political

/pəˈlɪtəkl̩//pəˈlɪtɪkl̩/

معنی: با سیاست، سیاسی
معانی دیگر: وابسته به دولت یا کشور یا خط مشی کشوری، تدبیرگانی، تدبیرگرانه، مدبرانه، اهل سیاست، وارد به سیاست

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
مشتقات: politically (adv.)
(1) تعریف: of, relating to, or concerned with the theory or practice of politics.
مشابه: public

- Elections are a part of many political systems.
[ترجمه سما] انتخابات بخشی از بسیاری از نظام های سیاسی است.
|
[ترجمه ب گنج جو] در بسیاری از نظام های سیاسی دنیا ، انتخابات بخشی جدایی ناپدیر از آن مجموعه و نظام است.
|
[ترجمه شان] بخشی از شمار زیادی از نظام های سیاسی، انتخابات است.
|
[ترجمه گوگل] انتخابات بخشی از بسیاری از نظام های سیاسی است
[ترجمه ترگمان] انتخابات بخشی از بسیاری از سیستم های سیاسی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The two brothers disagree on political issues.
[ترجمه ب گنج جو] در مورد موضوعات سیاسی حتی بین دو برادر هم اختلاف نظر بوجود می آید.
|
[ترجمه گوگل] این دو برادر بر سر مسائل سیاسی اختلاف نظر دارند
[ترجمه ترگمان] دو برادر در مورد مسائل سیاسی اختلاف نظر دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, relating to, or belonging to a particular party.

(3) تعریف: having characteristics of or resembling politics, politicians, or ideologies.

جمله های نمونه

1. political activity
فعالیت سیاسی

2. political acumen
شم سیاسی

3. political and commercial relations
روابط سیاسی و بازرگانی

4. political and economic factors
عوامل سیاسی و اقتصادی

5. political and military support
حمایت سیاسی و نظامی

6. political and religious intolerance
سنگاش (نابردباری) سیاسی و مذهبی

7. political beliefs
عقاید سیاسی

8. political contention
نزاع سیاسی

9. political convulsions
تشنجات سیاسی

10. political correctness
پیروی از عقاید و معیارهای سیاسی دسته ی بخصوص

11. political creed
مرام سیاسی

12. political cross-currents
پاد روندهای سیاسی

13. political democracy entails cultural democracy
آزادی سیاسی مستلزم آزادی فرهنگی است.

14. political dissension set brother against brother
اختلاف عقیده ی سیاسی برادر را با برادر رو در رو کرد.

15. political dissent
تضاد فکری سیاسی

16. political economy
اقتصاد سیاسی

17. political extremism earmarks his family
تندروی سیاسی،ویژگی خانوادگی اوست.

18. political fetters
موانع سیاسی

19. political heresy
دگراندیشی سیاسی

20. political ideas based on conjectures
عقاید سیاسی مبتنی بر اوهام

21. political liberty
آزادی سیاسی

22. political longevity
دیرپایی سیاسی

23. political lunatics who would do anything
سیاستمداران احمقی که از هیچ کاری رو گردان نیستند

24. political opinions
نظریات سیاسی

25. political oratory is not my métier
در سخنرانی سیاسی سررشته ندارم.

26. political parties
احزاب سیاسی

27. political parties of every hue
همه گونه احزاب سیاسی

28. political prisoners
زندانیان سیاسی

29. political prisoners were liberated
زندانیان سیاسی آزاد شدند.

30. political propaganda
تبلیغات سیاسی

31. political prostitution
خود فروشی سیاسی

32. political quarrels
کشمکش های سیاسی

33. political rallies
تظاهرات سیاسی

34. political rancors
عداوت های سیاسی

35. political savvy
شم سیاسی

36. political sovereignty
حاکمیت سیاسی

37. political spectrum
گستره ی سیاسی

38. political stability
ثبات سیاسی

39. political asylum
پناهندگی سیاسی

40. political geography
جغرافیای سیاسی

41. political prisoner
زندانی سیاسی

42. a political bankrupt
سرخورده ی سیاسی

43. a political crisis
بحران سیاسی

44. a political deadlock
بن بست سیاسی

45. a political hack
سیاست باز رنگ عوض کن

46. a political hullabaloo
جار و جنجال سیاسی

47. a political maneuver
یک شگرد سیاسی

48. a political meeting where passions ran high
یک جلسه ی سیاسی که در آن شور و هیجان فراوانی حکمفرما بود.

49. a political message which will appeal to people of every estate
پیام سیاسی که خوشایند مردم کلیه ی طبقات خواهد بود

50. a political messiah
یک ناجی سیاسی

51. a political somersault
یک تغییر صد و هشتاد درجه ای در سیاست

52. a political suicide
خودکشی سیاسی

53. a political tempest
جوش و خروش سیاسی

54. a political upheaval
دگرگونی شدید سیاسی

55. brotherly political relations
روابط سیاسی برادرانه

56. by political means
از طرق سیاسی

57. her political opponents
مخالفان سیاسی او

58. his political extremism is abhorrent to me
افراط گرایی سیاسی او مورد تنفر من است.

59. his political ideas are too extreme
اندیشه های سیاسی او بسیار افراطی است.

60. his political opponents tried to smear him
مخالفان سیاسی او کوشیدند آبرویش را بریزند.

61. his political programs were disfavored by most people
بیشتر مردم با برنامه های سیاسی او موافق نبودند.

62. his political rivals ousted him from office
رقبای سیاسی او را از کار برکنار کردند.

63. his political simplicity was obvious
جهالت سیاسی او آشکار بود.

64. his political vision gives this play a dimension which is lacking in his other plays
دید سیاسی او به این نمایش سویگانی (بعدی) می دهد که در نمایش های دیگر او وجود ندارد.

65. oldline political parties
احزاب محافظه کار

66. the political career of general razmara
گذره ی سیاسی سرلشگر رزم آرا

67. the political cartoon is one of the most effective organs of propaganda
کاریکاتور سیاسی از یکی از موثرترین وسایل تبلیغ است.

68. the political extremism which was endemic in spain
افراط گرایی سیاسی که مختص اسپانیا بود

69. the political front
زمینه ی سیاسی

70. the political game
سیاست بازی

مترادف ها

با سیاست (اسم)
politic, political

سیاسی (صفت)
political

انگلیسی به انگلیسی

• of or relating to the state or its government; pertaining to politics, concerned with politics
political means relating to politics.
a political person is interested in politics and holds strong beliefs about it.

پیشنهاد کاربران

مدنی
political ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: سیاسی
تعریف: ویژگی آنچه به سیاست مربوط می‏شود
political ( adj. )
سیاسی
concerning the state, government or public affairs in general.
درمورد دولت ، دولت یا امور عمومی به طور کلی.
مثال : a political system
یک سیستم سیاسی
مدبرانه
سیاست
Relating to government
سیاسی
سیاسی
بله!رهبر سیاسی هم البته معنی میده؛⁦^_^⁩
واژه"political leader"که همه به دنبالش میگردند، به معنی ( ( رئیس جمهور ) ) می باشد.
سپاس، تشکر ویژه

بپرس