presence

/ˈprezəns//ˈprezns/

معنی: مجاورت، پیش، حضور، محضر، پیشگاه، در نظر مجسم کننده، وقوع و تکرار
معانی دیگر: بودن، وجود، شخصیت، هیبت، جذبه، جلادت، (هنرپیشه روی صحنه و غیره) گیرایی (stage presence هم می گویند)، وجود نامرئی، روح آسمانی، (قدیمی) حضار، گرد آمدگان، (مهجور) رجوع شود به: presence chamber

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the state or condition of being present.
متضاد: absence
مشابه: attendance, existence, occurrence, subsistence

- Your presence at every meeting is required.
[ترجمه گوگل] حضور شما در هر جلسه الزامی است
[ترجمه ترگمان] حضور شما در هر جلسه لازم است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He was so quiet that I was not aware of his presence until he coughed.
[ترجمه گوگل] آنقدر ساکت بود که تا سرفه نکرد از حضورش خبر نداشتم
[ترجمه ترگمان] آنقدر ساکت بود که از حضور او تا زمانی که سرفه می کرد خبر نداشتم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a condition of close proximity in time and space.
مشابه: closeness, company, midst, proximity, vicinity

- You must bow in the presence of the king.
[ترجمه گوگل] شما باید در حضور پادشاه تعظیم کنید
[ترجمه ترگمان] تو باید در حضور شاه تعظیم کنی
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a person's projection of poise or self-assurance.
مشابه: bearing, carriage, confidence, demeanor, poise, self-assurance

- The young girl's presence, in addition to her talent, greatly impressed the audience.
[ترجمه گوگل] حضور این دختر جوان علاوه بر استعدادش، تماشاگران را به شدت تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه ترگمان] حضور دختر جوان، علاوه بر استعداد او، به شدت شنوندگان را تحت تاثیر قرار داد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a supernatural influence felt to be near.
مشابه: force, ghost, phantom, specter, spirit

- He did not believe in ghosts; nevertheless he felt a presence in the house that he could not explain.
[ترجمه محسن] او به ارواح اعتقاد نداشت با وجود این احساس یک وجود نامریی در خانه را میکرد که نمیتوانست توضیح دهد
|
[ترجمه گوگل] او به ارواح اعتقاد نداشت با این حال او در خانه احساس حضور می کرد که نمی توانست توضیح دهد
[ترجمه ترگمان] با وجود این به ارواح اعتقاد نداشت، با وجود این حضور در خانه را احساس می کرد که نمی توانست توضیح دهد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a country's influence in another country, esp. as shown by military or economic activity.
مشابه: forces, influence, occupation

- The protesters demonstrated against the foreign nation's continued presence in the region.
[ترجمه گوگل] معترضان علیه تداوم حضور ملت بیگانه در منطقه تظاهرات کردند
[ترجمه ترگمان] معترضان در مقابل حضور ادامه دار ملت خارجی در منطقه تظاهرات کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. her presence added luster to the meeting
حضور او جلسه را پر فروغ تر کرد.

2. her presence imparted an air of dignity to the ceremony
حضور او به مراسم عظمت بخشید.

3. her presence in the party
حضور او در مهمانی

4. her presence provided us with a crumb of hope
حضور او به ما کمی امیدواری داد.

5. her presence quelled my fear
حضور او ترس مرا فرو نشاند.

6. her presence was a great prop to my selfconfidence
حضور او برای اعتماد به نفس من کمک بزرگی بود.

7. his presence created many problems
حضور او مسائل زیادی را به وجود آورد.

8. his presence lends more legitimacy to the meeting
حضور او به جلسه قانونیت بیشتری می دهد.

9. the presence of both suitors at the party was a major complication
حضور هر دو خواستگار در مهمانی مشکل بزرگی بود.

10. the presence of smoke in the room
وجود دود در اتاق

11. the presence of suspicion
وجود سوظن

12. the presence of these bacteria is obligate to the growth of certain plants
وجود این ترکیزه ها برای رشد برخی گیاهان لازم است.

13. make one's presence felt
(به خاطر کیاست یا کفایت و غیره) همه را متوجه حضور خود کردن

14. a man of great presence
مردی با هیبت زیاد

15. he didn't acknowledge my presence
او حضور مرا نادیده گرفت.

16. a banquet dignified by the presence of the prime minister
ضیافتی که حضور نخست وزیر به آن ابهت بخشیده بود

17. he was unaware of the presence of danger
از وجود خطر بی اطلاع بود.

18. i was unaware of his presence
از حضور او اطلاع نداشتم

19. the ceremonies performed in her presence
مراسمی که در حضور او انجام شد

20. you graced us with your presence
با حضور خود ما را سرافراز کردید.

21. litmus is an indicator of the presence of acid in a solution
لیتموس نشانه وجود اسید در محلول است.

22. there seemed to be a divine presence in the room
چنین به نظر می رسید که یک وجود آسمانی در اتاق است.

23. he was admitted to the prime minister's presence
به حضور نخست وزیر پذیرفته شد.

24. the crowd was so orderly that the police presence seemed superfluous
آن جمعیت آنقدر مرتب و منظم بود که حضور پلیس غیر ضروری به نظر می رسید.

25. The burglar had left several traces of his presence.
[ترجمه گوگل]سارق آثار متعددی از حضور خود به جا گذاشته بود
[ترجمه ترگمان]سارق چند ردی از حضورش را جا گذاشته بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

26. He never even bothered to acknowledge her presence.
[ترجمه گوگل]او حتی به خود زحمت نداد که حضور او را تصدیق کند
[ترجمه ترگمان]حتی به خودش زحمت نداد که حضور او را تصدیق کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

27. Babies are weak and vulnerable in the presence of huge shapes that they can only dimly perceive.
[ترجمه گوگل]نوزادان در برابر شکل های بزرگی که فقط می توانند تاریکی آنها را درک کنند ضعیف و آسیب پذیر هستند
[ترجمه ترگمان]نوزادان در حضور شکل های بزرگ ضعیف و آسیب پذیر هستند که فقط به سختی می توانند درک کنند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

28. Her presence during the crisis had a calming effect.
[ترجمه گوگل]حضور او در طول بحران اثر آرام بخش داشت
[ترجمه ترگمان]حضور او در طول بحران اثر آرامش بخشی داشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

29. He felt constraint in her presence.
[ترجمه گوگل]او در حضور او احساس محدودیت کرد
[ترجمه ترگمان]در حضور او احساس ناراحتی می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

30. He hardly seemed to notice my presence.
[ترجمه گوگل]انگار به سختی متوجه حضور من شده بود
[ترجمه ترگمان]به نظر نمی رسید متوجه حضور من شده باشد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

مجاورت (اسم)
abutment, proximity, vicinity, presence, neighborhood, adjacency, surroundings, contiguity, propinquity, juxtaposition, vicinage

پیش (اسم)
presence, front, foreside

حضور (اسم)
presence, tendance, attendance, presentment

محضر (اسم)
presence, office of a notary, registry office

پیشگاه (اسم)
presence, prophase, proscenium

در نظر مجسم کننده (اسم)
presence

وقوع و تکرار (اسم)
presence

تخصصی

[سینما] صدای محیط
[برق و الکترونیک] پیش صحنه احساسی که همادنند شنیدن موزیک یا منبع صوتی اصلی در اتاق با پخش از ضبط صوت یا رادیو ایجاد می شود .
[صنایع غذایی] پیشگاه، پیش، درنظ ر مجسم کننده، وقوع وتکرار، حضور
[ریاضیات] حضور، وجود
[خاک شناسی] وجود

انگلیسی به انگلیسی

• attendance, state of being at hand; outward appearance, air, demeanor
someone's presence in a place is the fact that they are there.
if you are in someone's presence, you are in the same place as they are.
if someone has presence, they have an impressive appearance and manner.

پیشنهاد کاربران

Presence refers to a person’s ability to command attention and influence others. It is the aura or energy that someone exudes, making them stand out in a crowd.
به توانایی فرد برای جلب توجه و تأثیرگذاری بر دیگران اشاره دارد. این هاله یا انرژی است که کسی از خود بیرون می دهد و باعث می شود در میان جمعیت برجسته شود.
...
[مشاهده متن کامل]

جذبه، گیرایی
“She has such a strong presence, you can’t help but notice her. ”
A person might say, “He has a commanding presence that demands respect. ”
In a discussion about leadership, someone might mention, “Having a strong presence is essential for effective leadership. ”

منابع• https://fluentslang.com/slang-for-presence/
حضور، وجود
مثال: Her presence always brightens up the room.
حضور او همیشه اتاق را روشن تر می کند.
=existence حضور
طبق فرهنگ وبستر:
A noteworthy quality of poise and effectiveness
محبوبیت
ذهنیت
سر و شکل، شکل و شمایل
Saving your presence بلا نسبت شما
Present company excluded بلا نسبت جمع
زمان
موجود ) ماورایی (
for your valuable presence
با جذبه
گیرایی
حالت مخصوص در سیمای شخص که دیگران را مجذوب سازد، جذابیت، فریبندگی
If you say that someone has presence, you mean that they impress people by their appearance and manner
حضور
مجاورت

There is no evidence to suggest the presence of learning difficulties
هیچ مدرکی/نشانی حاکی از وجود مشکلات یادگیری وجود نداره
بعضی جاها که به معنی وجوده میشه ترجمه ش کرد به:
موجودیت
حضور / وجود ( پزشکی )
با وجود بودن
در ذهن و قلب مجسم کننده ، حس کردن ، ضربان قلب را شنیدن
I will always listen to this song because I can feel
your presence more calmly with me as in the past
این اهنگت را همیشه به یادت گوش خواهم کرد زیرا حضورت را بیشتر با ارامش در کنارم همانند گذشته ها میتوانم دوباره حس کنم
گیرایی
Looking forward to your presence
With upbringing
منتظر حضورت هستم
با تربیت
وجود
حضور
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٣)

بپرس