plump

/ˈpləmp//plʌmp/

معنی: صدای تلپ تلپ، فربه، گوشتالو، چاق و چله، فربه ساختن، گوشتالو کردن، محکم افتادن یا افکندن، چاق شدن
معانی دیگر: تپل، تپل مپل، چنبه، لنبه، گرد و قلنبه، پر، بزرگ و آبدار، باد کرده کردن یا شدن، متورم کردن یا شدن، گرد و قلنبه کردن یا شدن، پف کرده شدن یا کردن، تپل کردن یا شدن، گوشتالو کردن یا شدن، (ناگهان و یا با صدای تالاپ) افتادن، فرو رفتن، خوردن (به چیزی)، نشستن، انداختن، (معمولا با: for) به حمایت (از چیزی) در آمدن، پشتیبانی کردن، رای دادن (به سود کسی یا چیزی)، (ناگهان) آمدن یا رفتن، تعریف کردن از، (به نفع کسی یا چیزی) تبلیغ کردن، رک، بی پرده، سرراست، درست، (صدا) تالاپ، تلپ، دام، با صراحت، با بی پردگی، تصادم، فرود (ناگهانی)، سقوط، (انگلیس - محلی) انبوه، دسته

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
حالات: plumper, plumpest
• : تعریف: rounded in appearance; somewhat chubby.
مترادف: chubby, rotund
متضاد: angular, bony, cadaverous, flat, gaunt, skinny, slender, slim, thin
مشابه: buxom, chunky, corpulent, fat, fleshy, pudgy, roly-poly, round, tubby

- She likes to sleep with a plump pillow.
[ترجمه گوگل] او دوست دارد با یک بالش چاق بخوابد
[ترجمه ترگمان] دوست داره با یه بالش تپل بخوابه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The baby looked plump and healthy.
[ترجمه گوگل] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه ترگمان] بچه چاق و سالم به نظر می رسید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to become rounder or fleshier (often fol. by up or out).
مترادف: fatten, flesh out
مشابه: round

- He was a thin child, but he plumped out when he went to live with his grandmother.
[ترجمه محمد] اون بچه لاغری بود ولی از وقتی با مادربزرگش زندگی میکند تپل شد
|
[ترجمه گوگل] او یک بچه لاغر بود، اما وقتی برای زندگی با مادربزرگش رفت، پژمرده شد
[ترجمه ترگمان] بچه لاغری بود، اما وقتی رفت که با مادربزرگش زندگی کند، خودش را کنار کشید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: plumply (adv.), plumpness (n.)
• : تعریف: to make (something) rounder (often fol. by up or out).
مترادف: fluff
مشابه: puff, round

- Could you plump up those cushions?
[ترجمه گوگل] آیا می توانید آن کوسن ها را پر کنید؟
[ترجمه ترگمان] میشه اون بالش ها رو جمع کنی؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: plumps, plumping, plumped
• : تعریف: to come down quickly and with all one's weight.
مترادف: flop, plop, plunk
مشابه: collapse, crumple, dive, drop, plummet, plunge, sink

- Exhausted, she plumped onto the floor.
[ترجمه گوگل] خسته و کوفته روی زمین پرید
[ترجمه ترگمان] خسته و تحلیل رفته روی زمین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
• : تعریف: to drop (oneself) down quickly and with all one's weight.
مترادف: flop, plop
مشابه: plunk

- They plumped themselves down on the bed.
[ترجمه گوگل] خودشان را روی تخت انداختند
[ترجمه ترگمان] روی تخت دراز کشیدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: an abrupt or weighty fall.
مترادف: collapse, flop
مشابه: dive, drop, plop, plunge, thud, thump

(2) تعریف: the sound made by such a fall.
مترادف: clump, clunk, flop, plop, plunk, thump
مشابه: thud

- The books fell to the floor with a plump.
[ترجمه گوگل] کتابها با چاقو روی زمین افتادند
[ترجمه ترگمان] کتاب ها با اندکی فربه به زمین افتادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
قید ( adverb )
(1) تعریف: abruptly, weightily, or forcefully.
مترادف: abruptly, forcefully, hard, heavily, solidly, suddenly
مشابه: full, plumb, plunk, right, smack

- He was hit plump in the stomach.
[ترجمه Saeid.T] او تالاپی زد به شکم. با این حال منظور his stomach، چون مفعول از فاعل گرفته شده در این جمله
|
[ترجمه گوگل] به شکمش چاق شد
[ترجمه ترگمان] به شکمش خورده و چاق شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: without restraint; directly.
مترادف: directly, forthright, point-blank, squarely, straight
مشابه: frankly, honestly, openly, plunk

- She told him plump to his face that she didn't approve of his behavior.
[ترجمه گوگل] او به صورت چاق به او گفت که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه ترگمان] او به او چاق گفته بود که رفتار او را تایید نمی کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Trying to catch the ball, he ran plump into the fence.
[ترجمه گوگل] او در تلاش برای گرفتن توپ بود، به شدت به سمت حصار دوید
[ترجمه ترگمان] در حالی که سعی می کرد توپ را بگیرد، به پرچین نزدیک شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: with a straight, vertical descent.
مترادف: plumb
مشابه: direct, straight

- The heavy sack fell plump down the well.
[ترجمه گوگل] گونی سنگین در چاه افتاد
[ترجمه ترگمان] کیسه سنگین از چاه پایین افتاد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
• : تعریف: straightforward; brusque.
مترادف: abrupt, blunt, brusque, curt, direct, frank, plain-spoken, straightforward

جمله های نمونه

1. a plump cushion
کوسن گرد و قلنبه

2. a plump peach
هلوی درشت و آبدار

3. she fell plump into the river
او تالاپی افتاد توی رودخانه.

4. zary is plump but not fat
زری تپل است ولی چاق نیست.

5. a deer appeared plump in my path!
یک آهو درست سر راهم سبز شد!

6. she came out plump for free elections
او بی پرده از انتخابات آزاد طرفداری کرد.

7. i am ready to plump for any play for tax reduction
حاضرم از هر برنامه ی کاهش مالیاتی هواداری کنم.

8. she uses thick lining to plump out the skirt
او برای پف دار شدن دامن از آستر ضخیم استفاده می کند.

9. the dimply thighs of a plump baby
ران های چال دار کودک تپل

10. it fell into the pool with a plump
با صدای تالاپ توی حوض افتاد.

11. Their daughter is quite plump but their son is positively elephantine.
[ترجمه گوگل]دختر آنها کاملاً چاق است اما پسر آنها فیل است
[ترجمه ترگمان]دخترشان کاملا گوشتالو است، اما پسرش خیلی elephantine
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. I think Tessa should plump for Malcolm, her long-suffering admirer.
[ترجمه گوگل]من فکر می کنم تسا باید برای مالکوم، ستایشگر دیرینه اش، چاق شود
[ترجمه ترگمان]من فکر می کنم \"تسا\" باید برای \"مالکوم\" عاشق - شده باشه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. She is beginning to plump out now.
[ترجمه گوگل]او در حال حاضر شروع به چاق شدن می کند
[ترجمه ترگمان]کم کم دارد چاق می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Let me plump up your pillows for you.
[ترجمه گوگل]بگذار بالش هایت را برایت پر کنم
[ترجمه ترگمان]اجازه بدهید pillows را برای شما مرتب کنم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. His plump face was wreathed in smiles.
[ترجمه گوگل]صورت چاق و چاق او در لبخند حلقه زده بود
[ترجمه ترگمان]صورت فربهش از لبخند پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. She was a plump, motherly woman in her fifties.
[ترجمه گوگل]او یک زن چاق و مادر در پنجاه سالگی بود
[ترجمه ترگمان]او زنی فربه و مادرانه بود که در حدود پنجاه سال داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. A short plump woman came waddling along the pavement.
[ترجمه گوگل]یک زن چاق قد کوتاه آمد و در امتداد سنگفرش دست و پا می زد
[ترجمه ترگمان]زن فربه با قدم های کوتاه از پیاده رو بیرون آمد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

صدای تلپ تلپ (اسم)
plump

فربه (صفت)
hard, serious, strong, fat, heavy, pursy, plump, beefy, corpulent, tubby, obese, fleshy

گوشتالو (صفت)
pursy, brawny, plump, corpulent, obese, chubby, rotund, fubsy, pulpy, pudgy, plumpish, podgy

چاق و چله (صفت)
thick, stout, chuffy, plump, lob, squab, buxom, fubsy, portly, roly-poly

فربه ساختن (فعل)
plump

گوشتالو کردن (فعل)
plump

محکم افتادن یا افکندن (فعل)
plump

چاق شدن (فعل)
batten, blubber, plump

انگلیسی به انگلیسی

• loud fall, loud crash; blow, stroke, hit
fatten up; fluff, make plump
chubby; full-figured; fattened; frank, sincere
with a loud noise, with a thump
someone who is plump is rather fat.
if you plump for someone or something, you choose them after hesitating and thinking.
when you plump up a cushion or pillow, you squeeze and shake it back into a rounded shape.

پیشنهاد کاربران

آبدار شدن هم معنی می دهد
برای مثال شما وقتی میوه های خشک را در آب قرار میدهید، آبدار می شوند که در انگلیسی بدان Plump گفته می شود
چاقالو_ گردوقلمبه _ گوشتالو ( عامیانه )
Plumpبیشتر معنای مثبت داره. Fatبار معنایی منفی داره و به معنای توپُر است. مثال:
He's quite plump
Means: quite fat in a nice way
Quite fat in a nice way
چاق جذاب
Quiet fat not in a bad way
تو پر، چاق نمیشه گفت، از نظر مثبت تو پر بهتره
- اشاره مودبانه به زن یا بچه چاق: تو پُر
- گِرد و قلمبه
- برای بالشت و کوسن: پف دادن ( برای اینکه حجمش بیشتر بشه )
- وسیله یا شی مشابه رو: بی احتیاط روی زمین انداختن - روی زمین انداختن - روی زمین گذاشتن
...
[مشاهده متن کامل]

- ( plump up ) برای میوه خشک: پف کردن میوه خشک پس از خیس خوردن در آب - پف کردن - آماس
منبع: لانگمن

تپل ( بیشتر برای بچه ها و خانمها استفاده میکنن و بجایاستفاده از کلمه ی fat از plump استفاده میکنن که مودبانه تر و گوگولی تره: )
نسبتا چاق

بپرس