precise

/prəˈsaɪs//prɪˈsaɪs/

معنی: صریح، دقیق، جامع، مختصر و مفید، خیلی دقیق، دقیق و مختصر کردن
معانی دیگر: مو به مو، درست، کامل، آدم دقیق، موشکاف، قاطع، روشن، معین

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: precisely (adv.), preciseness (n.)
(1) تعریف: clearly stated or strictly delineated.
مترادف: definite, explicit, express, unambiguous, unequivocal
متضاد: imprecise, vague
مشابه: clear, clear-cut, exact, mathematical, refined, rigorous, specific

- The instructions were quite precise and left no room for error.
[ترجمه گوگل] دستورالعمل ها کاملا دقیق بود و جایی برای خطا باقی نمی گذاشت
[ترجمه ترگمان] دستورالعمل کاملا دقیق بود و هیچ جایی برای خطا باقی نمی گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She made a precise distinction between the two concepts.
[ترجمه گوگل] او تمایز دقیقی بین این دو مفهوم قائل شد
[ترجمه ترگمان] او بین این دو مفهوم تمایز دقیقی ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: accurate; exact.
مترادف: accurate, correct, definite, exact, mathematical
متضاد: approximate, imprecise, inaccurate, inexact
مشابه: absolute, dead, ideal, literal, particular, rigorous, scrupulous, specific, strict, thorough, very

- We need a precise count of the votes.
[ترجمه گوگل] ما به شمارش دقیق آرا نیاز داریم
[ترجمه ترگمان] ما به شمارش دقیق آرا نیاز داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- I don't understand the precise meaning of this word.
[ترجمه گوگل] من معنی دقیق این کلمه را نمی فهمم
[ترجمه ترگمان] معنی دقیق این کلمه را نمی فهمم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: according to what is indicated.
مترادف: exact, explicit, sharp, specific
مشابه: detailed, ideal, perfect, rigorous, unequivocal

- You must give a precise dose of the medication.
[ترجمه گوگل] باید دوز دقیق دارو بدهید
[ترجمه ترگمان] تو باید یه مقدار دارو درست کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: very distinct, as speech.
مترادف: accurate, distinct, exact
مشابه: careful, clear, explicit, meticulous, scrupulous

- His precise pronunciation won him the announcer's job.
[ترجمه گوگل] تلفظ دقیق او شغل گوینده را برای او به ارمغان آورد
[ترجمه ترگمان] تلفظ دقیق او شغل گوینده را به دست آورد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: being strict or rigid, as in observance of rules or customs.
مترادف: exact, exacting, punctilious, rigid, scrupulous
متضاد: careless, imprecise
مشابه: conscientious, correct, fastidious, meticulous, particular, strict, unbending

- She is very precise in keeping to her schedule.
[ترجمه گوگل] او در رعایت برنامه خود بسیار دقیق است
[ترجمه ترگمان] او در حفظ برنامه خود بسیار دقیق است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. the precise meaning of each word
معنی دقیق هر واژه

2. the precise methods of determining the weight of solids
روش های دقیق تعیین وزن اجسام

3. the precise speed of this rocket
سرعت دقیق این موشک

4. the precise task for which he had been hired
درست همان کاری که به خاطر آن اجیر شده بود

5. jahangir is a precise man
جهانگیر آدم دقیقی است.

6. she arrived at that precise moment
درست در همان لحظه وارد شد.

7. she hit the target with precise accuracy
با دقت کامل زد به هدف.

8. I don't know the precise meaning of the word 'gleaned'.
[ترجمه گوگل]من معنی دقیق کلمه "چندیده" را نمی دانم
[ترجمه ترگمان]معنی دقیق این کلمه را نمی دانم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. With this you can pinpoint the precise location of the sound.
[ترجمه گوگل]با این کار می توانید مکان دقیق صدا را مشخص کنید
[ترجمه ترگمان]با این کار می توانید موقعیت دقیق صدا را مشخص کنید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. At that precise moment, Miss Pulteney came into the office.
[ترجمه گوگل]در همان لحظه، خانم پولتنی وارد دفتر شد
[ترجمه ترگمان]در همان لحظه، دوشیزه پالت نی استریت به دفتر آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. There is considerable dispute over the precise definition of 'social class' as a term.
[ترجمه گوگل]بر سر تعریف دقیق «طبقه اجتماعی» به عنوان یک اصطلاح، اختلافات قابل توجهی وجود دارد
[ترجمه ترگمان]بحث های قابل توجهی بر سر تعریف دقیق از طبقه اجتماعی به عنوان یک واژه وجود دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. It is important to take precise measurements of the structure.
[ترجمه گوگل]اندازه گیری دقیق سازه مهم است
[ترجمه ترگمان]اندازه گیری دقیق سازه مهم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. I can be reasonably precise about the time of the incident.
[ترجمه گوگل]من می توانم در مورد زمان وقوع حادثه کاملاً دقیق باشم
[ترجمه ترگمان]من می توانم در مورد زمان حادثه کاملا دقیق باشم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We still do not know the precise location of the crash.
[ترجمه گوگل]هنوز محل دقیق سقوط هواپیما را نمی دانیم
[ترجمه ترگمان]ما هنوز مکان دقیق سقوط رو نمیدونیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. I can remember the precise moment when my daughter came to see me and her new baby brother in hospital.
[ترجمه گوگل]می توانم لحظه دقیقی را به یاد بیاورم که دخترم برای دیدن من و برادر جدیدش در بیمارستان آمد
[ترجمه ترگمان]می توانم درست به یاد بیاورم که دختر من برای دیدن من و برادر کوچکش در بیمارستان آمده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. It was difficult to get precise information.
[ترجمه گوگل]به دست آوردن اطلاعات دقیق دشوار بود
[ترجمه ترگمان]گرفتن اطلاعات دقیق مشکل بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The bunker's precise location is a closely guarded secret.
[ترجمه گوگل]مکان دقیق پناهگاه یک راز کاملا محافظت شده است
[ترجمه ترگمان]محل دقیق خوابگاه یک راز کاملا محافظت شده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صریح (صفت)
straight, abstract, definite, definitive, clear, explicit, express, frank, unequivocal, precise, open, punctual, clean-cut, clear-cut, perspicuous

دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

جامع (صفت)
large, precise, comprehensive, executive, all-around, general, universal, plenary, encyclopaedic, spacious, catholic, encyclopedic, self-contained, self-inclusive

مختصر و مفید (صفت)
precise, terse, compendious, pithy

خیلی دقیق (صفت)
thorough, precise, meticulous, rigorous

دقیق و مختصر کردن (فعل)
precise

تخصصی

[ریاضیات] دقیق، راست، درست

انگلیسی به انگلیسی

• exact, not more and not less; meticulous, exacting, strict
you use precise to emphasize that you are describing something correctly and exactly.
something that is precise is exact and accurate.

پیشنهاد کاربران

جلیل سرپری
درسطح بالا، حرفه ای
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : precis
✅️ اسم ( noun ) : precision / precis
✅️ صفت ( adjective ) : precise
✅️ قید ( adverb ) : precisely
Much more precise
خیلی دقیق تر
قاطع
شفاف، واضح، صریح
precise ( مهندسی نقشه‏برداری )
واژه مصوب: دقیق
تعریف: ویژگی روش یا دستگاهی که بتواند نتایجی ارائه دهد که در صورت تکرارِ عمل، تغییر اندکی داشته باشد
در برخی موارد معنی "بجا" هم میده
Be more precise : دقیقتر باش
This guy SoUnD stupid
( adj ) precise ( adj ) = accurate
به معناهای: دقیق، درست، صحیح
exact

شاخ و برگش زده شده ( مختصر و مفید )
Exact
دقیق دوتا صفت accurate و precise داره که وقتی بخواهیم خیلی جزئی بحث کنیم مثلا درباره وزن جسم با چند رقم اعشار از precise استفاده می کنیم
دقیق
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ١٤)

بپرس