preoccupation

/priˌɑːkjəˈpeɪʃn̩//pri:ˌɒkjʊˈpeɪʃn̩/

معنی: تمایل، شیفتگی، کار مقدم، اشغال قبلی
معانی دیگر: توجه فکری، فکر و ذکر، اشتغال فکری

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state of being completely engrossed or absorbed in thought.
مترادف: absorption, abstraction, immersion
مشابه: brown study, distraction, obsession, pensiveness, raptness

- His preoccupation with his car troubles kept him from concentrating during the meeting.
[ترجمه شان] چون فکر و ذکرش ( اشتغال فکری ) او متوجه مشکلات ماشینش بود، از تمرکز بر ( موضوع ) جلسه، باز ماند.
|
[ترجمه گوگل] مشغله او به مشکلات ماشینش باعث شد در طول جلسه تمرکز نکند
[ترجمه ترگمان] مشغولیت ذهنی او با مشکلات ماشینش، او را از تمرکز در طول جلسه حفظ کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: the act of occupying in advance of or before another.

جمله های نمونه

1. nowadays, his sole preoccupation is money
این روزها یگانه فکر و ذکر او پول است.

2. Their chief preoccupation was how to feed their families.
[ترجمه گوگل]مشغله اصلی آنها این بود که چگونه به خانواده خود غذا بدهند
[ترجمه ترگمان]دغدغه اصلی آن ها این بود که چگونه به خانواده های خود غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The management's preoccupation with costs and profits resulted in a drop in quality and customer service.
[ترجمه گوگل]اشتغال مدیریت به هزینه ها و سود منجر به افت کیفیت و خدمات مشتری شد
[ترجمه ترگمان]مشغولیت مدیریت با هزینه ها و سود منجر به افت کیفیت و خدمات مشتریان شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. She found his preoccupation with money irritating.
[ترجمه گوگل]او مشغولیت او به پول را آزاردهنده می دید
[ترجمه ترگمان]علاقه او را با پول و آزار دهنده یافته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. In his preoccupation with Robyn, Crook had neglected everything.
[ترجمه گوگل]کروک در دل مشغولی خود به رابین همه چیز را نادیده گرفته بود
[ترجمه ترگمان]در مورد علاقه اش به روبین همه چیز را فراموش کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. Their main preoccupation was how to feed their families.
[ترجمه گوگل]مشغله اصلی آنها این بود که چگونه به خانواده خود غذا بدهند
[ترجمه ترگمان]دغدغه اصلی آن ها این بود که چگونه به خانواده های خود غذا بدهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Lately, his preoccupation with football had caused his marks at school to slip.
[ترجمه گوگل]اخیراً مشغولیت او به فوتبال باعث شده بود که نمراتش در مدرسه از بین برود
[ترجمه ترگمان]اخیرا، اشتغال او با فوتبال، جای او را در مدرسه ایجاد کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. By now this had become a major preoccupation for him.
[ترجمه گوگل]در حال حاضر این به یک دغدغه اصلی برای او تبدیل شده بود
[ترجمه ترگمان]اکنون این کار برای او اشتغال مهمی محسوب می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. His main preoccupation at that time was getting enough to eat.
[ترجمه شان] مشغله عمده او در آن زمان، به دست آوردن ( غذای ) کافی برای خوردن بود.
|
[ترجمه گوگل]مشغله اصلی او در آن زمان این بود که به اندازه کافی غذا بخورد
[ترجمه ترگمان]نگرانی عمده او در آن زمان برای خوردن کافی بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. My main preoccupation now is trying to keep life normal for the sake of my two boys.
[ترجمه گوگل]مشغله اصلی من اکنون این است که به خاطر دو پسرم زندگی را عادی نگه دارم
[ترجمه ترگمان]حالا مهم ترین مشغله من این است که به خاطر دو پسر من زندگی عادی داشته باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. In the 1960s this preoccupation gave way to an urgent need to consider domestic problems such as racial disharmony and poverty.
[ترجمه گوگل]در دهه 1960 این مشغله جای خود را به نیاز مبرم به بررسی مشکلات داخلی مانند ناهماهنگی نژادی و فقر داد
[ترجمه ترگمان]در دهه ۱۹۶۰ این مشغولیت ذهنی به یک نیاز مبرم به فکر کردن به مشکلات داخلی مانند عدم هماهنگی نژادی و فقر انجامید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. Linear preoccupation in the past remains a closed book to modern understanding.
[ترجمه گوگل]مشغله های خطی در گذشته کتابی بسته برای درک مدرن باقی مانده است
[ترجمه ترگمان]مشغولیت خطی در گذشته یک کتاب بسته برای درک مدرن باقی می ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Music has been his major preoccupation since childhood.
[ترجمه گوگل]موسیقی از دوران کودکی دغدغه اصلی او بوده است
[ترجمه ترگمان]موسیقی از دوران کودکی، مشغولیت عمده او بوده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. A major preoccupation of writers on organization has been the design of structures that will maximize efficiency.
[ترجمه گوگل]یکی از دغدغه های اصلی نویسندگان در مورد سازمان، طراحی ساختارهایی بوده است که کارایی را به حداکثر برساند
[ترجمه ترگمان]تمرکز اصلی نویسندگان بر سازمان، طراحی سازه هایی بوده است که بهره وری را به حداکثر می رساند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تمایل (اسم)
hang, addiction, inclination, appetence, appetency, disposition, liking, tendency, sentiment, trend, would, leaning, turn, anxiety, nisus, gust, gravitation, roll, streak, tilt, inclining, recumbency, fantasy, preoccupation, tenor, declination, yen, proclivity

شیفتگی (اسم)
captivation, infatuation, preoccupation

کار مقدم (اسم)
preoccupation

اشغال قبلی (اسم)
preoccupation, prepossession

انگلیسی به انگلیسی

• being lost in thought, being occupied with meditations; obsession, fixation; thought that is constantly on one's mind; previous appropriation, prior tenure or possession
if you have a preoccupation with something, you keep thinking about it and concentrate all your thoughts on it, because it is important to you.

پیشنهاد کاربران

🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : preoccupy
✅️ اسم ( noun ) : preoccupation
✅️ صفت ( adjective ) : preoccupied
✅️ قید ( adverb ) : _
اشتغالِ ذهنی
مشغولیت فکری
مشغله فکری
فکر و ذکر
اشتیاق
مشغولیت فکری
دغدغه فکری
مشغله ذهنی، دل مشغولی
دغدغه

بپرس