quietude

/ˈkwaɪɪtjuːd//ˈkwaɪɪtjuːd/

معنی: ارامش، سکون
معانی دیگر: آرامش، آسودگی، صفا، سکوت

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a state or condition of rest, calm, or tranquility.
متضاد: disquietude, inquietude
مشابه: calm, comfort, peace, repose, tranquillity

جمله های نمونه

1. Quietude is the crown of life.
[ترجمه گوگل]سکوت تاج زندگی است
[ترجمه ترگمان]quietude تاج زندگی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. Or does his quietude imply he is a crafty opportunist hoping the crown will fall into his lap?
[ترجمه گوگل]یا اینکه سکوت او به این معنی است که او فرصت طلبی حیله گر است که امیدوار است تاج به دامان او بیفتد؟
[ترجمه ترگمان]یا این که آرامش او نشان می دهد که او یک فرصت طلب حیله گر است و امیدوار است که تاج روی زانوهایش بیفتد؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My mind is in quietude today.
[ترجمه گوگل]امروز ذهنم در سکوت است
[ترجمه ترگمان]ذهن من امروز در آرامش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Seek quietude and oblivion, so that you may return peaceably to France after a few years.
[ترجمه گوگل]به دنبال آرامش و فراموشی باشید تا پس از چند سال با آرامش به فرانسه بازگردید
[ترجمه ترگمان]به دنبال آرامش و فراموشی باشید تا پس از چند سال به آرامی به فرانسه بازگردید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. And still no peace of mind in night's quietude.
[ترجمه گوگل]و هنوز هیچ آرامشی در سکوت شبانه وجود ندارد
[ترجمه ترگمان]و هنوز آرامش خاطری در آرامش شب وجود نداشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. In normal period of political quietude he would have been a beloved president.
[ترجمه گوگل]در یک دوره عادی سکوت سیاسی، او یک رئیس جمهور محبوب بود
[ترجمه ترگمان]در دوره عادی آرامش سیاسی، او یک رئیس جمهور محبوب بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. To achieve its quietude.
[ترجمه گوگل]تا به آرامش خود برسد
[ترجمه ترگمان]برای رسیدن به آرامش آن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Don't use quietude and utilitarian.
[ترجمه گوگل]از سکوت و سودمندی استفاده نکنید
[ترجمه ترگمان]از آرامش و utilitarian استفاده نکن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In many of his poems the poet reflects on the quietude of the countryside.
[ترجمه گوگل]شاعر در بسیاری از شعرهای خود به آرامش روستا می پردازد
[ترجمه ترگمان]در بسیاری از اشعار او شاعر، آرامش حومه شهر را منعکس می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Do this, and you will find in a railway station much of the quietude and consolation of a cathedral.
[ترجمه گوگل]این کار را انجام دهید و در ایستگاه راه آهن آرامش و آرامش کلیسای جامع را خواهید دید
[ترجمه ترگمان]این کار را بکن و در یک ایستگاه راه آهن از آرامش و آرامش یک کلیسای بزرگ خواهی یافت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In cancer, for example, it is the frantic growth of cells that seems important, not their periods of quietude.
[ترجمه گوگل]برای مثال، در سرطان، رشد بی‌رحمانه سلول‌ها مهم به نظر می‌رسد، نه دوره‌های خاموشی آنها
[ترجمه ترگمان]برای مثال در سرطان، این رشد دیوانه وار سلول هایی است که به نظر مهم می رسد، نه دوره های آرامش
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. But there is evidence that certain athletes are able to maintain a state of physiological quietude in the most trying circumstances.
[ترجمه گوگل]اما شواهدی وجود دارد که نشان می‌دهد ورزشکاران خاصی می‌توانند در سخت‌ترین شرایط، حالتی از آرامش فیزیولوژیکی را حفظ کنند
[ترجمه ترگمان]اما شواهدی وجود دارد مبنی بر این که ورزش کاران ویژه ای قادر به حفظ آرامش فیزیولوژیکی در اغلب شرایط هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. It can also imply a recovery from some kind of slump or period of quietude.
[ترجمه گوگل]همچنین می تواند نشان دهنده بهبودی از نوعی رکود یا دوره سکوت باشد
[ترجمه ترگمان]هم چنین می تواند به بهبودی از نوعی رکود یا دوره آرامش اشاره کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Although my mother disapproves, I consider an unmade bed a symbol of rest and quietude.
[ترجمه گوگل]اگرچه مادرم مخالف است، اما من تخت خواب نخورده را نماد استراحت و آرامش می دانم
[ترجمه ترگمان]با وجود اینکه مادرم رد کرد، من هم روی تخت مخصوص خواب و سکوت فکر می کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

ارامش (اسم)
composure, peace, calm, quiet, solace, calmness, silence, pacification, equilibrium, repose, lull, quietness, tranquility, serenity, placidity, quietude, taciturnity

سکون (اسم)
calm, quiet, inertia, slack, quiescence, repose, lull, quietness, inactivity, quiescency, immovability, quietude

انگلیسی به انگلیسی

• silence, noiselessness; stillness, tranquility; muteness, speechlessness; peacefulness, calmness

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : quiet / quieten
✅️ اسم ( noun ) : quiet / quietness / quietism / quietist / quietude / quietus / quiescence
✅️ صفت ( adjective ) : quiet / quietist / quiescent
✅️ قید ( adverb ) : quietly

بپرس