push into


جلو رفتن، پیشرفت کردن

پیشنهاد کاربران

فرو رفتن یک شی مانند چاقو در جسم دیگر خواه بدن انسان یا چوب یا امثال آن
مجبور به کاری شدن یا کردن
. His wife pushed him into changing his job
همسرش او را مجبور به تغییر شغل کرد.
1 ) The doctor pushed a needle into my arm
دکتر سوزن فرو کرد ( هل داد ) تو بازوش
2 ) I pushed the key into the lock
من کلیدُ هل دادم ( که بره ) تو قفل
3 ) He was deliberately pushed into the path of the vehicle
...
[مشاهده متن کامل]

اونُ عمدا هل دادن تو مسیر عبور اتومبیل ها
4 ) The firm has begun a major push into the European market
این شرکت یه یورش بزرگ شروع کرده به سمت بازار اروپا

بپرس