pushing

/ˈpʊʃɪŋ//ˈpʊʃɪŋ/

معنی: جسور، دلیر، پر رو، باپشتکار
معانی دیگر: پر پشتکار، کارا، پر انرژی، پر تلاش، ماجراجو

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: pushingly (adv.), pushingness (n.)
(1) تعریف: energetic or enterprising.

(2) تعریف: too forward; pushy.
مشابه: aggressive, pushy

جمله های نمونه

1. pushing this button will activate the machine
با فشار این دکمه ماشین به کار می افتد.

2. he is pushing for his son's candidacy
او برای نامزدی پسرش تلاش می کند.

3. she is pushing sixty years of age
او قریب به شصت سال دارد.

4. Tropical storm Marco is pushing northward up Florida's coast.
[ترجمه گوگل]طوفان استوایی مارکو در حال پیشروی به سمت شمال سواحل فلوریدا است
[ترجمه ترگمان] توفان استوایی \"مارکو\" داره به سمت شمال \"فلوریدا\" هل میده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The kids were pushing the roundabout at a giddy speed.
[ترجمه گوگل]بچه ها با سرعت گیج کننده ای دوربرگردان را هل می دادند
[ترجمه ترگمان]بچه ها میدان را با سرعت سرسام آوری عقب می زدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. He walked slowly up the hill pushing his bike.
[ترجمه گوگل]به آرامی از تپه بالا رفت و دوچرخه اش را هل داد
[ترجمه ترگمان]آهسته از تپه بالا رفت و دوچرخه اش را هل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Spring is coming; all the trees are pushing out new shoots.
[ترجمه گوگل]بهار در راه است؛ همه درختان در حال هل دادن شاخه های جدید هستند
[ترجمه ترگمان]بهار دارد نزدیک می شود، همه درخت ها تیر تازه می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. My grandmother's pushing eighty but she's as fit as ever.
[ترجمه گوگل]مادربزرگم هشتاد سال دارد اما مثل همیشه تناسب اندام دارد
[ترجمه ترگمان]مادربزرگم هشتاد سالش است، اما مثل همیشه است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Several men are pushing school desks and chairs into neat rows.
[ترجمه گوگل]چند مرد در حال هل دادن میزها و صندلی های مدرسه به ردیف های منظم هستند
[ترجمه ترگمان]چند نفر میز و صندلی ها را به ردیف های منظم هل می دهند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The winds blow across the sea, pushing little waves into bigger and bigger ones.
[ترجمه گوگل]بادها در سراسر دریا می وزند و امواج کوچک را به سمت امواج بزرگتر و بزرگتر می راند
[ترجمه ترگمان]باد بر دریا وزید و امواج کوچک را به بزرگ تر و بزرگ تر هل می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The crowd was pushing and shoving to get a better view.
[ترجمه گوگل]جمعیت هل می دادند و هل می دادند تا دید بهتری داشته باشند
[ترجمه ترگمان]جمعیت هل می دادند و هل می دادند تا منظره بهتری پیدا کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. She kept pushing back wisps of hair that fell over her eyes.
[ترجمه گوگل]او مدام موهایی که روی چشمانش افتاده بود را عقب می زد
[ترجمه ترگمان]موهای پشت سرش را که روی چشم هایش افتاده بود، عقب نگه داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. People living near the airport are pushing for new rules about night flight.
[ترجمه گوگل]افرادی که در نزدیکی فرودگاه زندگی می کنند، قوانین جدیدی را در مورد پروازهای شبانه اعمال می کنند
[ترجمه ترگمان]افرادی که در نزدیکی فرودگاه زندگی می کنند به دنبال قوانین جدید پرواز شبانه هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Life never stops pushing forward. Stay focused and never slow down with regrets.
[ترجمه گوگل]زندگی هرگز از پیشروی متوقف نمی شود متمرکز بمانید و هرگز با پشیمانی سرعت خود را کم نکنید
[ترجمه ترگمان]زندگی هرگز جلو نمی رود متمرکز باشید و هرگز با حسرت آن را کاهش ندهید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The waiter was pushing a laden sweet trolley towards our table.
[ترجمه گوگل]پیشخدمت یک چرخ دستی شیرین پر بار را به سمت میز ما هل می داد
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت با چرخ دستی خوراکی ها را به طرف میز ما هل داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

جسور (صفت)
wanton, presumptuous, rude, bold, defiant, forward, fresh, insolent, daring, bumptious, cocky, presuming, presumptive, assured, hardy, immodest, malapert, pert, bold-faced, flip, high-spirited, lippy, peart, venturous, pushing

دلیر (صفت)
adventurous, brave, courageous, plucky, gallant, bold, chivalric, hardy, intrepid, valorous, doughty, stout-hearted, lion-hearted, manful, pushing

پر رو (صفت)
fresh, impudent, brassy, presuming, immodest, barefaced, saucy, cheeky, nervy, pert, bold-faced, brazen-faced, flip, lippy, pushing

با پشتکار (صفت)
pushing

تخصصی

[سینما] روش تقویت تصویر در مرحله چاپ
[کامپیوتر] فشار دادن، نشاندن .
[برق و الکترونیک] رانده شدگی تغییری که در بسامد تشدید مدار در اثر تغییرات ولتاژ اعمال شده .

انگلیسی به انگلیسی

• applying force, shoving
act of pressing; act of placing pressure on; act of shoving, act of jostling, act of thrusting from behind
if you say that someone is pushing a particular age, you mean that they are nearly that age; an informal use.

پیشنهاد کاربران

you're pushing it = دیگه داری پرو میشی
دامپزشکی و علوم دامی
زور شکمی در زایمان
تحمیل کردن
درحال فشار دادن
به زور
در تلاش برایِ . . .
پیشبرد یک هدف -
فشار اوردن
عصبانی کردن
دیوانه شدن ( دی ونم نکن )
در بعضی جا ها به معنی انرژی بخشیدن
با فشار
هل دادن
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١١)

بپرس