passive

/ˈpæsɪv//ˈpæsɪv/

معنی: تابع، بی حس، تاثر پذیر، غیر فعال، بی حال، انفعالی، مجهول، کنش پذیر، دستخوش عامل خارجی، مطیع وتسلیم
معانی دیگر: (دستور زبان) مجهول (مثلا عبارت "was hit" در این جمله: he was hit by a ball)، وا رفته، بی عرضه، بی تفاوت، بی عار، بی بخار، ناکنش ور، ناجنبا، ساکن، آرام، بی کنش، تسلیم، مطیع، رام، کنش گیر، منفعل، پذیرا (در برابر: کنش ور active)، مفعول

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: receiving an action without acting in return, or being unresponsive to something that affects or might be expected to affect one directly.
مترادف: unresponsive
مشابه: accepting, dull, impassive, inert, patient, receptive, sluggish, stoic, tolerant, unaffected

- The demonstrators remained passive as they were beaten by government troops.
[ترجمه گوگل] تظاهرکنندگان در حالی که توسط نیروهای دولتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، منفعل ماندند
[ترجمه ترگمان] تظاهر کنندگان همچنان که توسط نیروهای دولتی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند، غیرفعال باقی ماندند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- She was surprisingly passive when she was told the news of her husband's accident.
[ترجمه samir_8203] او وقتی خبر تصادف شوهرش به گوشش رسید به طرز عجیبی بی حال شده بود
|
[ترجمه امیرمهدی صفدری] عجیب آنکه هنگامی که به او خبر تصادف شوهرش را دادند از خود هیچ واکنشی نشان نداد.
|
[ترجمه بنده گاد] شوهرو که بمرد از شدت عشق یا خوشحالی دووم نیارد . خودو هم بمرد .
|
[ترجمه گوگل] وقتی خبر تصادف شوهرش را به او گفتند به طرز شگفت آوری منفعل بود
[ترجمه ترگمان] وقتی خبر تصادف شوهرش را برای او تعریف کرد به طرز عجیبی منفعل شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to offer no resistance; submissive; compliant.
مترادف: acquiescent, compliant, resigned, submissive, unresistant
مشابه: complaisant, deferential, docile, malleable, obedient, obliging, pliable, servile, tame, tolerant, tractable, unassertive, yielding

- Repeated beatings had caused the wife to become passive.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] کتک های پیاپی مرد دست آخر منجر شد که زن تسلیم شود.
|
[ترجمه گوگل] ضرب و شتم های مکرر باعث منفعل شدن همسر شده بود
[ترجمه ترگمان] کتک زدن مکرر باعث شده بود که زن منفعل شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He is so passive that people take advantage of him.
[ترجمه امیرمهدی صفدری] به قدری بی عرضه است که همه از سوء استفاده می کنند.
|
[ترجمه گوگل] او آنقدر منفعل است که مردم از او سوء استفاده می کنند
[ترجمه ترگمان] چنان منفعل است که مردم از او سو استفاده می کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: not participating; inactive.
مترادف: inactive, inert, nonparticipating
متضاد: active
مشابه: apathetic, dormant, impassive, indifferent, indolent, leaden, lethargic, lifeless, listless, motionless, quiescent, sleepy, sluggish, stagnant, still, torpid

- She feels that the students have become passive, not participating or taking any interest in their government.
[ترجمه گوگل] او احساس می‌کند که دانش‌آموزان منفعل شده‌اند و در دولت خود مشارکت نمی‌کنند یا علاقه‌ای نشان نمی‌دهند
[ترجمه ترگمان] او احساس می کند که دانش آموزان منفعل شده و یا شرکت نمی کنند و یا هیچ علاقه ای به دولت خود ندارند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: in grammar, designating the voice or form of a verb whose subject is the object of the verb's action, such as "was signed" in "The document was signed by five petitioners". (Cf. active.)
متضاد: active

(5) تعریف: in chemistry, exhibiting no reaction; inert.
مترادف: inert
اسم ( noun )
مشتقات: passively (adv.), passiveness (n.), passivity (n.)
• : تعریف: in grammar, the passive voice, or a verb in this voice.
متضاد: active

جمله های نمونه

1. passive vocabulary
واژگان ناکنش ور (لغت هایی که شخص می داند ولی به کار نمی برد).

2. passive voice
وجه مجهول

3. a passive girl who prefers to daydream at home
دختر بی حالی که ترجیح می دهد در خانه رویاپردازی کند

4. some men like women who are passive
برخی مردان زنان مطیع را دوست دارند.

5. that event made some of the passive elements of the party very active
آن رویداد عوامل ناکنشور حزب را سخت به فعالیت در آورد.

6. he hoped to turn her into a passive instrument of his will
امیدوار بود که او را آلت بی اراده ی خواسته های خود کند.

7. Campaigners handed out leaflets on passive smoking.
[ترجمه گوگل]کمپین ها اعلامیه هایی در مورد سیگار کشیدن غیرفعال پخش کردند
[ترجمه ترگمان]مبارزان برشورهایی را در مورد سیگار غیر فعال توزیع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. He had a passive expression on his face.
[ترجمه گوگل]حالتی منفعل در چهره داشت
[ترجمه ترگمان]حالتی منفعل در چهره اش دیده می شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. In spite of my efforts, the boy remained passive.
[ترجمه گوگل]علی رغم تلاش من، پسر منفعل ماند
[ترجمه ترگمان]با وجود تلاش من، پسر آرام باقی ماند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. He's very passive in the relationship.
[ترجمه Fatima] اون نسبت به رابطه بی تفاوته
|
[ترجمه گوگل]او در رابطه بسیار منفعل است
[ترجمه ترگمان]او در این رابطه کاملا مطیع است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. The normal word order is reversed in passive sentences.
[ترجمه گوگل]ترتیب کلمات عادی در جملات غیرفعال معکوس می شود
[ترجمه ترگمان]نظم عمومی معمولی در جملات منفعل معکوس می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The Mahatma instigated several campaigns of passive resistance against the British government in India.
[ترجمه گوگل]مهاتما چندین کمپین مقاومت منفعلانه را علیه دولت بریتانیا در هند برانگیخت
[ترجمه ترگمان]ماهاتما گاندی چند کمپین مقاومت منفعل را علیه دولت بریتانیا در هند برانگیخت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. We are passive recipients of information from the world around us.
[ترجمه گوگل]ما گیرندگان منفعل اطلاعات از دنیای اطراف خود هستیم
[ترجمه ترگمان]ما گیرندگان غیرفعال از اطلاعات دنیای اطراف خود هستیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. Jeremy's passive attitude was hard to fathom.
[ترجمه گوگل]درک نگرش منفعل جرمی سخت بود
[ترجمه ترگمان]رفتار منفعل جرمی سخت بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Blind children tend to be more passive in this area of motor development than sighted children.
[ترجمه گوگل]کودکان نابینا در این زمینه از رشد حرکتی منفعل تر از کودکان بینا هستند
[ترجمه ترگمان]کودکان نابینا در این حوزه از رشد حرکتی فعال تر از sighted هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. He has a passive disposition.
[ترجمه گوگل]او حالت انفعالی دارد
[ترجمه ترگمان]خلق و خوی passive دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. They tried to achieve their aims by passive resistance.
[ترجمه گوگل]آنها سعی کردند با مقاومت منفعلانه به اهداف خود برسند
[ترجمه ترگمان]آن ها سعی کردند با مقاومت منفعل به اهداف خود برسند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. She wore a passive expression on her face as if she didn't care what happened.
[ترجمه گوگل]حالت منفعلانه ای روی صورتش داشت که انگار برایش مهم نیست چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه ترگمان]صورتش طوری بود که انگار اهمیتی نمی داد که چه اتفاقی افتاده است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

تابع (صفت)
subsidiary, ancillary, subordinate, incident, adjective, adherent, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, sequacious, sequent, subordinative

بی حس (صفت)
senseless, passive, dead, vapid, torpid, obtuse, insentient, insensible, callous, unfeeling, stolid, insensitive, numb, impassible, insensate, impassive

تاثر پذیر (صفت)
passive, impressionable

غیر فعال (صفت)
passive, inactive

بی حال (صفت)
passive, weak, torpid, slothful, stolid, nonchalant, indifferent, inactive, languid, insensate, lethargic, lackadaisical, supine

انفعالی (صفت)
passive, reactive

مجهول (صفت)
secret, passive, unknown, unbeknown

کنش پذیر (صفت)
passive

دستخوش عامل خارجی (صفت)
passive

مطیع و تسلیم (صفت)
passive

تخصصی

[حسابداری] مجهول
[شیمی] کم اثرپذیر، اثر ناپذیر
[برق و الکترونیک] غیر فعال
[حقوق] انفعالی، تابع، غیر فعال، راکد
[نساجی] نا معلوم - مجهول
[ریاضیات] غیر فعال، بی اثر

انگلیسی به انگلیسی

• (grammar) verb form used to show that the subject is being acted upon (rather than performing an action)
submissive, unresisting, compliant, docile; indifferent, apathetic
someone who is passive does not react or show their feelings when things are said or done to them.
in grammar, the passive consists of a verb group made up of the auxiliary verb `be' and the past participle of a main verb. for example, in `she was asked to wait', the verb `ask' is in the passive.

پیشنهاد کاربران

passive: ملایم، تاثیرپذیر
passive pink:صورتی ملایم، صورتی تاثیرپذیر
بیخیال، بی تفاوت
یه معنیش همون مجهول هست که توی گرامر بحث میشه.
یه معنیش حالت تسلیم و مطیع بودن داره. یعنی هرچی میگن گوش میکنه. مثلا هرچی شوهره میگه خانمه گوش میکنه.
یه معنیش هم بی تفاوت بودن هست. مثلا دارن دعوا میکنن ولی اون بی تفاوته این همون passive بودن هست.
زبان تخصصی معماری:
"متاثر" ، " تاثیر گرفته".
حرف شنو
آدم بی تفاوت
منفعل
گذرا
بدون فعالیت
در گرامر به فعل و جملات مجهولی گفته میشه که فاعل ندارن
بطیء مانند بازآفرینی بطیء و آرام
[متالورژی، الکتروشیمی] رویین؛ روئین؛ وضعیتی که یک فلز خورده نمی شود زیر ا هیچ گونه واکنش الکتروشیمیایی به دلیل اتصال به منبع برق مستقیم ( حفاظت کاتدی با برق ) یا آند قربانی ( حفاظت کاتدی با فلز مدفون ) بین آن فلز و اجسام موجود در الکترولیت مشترک، انجام نمی شود.
...
[مشاهده متن کامل]

Passivation: رویین شده گی؛ اتصال جریان برق در جهت معکوس ( یا فلزی با الکترونگاتیویته ی بالاتر ) به یک فلز برای جلوگیری از فعالیت الکتروشیمیایی و از دست دادن الکترون.

less active
مجهول
مفعول
منفعل
غیر فعال ( کسی یا چیزی که بود و نبودش یکیه )
منفعل، خام، بی تجربه، بی حال، بی عرضه ب عنوان صفت
مجهول است یک فعلی است که توسط یکی دیگه انجام شده . که فقط در ان افعال transitive یا مفعول خواه به کار برده میشود و برای ساختن ان مفعول را به اول جمله می اوریم
منفعلانه
مجهول، بی حس، تابع
متضاد: active
[علوم رایانه - شبکه ها و ارتباطات]: منفعل، ناعملگر. به آن بخش از ابزار و ادوات [سخت افزاری] شبکه های رایانه ای اشاره دارد که تأثیر پذیری فیزیکی ( الکتریکی و الکترونیکی ) دارند نه منطق؛ مانند: کابل شبکه.
تاثیر پذیر
بی تفاوت
در معدن میشه اثر ناپذیر
مجهول

در گرامر به معنای مجهول است
در روانشناسی منفعل
مجهول ( در گرامر )
متضاد active ( متضاد معلوم )

انفعالی
در عمران به معنی مقاوم
در زبان تخصصی عمران میشه"مقاوم"
مجهول
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٩)

بپرس