است.

6. after the feast comes the reckoning
کسی که خربزه می خورد باید پای لرز آن هم بنشیند

7. the teacher was sitting in front and reckoning the students up with her keen eyes
معلم جلو (کلاس) نشسته بود و با چشمان تیزبین خود شاگردان را ارزیابی می کرد.

8. The shoplifter's day of reckoning came when he was charged with 30 cases of theft.
[ترجمه گوگل]روز حساب سارق مغازه زمانی فرا رسید که او به 30 مورد سرقت متهم شد
[ترجمه ترگمان]روز حساب زمانی رسید که متهم به ۳۰ مورد دزدی متهم شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. By my reckoning, this short cut will save us five miles.
[ترجمه امیر عارفی] طبق محاسبه من، این میان بر پنج مایل مسیرمون رو کوتاه تر میکنه .
|
[ترجمه گوگل]به نظر من، این راه کوتاه ما را پنج مایل نجات خواهد داد
[ترجمه ترگمان]به حساب من، این میان بر کوتاه ما رو ۵ مایل نجات میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. After dinner comes the reckoning.
[ترجمه امیر عارفی] بعد از شام ، رسیدگی می کنیم.
|
[ترجمه گوگل]بعد از شام حساب می آید
[ترجمه ترگمان]بعد از شام، حساب باز می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. I could see him reckoning the cost as I spoke.
[ترجمه گوگل]وقتی صحبت می کردم می توانستم ببینم که او هزینه را محاسبه می کند
[ترجمه ترگمان]همان طور که حرف می زدم، می توانستم او را هم حساب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Pat was reckoning up the cost of everything in her mind.
[ترجمه گوگل]پت هزینه همه چیز را در ذهنش حساب می کرد
[ترجمه ترگمان]پت به قیمت هر چیزی که در ذهنش بود حساب می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. By my reckoning we were seven or eight kilometres from Borj Mechaab.
[ترجمه امیر عارفی] طبق ارزیابی من، هفت تا هشت کیلومتر تا برج مکاب راه باقی مونده بود .
|
[ترجمه گوگل]به حساب من هفت هشت کیلومتری برج میچاب بودیم
[ترجمه ترگمان]به حساب من هفت یا هشت کیلومتر دورتر از Borj Mechaab بودیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. There'll be a heavy reckoning to pay!
[ترجمه گوگل]حساب سنگینی برای پرداخت وجود خواهد داشت!
[ترجمه ترگمان]هزینه سنگینی در کار خواهد بود!
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I am reckoning on your help.
[ترجمه گوگل]من روی کمک شما حساب می کنم
[ترجمه ترگمان]من به کمک شما حساب می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. I'm reckoning on your continued support.
[ترجمه گوگل]من روی حمایت مداوم شما حساب می کنم
[ترجمه ترگمان]من به حمایت شما حساب می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

فرضی (صفت)
assumptive, hypothetical, presumptive, reckoning

تخصصی

[ریاضیات] محاسبه، تصفیه ی حساب

انگلیسی به انگلیسی

• calculation, computation; guessing, supposing, estimating
a reckoning is something that you think about and work out, often mathematically.
someone's day of reckoning is the time when they pay or are punished for the things they have done wrong.
see also reckon.

پیشنهاد کاربران

روزشمار
حساب کشی؛
( در کلمۀ reckoning عنصر زور مستتر هست؛ که این معادل بهتر می رسونه ) .
رسیدگی به حساب
عاقبت، فرجام، سرانجام، پیامد قطعی
فرض
شمارش - محاسبه ( ات ) - حدس - برآورد - تخمین
- by my reckoning . . . : طبق محاسبه ی من . . .
محاسبات

بپرس