reach

/ˈriːt͡ʃ//riːt͡ʃ/

معنی: حصول، کشش، حیطه، رسایی، برد، رسیدن به، نائل شدن، نائل شدن به
معانی دیگر: رسیدن، بالغ شدن بر، (با تلفن و غیره) تماس گرفتن، دسترسی داشتن، (دست و غیره را) دراز کردن، رساندن، توسعه داشتن، ادامه داشتن، برداشتن، پراندن، زدن، دست یافتن، نایل شدن، (سر میز غذاخوری و غیره) رد کردن، دادن، دست بردن به طرف (چیزی)، گسترش، دامنه، رسش، رسانش، دستیابی، (کشتیرانی) باد عمود بر کشتی، باد پهلو، پهلوباد، با پهلو باد حرکت کردن

بررسی کلمه

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: reaches, reaching, reached
(1) تعریف: to extend or expand as far as.
مترادف: extend to, stretch to
مشابه: abut, come to, neighbor, outstretch, span, straddle, touch

- Her hair reaches her shoulders.
[ترجمه تقی شفیع خانی] موهایش به شانه هایش می رسد
|
[ترجمه گوگل] موهایش به شانه هایش می رسد
[ترجمه ترگمان] موهایش به شانه هایش می رسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to touch or take hold of by extending part of the body.
مترادف: touch
مشابه: grasp, seize

- He could not reach the top of the dresser.
[ترجمه گوگل] نتوانست به بالای کمد برسد
[ترجمه ترگمان] او نمی توانست به بالای میز برسد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to communicate with.
مترادف: communicate with, contact

- They can reach us by mail.
[ترجمه سودابه دالوندپور] آنها می توانند از طریق ایمیل با ما ارتباط داشته باشند
|
[ترجمه گوگل] آنها می توانند از طریق پست به ما برسند
[ترجمه ترگمان] آن ها می توانند با پست به ما برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to arrive at.
مترادف: arrive at, attain, gain
مشابه: access, accomplish, achieve, hit, make, strike

- We reached our destination yesterday.
[ترجمه M.F] ما دیروز به مقصدمان رسیدیم
|
[ترجمه سودابه دالوندپور] دیروز به هدفمان نائل شدیم
|
[ترجمه گوگل] دیروز به مقصد رسیدیم
[ترجمه ترگمان] ما دیروز به مقصد رسیدیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Has he reached a decision?
[ترجمه گوگل] آیا او به تصمیمی رسیده است؟
[ترجمه ترگمان] اون تصمیم گرفته؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to amount to.
مترادف: amount to, make, total
مشابه: go, hit

- The bill will reach a million dollars.
[ترجمه گوگل] این صورت حساب به یک میلیون دلار خواهد رسید
[ترجمه ترگمان] این لایحه به یک میلیون دلار خواهد رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to extend something such as the hand.
مترادف: stretch
مشابه: come, extend, spread

(2) تعریف: to try to grasp or touch something.
مترادف: grasp
مشابه: seize

(3) تعریف: to extend in direction, length, or distance.
مترادف: extend, stretch
مشابه: carry, go

- The curtains reached down to the floor.
[ترجمه فاطمه عبدی] پرده ها از پایین به زمین می رسیدند.
|
[ترجمه گوگل] پرده ها تا زمین پایین آمدند
[ترجمه ترگمان] پرده ها به زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to extend in time.
مترادف: extend, stretch
مشابه: last
اسم ( noun )
مشتقات: reachable (adj.), reacher (n.)
(1) تعریف: an act or process of reaching.
مترادف: stretch

(2) تعریف: the extent or distance reached or able to be reached.
مترادف: extent
مشابه: magnitude, range

- beyond the reach of her voice
[ترجمه فاطمه عبدی] دور از فریادرس او
|
[ترجمه گوگل] فراتر از دسترس صداش
[ترجمه ترگمان] بعد از آن که صدایش به گوشش رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the scope or range of a person's comprehension, understanding, capacity, or effectiveness.
مترادف: ability, capability, capacity
مشابه: extension, range, scope

- a problem that is beyond my reach
[ترجمه گوگل] مشکلی که از دسترس من خارج است
[ترجمه ترگمان] مشکلی که فراتر از دسترس من است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- hands with great reach on the piano
[ترجمه سودابه دالوندپور] دست هایی با توانایی عالی در نواختن پیانو
|
[ترجمه گوگل] دست هایی با دسترسی عالی روی پیانو
[ترجمه ترگمان] دست خود را به سوی پیانو دراز کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: continuous expanse.
مترادف: expanse, stretch
مشابه: spread

- an enormous reach of desert
[ترجمه zeinab] ناحیه ی بزرگی از بیابان
|
[ترجمه گوگل] دسترسی وسیع به کویر
[ترجمه ترگمان] به سوی صحرا دراز شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. reach (or arrive at or make) a decision
به نتیجه ی بخصوصی رسیدن،تصمیم (مقتضی) گرفتن

2. reach (or arrive at) one's destination
به سرمنزل (مقصد یا پایانگاه) رسیدن

3. reach (something) out
(چیزی را) دراز کردن

4. reach an accord
به توافق رسیدن

5. reach for the moon
همت بلند داشتن،هدف عالی برگزیدن

6. reach for the stars
همت و هدف عالی داش تن

7. beyond reach
خارج از دسترسی

8. please reach me the salt
لطفا نمک را رد کنید.

9. the reach of the law
دامنه ی (قدرت) قانون

10. to reach a conclusion
به نتیجه رسیدن،نتیجه گرفتن

11. to reach a dead end
به بن بست رسیدن

12. to reach a profound knowledge of a subject
دستیابی به دانش عمیق در یک موضوع

13. to reach a settlement
به توافق رسیدن

14. to reach a stalemate
به بن بست رسیدن

15. to reach an agreement
به توافق رسیدن

16. to reach an understanding with someone
با کسی به توافق رسیدن

17. to reach out
به خارج یا به دیگران رسیدن

18. to reach the sum of human bliss
دستیابی به اوج شاد کامی بشری

19. within reach
در دسترس

20. to reach one's breaking point
کارد به استخوان (کسی) رسیدن،بی تاب شدن

21. can you reach that apple?
دستت به آن سیب می رسد؟

22. the vast reach of his knowledge
گسترش عظیم دانش او

23. you can reach me at this address
با این نشانی می توانی به من دسترسی داشته باشی.

24. these bonds will reach maturity in ten years
سررسید این اوراق قرضه ده سال دیگر است.

25. we tried to reach an accommodation with japan
سعی کردیم با ژاپن به توافق برسیم.

26. within (out of) reach
در (خارج از) دسترس

27. he is difficult to reach
دسترسی به او مشکل است.

28. his voice did not reach all those present
صدای او به همه ی حضار نمی رسید.

29. it proved difficult to reach an agreement
دستیابی به توافق دشوار بود.

30. keep going till you reach the second alley
بروید تا به کوچه ی دوم برسید.

31. a lopsided load does not reach its destination
بار کج به منزل نمی رسد.

32. she disposed her books within her reach
او کتاب هایش را در معرض دسترس خود قرار داد.

33. tall as he was he couldn't reach the ceiling
با وجود آنکه قد بلند بود دستش به طاق نمی رسید.

34. as far as the eye can reach
تا آنجا که چشم کار می کند

35. certain advantages accrue to people when they reach adulthood
وقتی افراد به سن بلوغ می رسند امتیازات بخصوصی به آنها تعلق می گیرد.

36. she spent her whole life trying to reach success
همه ی عمر خود را صرف نیل به موفقیت کرد.

37. i had to press through the crowd to reach my car
برای رسیدن به اتومبیلم مجبور شدم با فشار از میان جمعیت رد بشوم.

38. he put all his speed into the attempt to reach the ball
در کوشش برای رسیدن به توپ همه ی فرزی خود را به کار برد.

مترادف ها

حصول (اسم)
reach, gain, attainment, acquisition, recovery, procuration

کشش (اسم)
attraction, tract, reach, extension, tension, tug, magnetism, draw, haul, gravitation, traction, pull, strain, twitch, inducement, haulage, towage, twitch grass

حیطه (اسم)
reach, gamut, compass

رسایی (اسم)
reach, range, relief, distinctness

برد (اسم)
win, reach, range, winning

رسیدن به (فعل)
attain, reach, have, overtake, touch

نائل شدن (فعل)
accede, attain, reach, gain, fetch up

نائل شدن به (فعل)
achieve, reach, gain

تخصصی

[عمران و معماری] قسمتی از رودخانه - مسیر کوتاهی از کانال - قطعه رودخانه
[زمین شناسی] بازه، رسیدن به، نایل شدن به، کشش، حصول، رسایی، برد
[ریاضیات] دراز کردن دست، دسترس، رفتن
[آب و خاک] بازه، مسیری از کانال با شرایط تقریبا یکسان

انگلیسی به انگلیسی

• distance that an arm can extend
arrive; obtain, procure; extend the arm outward
when someone or something reaches a place, they arrive there.
if you reach in a particular direction, you stretch out your arm to do something or to get something.
if you say that you can reach something, you mean that you can touch it by stretching out your arm and hand.
you can say that you reach someone when you succeed in contacting them by telephone.
if something reaches a particular place, point, or level, it gets as far or as high as that place, point, or level.
if someone or something reaches a particular stage, condition, or level, they get to it.
when people reach an agreement, decision, or result, they succeed in achieving it.
you use reaches to talk about a large section of a river or a large area of land or space. for example, the furthest reaches of a place are the furthest part of it.

پیشنهاد کاربران

arrive at, attain, get to, make
- touch, contact, extend to, grasp, stretch to
- contact, communicate with, get hold of, get in touch with, get through to
رسیدن
دسترسی، توانایی، استطاعت، وسعت، حدود، میدان، هدف، رسیدن، نایل شدن، کشش، حصول، رسایی، برد، علوم مهندسی: ناحیه، بازرگانی: دسترس
[بازاریابی] در معرض دید قرار گرفتن
Word has just reached me that
الساعه بمن خبر رسیده است که . . . .
همین الان بمن خبر رسیده که. . .
the reach of a company is more important than the money it makes.
دستاوردهای یک شرکت مهمتر از پولی است که به دست می آورد.
برد ها - نتایج - دستاوردها
get to
🔴 to get to a particular level, rate, amount, etc
◀️ Summer temperatures in Dubai can reach 50 degrees Celsius.
یکی دیگه از معنی هایی که خیلی نمیدونن در تماس بودن هست. مثال :
We should stay in touch : ارتباطمون نباید قطع بشه ( باید با هم در تماس و ارتباط باشیم )
...
[مشاهده متن کامل]

?What's the best way to reach you? Email? Whatsapp : بهترین راه برای ارتباط ( دسترسی ) باهات چیه؟ ایمیل؟ واتسپ؟

you're reaching
داری لفتش میدی ، داری کشش میدی
Registration, Evaluation, Authorisation and Restriction of Chemicals
سم شناسی:قوانین ثبت، ارزیابی، صدور مجوز و محدودیت مواد شیمیایی
اغراق کردن، بیش از حد تلاش کردن برای نتیجه گرفتن یا جواب دادن به سوال، نتیجه ی اغراق آمیز گرفتن
For example one person says something and the other one replies saying: It's a bit of a reach, Tom. The expression means that you're stretching/reaching too far to come up with an answer. The assumption is that a good answer would be one which is more "accessible, " or easier to reach.
...
[مشاهده متن کامل]

دستاورد
نقطه مینیمم در نمودار خطی
دسترسی
دستیابی
I have to reach everyone by monday
بایدتادوشنبه دونه دونشون رو گیربیارم ( تواین جمله یعنی باهاشون تماس بگیرم )
do you reach for a cookie?
دستت به کلوچه می رسه؟
تعامل داشتن
SAILING
a distance traversed in reaching
حصول
معنی گشتن به دنبال چیزی هم میده بعنوان مثال:
I reachen my pockets for my keys.
To succeed in influencing or having an effect on
تاثیر گذاشتن رو کسی
نفوذ کردن ( به اعماق وجود/قلب کسی )
To influence
To get to
There must be some part of me in you. Some part that I can still reach
...
[مشاهده متن کامل]

His wife is the only way to reach him. Maybe she will convience him
Star Trek TOS

اِشراف پیدا کردن
رسیدن به مقداری
By 2023, that figure is expected to reach 47 million
تا سال 2023 ، انتظار میره که اون رقم به 47 میلیون برسه
به جایی رسیدن
نجات دادن
حوزه اثرگذاری؛ حوزه نفوذ
Reach sb ارتباط برقرار کردن با کسی، درک کردن کسی
حوزه، عرصه
( تبلیغات ) دسترسی، تعداد افرادی که یک رسانه در یک بازۀ معین در معرض دید آنها قرار گرفته یا از آن بازدید کرده اند.
total number of different people or households exposed, at least once, to a medium during a given period.
گیر کردن

کشش
arrive . رسیدن به جایی ، رسیدن
رسیدن
وقتی با ( it ) همراه شود به معنی دامنه و گستره می شود ، م: its reach goes deeper into financial issues و یا globally extend its reach from atlantic
فهماندن ( مترادف با get through to )

تعمیم یافتن
نزدیک کردن چیزی به خود
رسیدن به ( جایی یا مکانی ) کشش ، حصول ، رسایی ، برد
To reach someone means to communicate with someone and then he/she understands you
Gain
دسترسی به چیزی
دست دراز کردن برای برداشتن چیزی
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٤٢)

بپرس