personal

/ˈpɜːrsənl̩//ˈpɜːsənl̩/

معنی: خصوصی، شخصی، مربوط به شخص
معانی دیگر: فردی، وابسته به انسان ها، انسانی، بدنی، جسمی، تنی، ظاهری، حضوری، (دستور زبان) شخصی، (روزنامه) خبر درباره ی شخص به خصوص، (جمع) اخبار شهروندان، اخبار فردی، (حقوق) وابسته به مایملک شخصی

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of, pertaining to, or belonging to a particular individual, and often not for other people to share, be concerned with, or see.
مترادف: private
متضاد: common, general, public
مشابه: confidential, individual, internal, intimate, own, particular, secret, single

- Why are you so interested in my personal affairs?
[ترجمه Nasim] چرا شما به کار های خصوصی من علاقه دارید؟
|
[ترجمه ❣️آیسل قدیمی ❣️] چرا شماب کارهای شخصی و خصوصی من علاقه دارید؟
|
[ترجمه گوگل] چرا اینقدر به امور شخصی من علاقه دارید؟
[ترجمه ترگمان] چرا شما به کاره ای شخصی من علاقه دارید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The diary was filled with her personal thoughts.
[ترجمه آیسل قدیمی] خاطرات با افکار شخصی و خصوصی او پر شده بود.
|
[ترجمه گوگل] دفتر خاطرات پر از افکار شخصی او بود
[ترجمه ترگمان] دفتر خاطرات با افکار شخصی او پر شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- His personal bodyguard travels with him everywhere.
[ترجمه گوگل] محافظ شخصی او همه جا با او سفر می کند
[ترجمه ترگمان] محافظ شخصی او همه جا با او سفر می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- My personal health habits include exercising every day.
[ترجمه گوگل] عادات بهداشتی شخصی من شامل ورزش کردن هر روز است
[ترجمه ترگمان] عادات سلامتی شخصی من شامل ورزش کردن هر روز می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: of, pertaining to, or belonging to a particular individual rather than a business or other institution.
مشابه: private

- We have both a personal account and a business account at our bank.
[ترجمه گوگل] ما هم یک حساب شخصی و هم یک حساب تجاری در بانک خود داریم
[ترجمه ترگمان] ما هر دو یک حساب شخصی و یک حساب بانکی در بانک داریم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Do you have an accountant do your personal taxes?
[ترجمه گوگل] آیا حسابدار دارید که مالیات شخصی شما را انجام دهد؟
[ترجمه ترگمان] شما حسابدار دارید مالیاتی خودتون رو انجام بدید؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- We're not allowed to make personal phone calls during work.
[ترجمه گوگل] ما مجاز به تماس تلفنی شخصی در حین کار نیستیم
[ترجمه ترگمان] ما اجازه نمی دهیم که در حین کار تماس های تلفنی شخصی داشته باشیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: intended to disparage a specific person.
مترادف: familiar, intimate
مشابه: deprecatory, derogatory, nasty, offensive

- He made inappropriate personal comments about certain female staff members.
[ترجمه گوگل] او نظرات شخصی نامناسبی را در مورد برخی از کارکنان زن مطرح کرد
[ترجمه ترگمان] او نظرات شخصی نامناسبی درباره اعضای برخی از کارکنان زن ایجاد کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: of or relating to the body or health.
مترادف: bodily, corporeal, physical

- He needs to pay more attention to his personal hygiene.
[ترجمه گوگل] او باید به بهداشت شخصی خود توجه بیشتری داشته باشد
[ترجمه ترگمان] او باید توجه بیشتری به بهداشت شخصی خود بکند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Personal care products are down this aisle on your left.
[ترجمه گوگل] محصولات مراقبت شخصی در این راهرو در سمت چپ شما قرار دارند
[ترجمه ترگمان] محصولات مراقبت شخصی در سمت چپ شما قرار دارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: done for or to a specific person.
متضاد: impersonal
مشابه: individual, particular, single, special

- I wonder if you could do me a personal favor.
[ترجمه گوگل] نمی دانم آیا می توانید لطف شخصی به من بکنید؟
[ترجمه ترگمان] نمی دونم می تونی یه لطفی به من بکنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- Our store prides itself on personal service.
[ترجمه گوگل] فروشگاه ما به خدمات شخصی افتخار می کند
[ترجمه ترگمان] فروشگاه ما غرور خودش را به صورت خصوصی می داند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: done in person.
مشابه: in person

- A number of famous singers made personal appearances at the fair.
[ترجمه گوگل] تعدادی از خوانندگان مشهور در این نمایشگاه حضوری شخصی داشتند
[ترجمه ترگمان] تعدادی از خوانندگان مشهور در نمایشگاه ظاهر شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. personal and spiritual safety
ایمنی جسمی و روحی

2. personal crisis turned his hair white
سرگشتگی های فردی موی او را سپید کرد.

3. personal effects
وسایل شخصی (مانند لباس و اسباب آرایش و غیره)

4. personal freedoms
آزادی های فردی

5. personal hygiene
پاکیزگی شخصی،پاکیزگی بدنی

6. personal hygiene
بهداشت فردی

7. personal prejudices
پیش داوری های فردی

8. personal problems constricted his art
مسائل شخصی هنر او را دستخوش محدودیت کرد.

9. personal pronoun
ضمیر شخصی

10. personal relationships
روابط انسانی

11. a personal interview
مصاحبه ی حضوری

12. her personal reflections in this regard
اندیشه های خصوصی او در این باره

13. his personal appearance is not appealing
قیافه ی ظاهری او چنگی به دل نمی زند.

14. his personal wealth is huge
ثروت شخصی او بسیار زیاد است.

15. my personal finances were in need of an immediate remedy
اوضاع مالی من نیاز به چاره ی فوری داشت.

16. he arrogated personal motives to his rival
او رقیب خود را منتسب (متهم) به داشتن اغراض شخصی کرد.

17. my father's personal letters
نامه های شخصی پدرم

18. everyone admired her personal attainments
همه فضایل فردی او را ستودند.

19. he collected his personal belongings and put them in the truck
او متعلقات شخصی خود را گردآوری کرد و در کامیون گذاشت.

20. hesitating to ask personal questions
بی میل نسبت به پرسیدن سوالهای شخصی

21. in grading students, personal inclinations should not enter into the picture
در نمره دادن به شاگردان علایق شخصی نباید دخیل شود.

22. this store honors personal checks
این فروشگاه چک شخصی را قبول می کند.

23. he did it for personal gain and aggrandizement
آن کار را برای سود شخصی و خود بزرگ سازی انجام داد.

24. her courage caused the personal commendation of the prime minister
شجاعت او موجب تقدیر شخص نخست وزیر از او شد.

25. so much for my personal problems
بیش از این به ذکر مسائل شخصی خود نمی پردازم.

26. his name appeared in the personal column
نام او هم درستون اخبار فردی به چشم می خورد.

27. i take it as a personal injury
من آن را توهین شخصی تلقی می کنم.

28. she released all claims regarding personal injury
در مورد صدمه ای که به او وارد شده بود صرفنظر کرد.

29. stop fucking around with my personal affairs
دست از دخالت در امور شخصی من بردار.

30. we were scored for expressing personal opinions
به خاطر بیان عقاید شخصی مورد نکوهش شدید قرار گرفتیم.

31. he did it without thought of personal gain
بدون نیت سود شخصی آن کار را کرد.

32. i felt the barb of his personal attacks
زنندگی حملات شخصی او را احساس می کردم.

33. the diversion of government funds for personal uses
واراهی (اختلاس) پول های دولت برای امور شخصی

34. he turned the party into an instrument of personal power
او حزب را تبدیل به وسیله ی قدرت شخصی خود کرد.

35. i must warn you that these are my personal opinions
لازم به تذکر است که اینها نظریات شخصی خودم هستند.

36. i do not want to get involved in her personal difficulties
نمی خواهم در مشکلات شخصی او گرفتار شوم.

37. party members were not expected to ventilate their own personal views
از اعضای حزب انتظار نداشتند که عقاید شخصی خودشان را علنی کنند.

38. tooth brushes, combs, shoes, and socks are among one's personal effects
مسواک و شانه و کفش و جوراب جزو لوازم شخصی محسوب می شود.

مترادف ها

خصوصی (صفت)
private, specific, special, particular, peculiar, informal, personal, subjective

شخصی (صفت)
own, private, personable, personal

مربوط به شخص (صفت)
personal

تخصصی

[حقوق] شخصی، خصوصی، حضوری

انگلیسی به انگلیسی

• local notices, local announcements; newspaper notice or news item about a particular person
individual, of or for a particular person; private
a personal opinion, quality, or thing belongs or relates to a particular person.
if you give something your personal attention, you deal with it yourself rather than letting someone else deal with it.
personal matters relate to your feelings, relationships, and health.
personal comments refer to someone's appearance or character in an offensive way.

پیشنهاد کاربران

شخصی
مثال: I prefer to keep my personal life private.
من ترجیح می دهم زندگی شخصی ام را خصوصی نگه دارم.
با احساس
personal:شخصی
personalize: شخصی کردن
personality: شخصیت
person: شخص
با احترام به جناب کریمی و بقیه دوستان 🙏
person : شخص
personify : شخصیت دادن
personalize : شخصیت سازی کردن
personification : آرایه ) تشخیص )
personage : character ( بازیگر )
personality : شخصیت
...
[مشاهده متن کامل]

personalization : شخصی سازی
personable : با شخصیت
personal : شخصی
personalized : شخصی سازی شده
personally : شخصا

منحصر به فرد
خاص
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : personify / personalize
✅️ اسم ( noun ) : person / personification / personage / personality / personalization
✅️ صفت ( adjective ) : personable / personal / personalized
✅️ قید ( adverb ) : personally
Example :
Well, I don't know. I don't wanna go too much into your personal when it comes to drugs but you had to go Rehab
راستش نمیخوام زیاد وارد مسائل شخصیت بشم درباره ( مصرف و اعتیادت به ) مواد مخدر ولی مجبور شدی بری به توانبخشی ( ریهب ) ؟
Personal کاربردهای زیادی دارد
شخص وار # ناشخص وار
Become personal
جنبه شخصی به خود گرفتن
The argument was becoming personal
جر و بحث دلشت جنبه شخصی به خودش می گرفت
Give sth a personal touch
سلیقه شخصی به خرج دادن
شخصی , فردی
– She has her own personal fitness instructor
– His personal bodyguard travels with him everywhere
– She is obsessed with personal hygiene
– He's always worrying about her personal appearance
شخصی فردی خصوصی
شخصی
خصوصی
فردی
خصوصی، فردی، انفرادی
خصوصی
خودمانی، فردی
فردی - آحاد افراد ( امور کار :کارگری، کارمندی و غیره ) - پرسنلی
Personal God=خدای متشخص
شخصی ، خصوصی
do you mind if I ask you a personal question
اشکالی نداره اگه ازت یه سوال خصوصی بپرسم ؟؟ 🏅
هنر 95 ، انسانی 94، ریاضی 92 ، زبان 91 ، تجربی 89
فردی - آحاد افراد
personal پِرسِنِ اِل ( صفت ) ( با استرس بر روی هجا اول ) به معنای خصوصی یا فردی است.
personnel پِرسِ نَل ( اسم ) ( استرس بر روی هجا آخر ) به افرادی که در سازمان، حرفه یا خدمات مشغول به کار هستند، اشاره دارد.
متعلق به شخص
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس