peeling

/ˈpiːlɪŋ//ˈpiːlɪŋ/

معنی: قشر، پوست، پوست انداختن، سلف، پیلینگ
معانی دیگر: پوست کنده شده (مثلا پوست سیب یا موز)، آشغال، پارچه لباسی نازک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: a piece that has been peeled off something, such as a strip of potato skin.

جمله های نمونه

1. the old paint was peeling
رنگ قدیمی داشت ور می آمد.

2. a candid picture of my mother peeling potatoes
عکس طبیعی مادرم در حال پوست کندن سیب زمینی

3. For easy peeling, grill the peppers until the skin starts to char.
[ترجمه گوگل]برای اینکه پوست کندن آسانی داشته باشید، فلفل ها را کبابی کنید تا پوست شروع به زغال زدن کند
[ترجمه ترگمان]برای پوست کندن آسان، فلفل را تا وقتی که پوست به ماهی قزل آلای تبدیل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. I admired the peeling paint on the ceiling.
[ترجمه گوگل]من رنگ پوست کنده روی سقف را تحسین کردم
[ترجمه ترگمان]رنگ پوست peeling را که روی سقف بود تحسین کردم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. The paint was peeling on the window frames.
[ترجمه گوگل]رنگ روی قاب پنجره ها کنده می شد
[ترجمه ترگمان]رنگ روی قاب پنجره جا به جا شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The walls were peeling from the damp.
[ترجمه گوگل]دیوارها از رطوبت پوست کنده شده بودند
[ترجمه ترگمان]دیوارها از رطوبت جدا شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Peeling back his trouser leg, he showed the doctor the wound.
[ترجمه گوگل]ساق شلوارش را کنده و زخم را به دکتر نشان داد
[ترجمه ترگمان]پای شلوارش را پس زد و زخم را به دکتر نشان داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. The peeling plaster must be raked out before painting the wall.
[ترجمه گوگل]گچ پوست کنده باید قبل از رنگ آمیزی دیوار جدا شود
[ترجمه ترگمان]باید قبل از نقاشی دیوار رنگ آن را پاک کرده باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The posters were peeling away from the damp walls.
[ترجمه گوگل]پوسترها از دیوارهای مرطوب جدا می شدند
[ترجمه ترگمان]The از دیواره ای مرطوب جدا شده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. She sat down in the kitchen and began peeling potatoes.
[ترجمه گوگل]او در آشپزخانه نشست و شروع به پوست کندن سیب زمینی کرد
[ترجمه ترگمان]او در آشپزخانه نشست و شروع به سیب زمینی پوست کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Its once-elegant white pillars are peeling.
[ترجمه گوگل]ستون‌های سفید و زیبای آن در حال کنده شدن هستند
[ترجمه ترگمان]ستون های سفید پوش آن پوست شده اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. His face, at the moment, was peeling from sunburn.
[ترجمه گوگل]صورتش در آن لحظه از آفتاب سوختگی پوستش پوسته می شد
[ترجمه ترگمان]صورتش در آن لحظه از آفتاب سوختگی پوست شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Marie stood at the sink, peeling potatoes .
[ترجمه گوگل]ماری کنار سینک ایستاده بود و سیب زمینی ها را پوست می گرفت
[ترجمه ترگمان]مری کنار ظرف شویی ایستاده بود و سیب زمینی پوست می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. He carried on peeling the potatoes.
[ترجمه گوگل]به پوست کندن سیب زمینی ها ادامه داد
[ترجمه ترگمان]آن را با سیب زمینی پوست کرده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Bits of the walls were peeling.
[ترجمه گوگل]تکه های دیوار داشت پوست می کند
[ترجمه ترگمان]تکه های دیوار را از هم جدا کرده بودند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

قشر (اسم)
shell, coat, stratum, hull, rind, crust, cortex, layer, peeling

پوست (اسم)
hide, shell, peel, hull, rind, skin, membrane, slough, husk, glume, crust, cortex, tegmen, cuticle, peeling, integument, peltry, tegument

پوست انداختن (اسم)
peeling

سلف (اسم)
forefather, predecessor, peeling, starter

پیلینگ (اسم)
peeling

تخصصی

[صنایع غذایی] پوست کنی
[پلیمر] پوسته پوسته شدن، کنده شدن پوسته رنگ

انگلیسی به انگلیسی

• having its paint peeling away (of walls, etc.); having the skin peeling away (of people or part of the body)
stripping off of a peel or rind; peeled-off piece of fruit or vegetable (such as potato skin); act of a thing that peels, act of a person who peels; loss of epidermis, stripping off of the outermost layer of skin (medicine); cosmetic method of removing dead skin cells from the body and face, exfoliation, cosmetic method of removal of the epidermis

پیشنهاد کاربران

پوسته پوسته شدن
ور آمدن
تبله کردن
داوطلب شدن - پیش افتادن
peeling ( خوردگی )
واژه مصوب: ورآمدگی
تعریف: جدا شدن خودبه خود رنگ یا پوشش فلزی از سطح زیرلایه یا سطح فلز به صورت ورقه ای یا نواری
لایه برداری

بپرس