principal

/ˈprɪnsəpl̩//ˈprɪnsəpl̩/

معنی: مدیر، سالار، مایه، رئیس، مدیر مدرسه، سرمایه اصلی، مجرم اصلی، اصلی، عمده، مهم
معانی دیگر: بنیادی، پروزی، رئیس (به ویژه رئیس مدرسه)، مبلغ اصلی، اصل سرمایه، اصل وام، هنر پیشه ی اول، بازیگر اصلی، (سقف) شاه تیر، تیر اصلی، (در دوئل) هر یک از طرفین، (حقوق) مرتکب اصلی، مسئول اصلی، مطلب مهم

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
• : تعریف: first in status, value, or importance; chief; main.
مترادف: chief, foremost, main, paramount, predominant, primary, prime
متضاد: accessory, subsidiary
مشابه: capital, cardinal, central, dominant, first, head, headmost, lead, leading, major, master, premier, sovereign, staple

- The principal job of the police is to keep the peace.
[ترجمه عبدالهی] وظیفه اصلی پلیس برقراری آرامش است.
|
[ترجمه گوگل] وظیفه اصلی پلیس حفظ آرامش است
[ترجمه ترگمان] وظیفه اصلی پلیس حفظ صلح است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Drought was the principal cause of the food shortage.
[ترجمه گوگل] خشکسالی عامل اصلی کمبود مواد غذایی بود
[ترجمه ترگمان] خشکسالی عامل اصلی کمبود مواد غذایی بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
مشتقات: principalship (n.)
(1) تعریف: a head or director, esp. of a school.
مشابه: chief, dean, director, head, headmaster, headmistress, master, mistress, provost, superintendent

- The new principal has a tougher discipline policy than the former principal.
[ترجمه گوگل] مدیر جدید سیاست انضباطی سخت تری نسبت به مدیر سابق دارد
[ترجمه ترگمان] مدیر جدید سیاست انضباط شدیدتری را نسبت به مدیر سابق دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a primary participant in an activity, such as the leading actor or actress in a play, or any of the chief parties in a dispute or a formal agreement.
متضاد: accessory
مشابه: captain, chief, head, headliner, hero, heroine, honcho, lead, leader, participant, protagonist, star, superior, top dog

- At the end of the meeting, the principals shook hands to show they had reached an agreement.
[ترجمه گوگل] در پایان جلسه مدیران با یکدیگر دست دادند تا نشان دهند به توافق رسیده اند
[ترجمه ترگمان] در پایان جلسه، مدیران دست دادند تا نشان دهند به توافق رسیده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- After the ballet, the principals were interviewed by journalists.
[ترجمه گوگل] پس از باله، مدیران با خبرنگاران مصاحبه کردند
[ترجمه ترگمان] بعد از باله، مدیران مدرسه با روزنامه نگاران مصاحبه شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: the main part of financial holdings, as distinct from the interest generated by it.
مترادف: corpus
مشابه: capital, investment, reserve

- You won't lose your principal if you invest it in a savings account at a bank, but you will not earn much interest from it.
[ترجمه گوگل] اگر آن را در یک حساب پس انداز در بانک سرمایه گذاری کنید، اصل سرمایه خود را از دست نمی دهید، اما سود زیادی از آن به دست نمی آورید
[ترجمه ترگمان] اگر شما آن را در حساب پس انداز یک بانک سرمایه گذاری کنید، principal را از دست نخواهید داد، اما از آن سود نخواهید برد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. principal plus interest
اصل مبلغ به اضافه ی بهره

2. his principal source of income
منبع اصلی درآمد او

3. our principal problem
مسئله ی عمده ی ما

4. the principal dynamics of climatic changes is the sun
پویاگان عمده ی دگرگونی های آب و هوا خورشید است.

5. the principal gave the offending students a lesson
رییس مدرسه شاگردان خاطی را تنبیه کرد.

6. the principal is visiting classrooms
رییس مدرسه دارد کلاس ها را بازدید می کند.

7. the principal of the school had to come and stop the fracas in the hallway
مدیر مدرسه مجبور شد به سرسرا بیاید و به کتک کاری خاتمه بدهد.

8. the former principal of our school
مدیر پیشین مدرسه ی ما

9. agricuiture is the principal enterprise among these people
کشاورزی فعالیت عمده ی این مردم است.

10. hejazi was the principal of our school
حجازی رییس مدرسه ی ما بود.

11. we need a new principal to knock this old school into shape
نیاز به رییس جدیدی داریم که این مدرسه ی قدیمی را سر و سامان بدهد.

12. the griefs of a school principal
درد سرهای یک مدیر مدرسه

13. the students went in a body to the principal
شاگردان دسته جمعی نزد مدیر رفتند.

14. cumulative interest is interest that is added to the principal and draws additional interest
بهره ی مرکب بهره ای است که بر اصل پول افزوده می شود و بهره ی اضافی به آن تعلق می گیرد.

15. i will never forget my encounter with my school principal
هرگز درگیری خودم را با مدیر مدرسه فراموش نخواهم کرد.

16. Keys are available on application to the principal.
[ترجمه گوگل]کلیدها بر اساس درخواست برای مدیر اصلی در دسترس هستند
[ترجمه ترگمان]کلیدها برای کاربرد اصلی در دسترس هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Swahili is the principal lingua franca in East Africa.
[ترجمه گوگل]سواحیلی زبان اصلی در شرق آفریقا است
[ترجمه ترگمان]Swahili زبان میانجی اصلی در آفریقای شرقی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. I must consult my principal on this matter.
[ترجمه گوگل]من باید در این مورد با مدیر ارشد خود مشورت کنم
[ترجمه ترگمان]من باید در این مورد با مدیر مشورت کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. The principal reason for my change of mind is this.
[ترجمه گوگل]دلیل اصلی تغییر نظر من این است
[ترجمه ترگمان]دلیل اصلی تغییر عقیده من این است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. The college principal promised to look into the matter.
[ترجمه گوگل]مدیر کالج قول داد که این موضوع را بررسی کند
[ترجمه ترگمان]مدیر کالج قول داده که موضوع رو بررسی کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The principal papers talked up his latest novel.
[ترجمه گوگل]روزنامه های اصلی درباره آخرین رمان او صحبت کردند
[ترجمه ترگمان]روزنامه های بزرگ از آخرین رمان خود سخن می گفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

22. The principal range runs east to west.
[ترجمه گوگل]محدوده اصلی از شرق به غرب است
[ترجمه ترگمان]محدوده اصلی از شرق تا غرب امتداد دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

23. The principal shall be obliged to pay the wages to the employees.
[ترجمه گوگل]اصل موظف است حقوق کارمندان را بپردازد
[ترجمه ترگمان]مدیر باید حقوق کارگران را پرداخت کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

24. Further information is available on application to the principal.
[ترجمه گوگل]اطلاعات بیشتر در مورد درخواست به مدیر اصلی در دسترس است
[ترجمه ترگمان]اطلاعات بیشتر در مورد کاربرد برای مدیر در دسترس است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

25. They will continue Mr. Kabe as acting principal of the school.
[ترجمه گوگل]آنها آقای کابه را به عنوان سرپرست مدرسه ادامه خواهند داد
[ترجمه ترگمان]اونا به آقای \"Kabe\" بعنوان مدیر مدرسه ادامه میدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مدیر (اسم)
principal, master, moderator, administrator, manager, director, foreman, superintendent, helmsman, intendant, padrone, schoolmaster

سالار (اسم)
principal, head, chief, leader, headman, chieftain, don, sheik, sheikh, goodman, patriarch

مایه (اسم)
stock, principal, reason, ferment, amount, tonality, source, capital, funds, vaccine, whey, yeast, key, leaven

رئیس (اسم)
provost, principal, superior, head, master, manager, director, superintendent, warden, commander, chief, leader, prefect, premier, headman, premiere, boss, chairman, president, ruler, sheik, sheikh, regent, dean, head master, higher-up, syndic

مدیر مدرسه (اسم)
principal, head master

سرمایه اصلی (اسم)
principal

مجرم اصلی (اسم)
principal

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

عمده (صفت)
primary, main, principal, prime, important, significant, essential, head, chief, major, excellent, leading, dominant, copacetic, key, staple, predominant, considerable

مهم (صفت)
serious, main, principal, great, important, significant, earnest, all-important, fateful, substantial, grave, weighty, consequential, considerable, momentous, earthshaking, epochal, newsworthy, overriding, significative

تخصصی

[برق و الکترونیک] اصلی، عمده
[مهندسی گاز] اصلی
[حقوق] ذینفع، اصیل، موکل، مضمون عنه، مرتکب، (مجرم) اصلی، اصل (در برابر بهره)، اصلی، اساسی
[نساجی] اصلی - ذاتی
[ریاضیات] سرمایه اصلی، اصل، اصلی، عمده

انگلیسی به انگلیسی

• school director, school master; capital sum (finance)
chief, head, leading; primary, main, major; first in rank, of the highest importance or priority
the principal person or thing is the main or most important one.
the principal of a school or college is the person in charge of it.

پیشنهاد کاربران

ارشد
مدیر یه جای آموزشی مثل دانشگاه، مدرسه
طرف معامله
principal: مدیر مدرسه
Principle : قاعده ، اصل
Principal : عمده ، اصلی - مدیر ، رئیس
principle: truth
principal: main
تو حسابداری به معنی مالک یا سهامدار هست.
مثلا تو تئوری نمایندگی principal شخصی هست که مدیر از طرف اون تو شرکت وظایف رو انجام میده.
سرمایه اصلی
Many of the bank's customers were nervous about risking their principal
وکالت : موکل
در معنای "پول نزول" هم به کار میره
پولی که به اجبار قرض داده بشود
کدخدا
صفت:
● اصلی، عمده
اسم:
● مدیر مدرسه ( امریکن ) ، مدیر دانشگاه یا دانشکده ( بریتیش )
● مدیر اجرایی
● مجری اصلی یک گروه موسیقی، رقص، . . .
در حقوق:مباشر
اصل، اصلی، مالک، کارفرما، موکل، عمده، اساسی
سرپرست، مسئول
principal ( adj ) = predominant ( adj )
به معناهای: غالب، اصلی، عمده، برجسته، بارز/مسلط، چیره، حکمفرما
( n ) مدیر
( adj ) اصلی ( =main )
عهده دار مدیریت یک مکان
School director
مدیر هم معنی میده
مثلا
Principal's office
دفتر مدیر
اصولی
Leader of high school
مدیر مدرسه
در حقوق: مباشر؛ هم معنی میدهد.
مدیر - مدیر مدرسه
مبصر کلاس
انجمن مدرسه
Principal - agent relationship
رابطه آمر و مامور
روش، قوانین، اصول
اصل، اصلی
Principal parts ( قسمتهای اصلی )
رئیس یا مدیر مدرسه
اولویت ، تقدم
وظیفه
مضمون عنه ( حقوقی )
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٤)

بپرس