prosaic

/proˈzeɪɪk//prəˈzeɪɪk/

معنی: بی روح، کسل کننده، وابسته به نثر، نثری، با اطناب
معانی دیگر: به نثر (در برابر: به شعر یا به نظم: poetic)، عاری از تخیل، ثقیل و بی لطف، ملال آور، خالی از لطف

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: prosaically (adv.), prosaicness (n.)
(1) تعریف: straightforward and plain; unimaginative; dull.
مترادف: bromidic, commonplace, dull, everyday, humdrum, jejune, matter-of-fact, ordinary, pedestrian, prose, prosy, run-of-the-mill, undistinguished, unimaginative, unimpressive, vapid, workaday
متضاد: imaginative, inspired, interesting
مشابه: banal, bland, boring, clich�, common, conventional, dry, flat, hackneyed, homely, insipid, lifeless, literal, mediocre, monotonous, routine, stale, tame, tedious, threadbare, tired, trite, usual, worn

- Compared with his earlier, delightfully inventive work, his second novel was disappointingly prosaic.
[ترجمه گوگل] رمان دوم او در مقایسه با کارهای ابتکاری و لذت‌بخش قبلی‌اش، به طرز ناامیدکننده‌ای ناامیدکننده بود
[ترجمه ترگمان] در مقایسه با کار قبلی و delightfully، رمان دوم او به طور ناامیدانه ملال آور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of or like prose.
مترادف: prose
متضاد: poetic

جمله های نمونه

1. His instructor offered a more prosaic explanation for the surge in interest.
[ترجمه گوگل]مربی او توضیح ساده تری برای افزایش علاقه ارائه کرد
[ترجمه ترگمان]مربی او توضیح مبتذلی را برای موج بهره پیشنهاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

2. The reality, however, is probably more prosaic.
[ترجمه گوگل]با این حال، واقعیت، احتمالاً بدبینانه تر است
[ترجمه ترگمان]با این حال، واقعیت احتمالا بیش از حد ملال آور است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. My diary entries are filled with prosaic happenings.
[ترجمه گوگل]نوشته های خاطرات من مملو از اتفاقات غیرعادی است
[ترجمه ترگمان]یادداشت های روزانه من پر از اتفاقات عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. Real danger is prosaic in comparison.
[ترجمه گوگل]در مقایسه با خطر واقعی، غیرعادی است
[ترجمه ترگمان]خطر واقعی در مقایسه عادی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The truth itself was only slightly more prosaic.
[ترجمه گوگل]حقیقت به خودی خود فقط اندکی پیشروتر بود
[ترجمه ترگمان]حقیقت فقط اندکی بیش از حد ملال آور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Even something as prosaic as a roast chicken Jasper could transform into something nearly lyrical.
[ترجمه گوگل]حتی چیزی شبیه به یک جوجه کباب جاسپر می تواند به چیزی تقریباً غنایی تبدیل شود
[ترجمه ترگمان]حتی چیزی به اندازه یک مرغ بریان شده بود که جا سپر می توانست به چیزی شاعرانه تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. The prosaic sight of monks going about their everyday business, just when she needed them, was irresistible.
[ترجمه گوگل]منظره آزاردهنده راهبان که درست زمانی که او به آنها نیاز داشت به کارهای روزمره خود می پرداختند، غیر قابل مقاومت بود
[ترجمه ترگمان]منظره عادی راهبان درباره کار روزمره آن ها، درست موقعی که به آن ها احتیاج داشت، غیرقابل مقاومت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Bloomwater's present owner was a more prosaic figure, Sir Lionel Newman, the paper magnate.
[ترجمه گوگل]مالک فعلی بلوم واتر شخصیتی پیشروتر، سر لیونل نیومن، نجیب زاده کاغذ بود
[ترجمه ترگمان]مالک محل فعلی، سر prosaic Newman، آن مرد محترم روزنامه ای بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The present-day ambience was slightly more prosaic.
[ترجمه گوگل]فضای امروزی کمی ساده تر بود
[ترجمه ترگمان]محیط زندگی امروزی اندکی بیش از حد ملال آور بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Must we find all work prosaic because our grandfather built an early synagogue?
[ترجمه گوگل]آیا باید همه کارها را بدبینانه بدانیم زیرا پدربزرگ ما کنیسه اولیه ساخته است؟
[ترجمه ترگمان]آیا ما باید همه کار را ملال آور کنیم، چرا که پدربزرگ ما یک کنیسه تازه ساخت؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The truth was a little more prosaic.
[ترجمه گوگل]حقیقت کمی پیش پا افتاده تر بود
[ترجمه ترگمان]حقیقت کمی بیش از حد معمول بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Reports are commonly prosaic, dull, pompous and patronising and written with selfish disregard for the reader.
[ترجمه گوگل]گزارش‌ها معمولاً عامیانه، کسل‌کننده، پرشکوه و حامیانه هستند و با بی‌اعتنایی خودخواهانه به خواننده نوشته می‌شوند
[ترجمه ترگمان]این گزارش ها به طور معمول کسل کننده، کسل کننده، متکبر و دلسوز هستند و با بی توجهی خودخواهانه به خواننده نوشته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. The furniture is prosaic and modern.
[ترجمه گوگل]مبلمان معمولی و مدرن است
[ترجمه ترگمان]مبل و اثاث معمولی و مدرن است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. For the prosaic Flask, the doubloon stands only for so many cigars that he could buy.
[ترجمه گوگل]برای فلاسک پروزایک، دوبلون فقط برای تعداد زیادی سیگار که می توانست بخرد است
[ترجمه ترگمان]برای این فلاسک ملال آور، این اشرفی فقط به خاطر این همه سیگار است که می تواند بخرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Metamorphosen is comparatively prosaic and suffers from a slightly top-heavy balance which gives undue prominence to the leader.
[ترجمه گوگل]Metamorphosen نسبتاً معمولی است و از تعادل کمی بالا به سنگین رنج می برد که به رهبر برجسته می شود
[ترجمه ترگمان]Metamorphosen نسبتا معمولی است و از تعادل نسبتا سنگینی رنج می برد که برجستگی ویژه ای به رهبر می دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

بی روح (صفت)
tame, inconscient, arid, meek, apathetic, apathetical, dead, soulless, spiritless, prosaic, pedestrian, vapid, inert, exanimate

کسل کننده (صفت)
prosaic, drab, tedious, drowsy, irksome, drippy, mawkish, prosy, weariful

وابسته به نثر (صفت)
prosaic

نثری (صفت)
prosaic

با اطناب (صفت)
prosaic, prosy

انگلیسی به انگلیسی

• common, regular; boring, tedious; unimaginative, dull; resembling prose, similar to the writing style for prose
something that is prosaic is dull and uninteresting.

پیشنهاد کاربران

پیش پاافتاده، معمولی
ordinary and not especially interesting or unusual:
Only a few prosaic tables and chairs remained by the time we got to the auction.
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : _
✅️ اسم ( noun ) : prosaicness / prose
✅️ صفت ( adjective ) : prosaic
✅️ قید ( adverb ) : prosaically
متداول
بی روح، بی لطف
در برخی از متون:
روزمره، عادی
کسل کننده و عادی. جالب نبودن
The reality, however, is probably more prosaic.
عاری از احساس، بی حس، خمود، سست، بی حال

بپرس