pack

/ˈpæk//pæk/

معنی: یک بسته، گروه، دسته، کوله پشتی، بسته، ملافه، بقچه، یک دست ورق بازی، بسته کردن، بسته بندی کردن، بزور چپاندن، بردن، توده کردن، بار کردن، قرار دادن
معانی دیگر: پاکت، کیسه، انبان، توبره، جعبه، گله، (انسان) گروه (به ویژه دسته ی متشکل)، جرگه، گروهک، جمع، مشت، دسته ی ورق بازی، دست (deck هم می گویند)، (در ترکیب) آنچه که برای مدتی روی بدن قرار می دهند، مجموعه، افزانه، بقچه بستن، (در لفاف و غیره) پیچیدن، (در چمدان و غیره) گذاشتن، (خوراک و غیره را) در قوطی (و بسته و غیره) ریختن، قوطی کردن، کنسرو کردن، چپاندن، مملو کردن، آکندن، هم فشردن، انباشتن، پر کردن، بار، (بر چهارپا) بار کردن، گسیل کردن، (معمولا با شتاب) فرستادن، (با خود) حمل کردن یا داشتن، (خودمانی) تحویل دادن (پیام یا ضربه یا نیرو و غیره)، وارد آوردن، حاوی بودن، (معمولا با: off) با شتاب رفتن، عزیمت کردن، مناسب برای بسته بندی، وابسته به بسته بندی، (هیئت منصفه ی دادگاه یا اعضای هیئت و غیره را) به میل خود برگزیدن، از اعوان و انصار خود انتخاب کردن، (اسکاتلند) صمیمی، (در ترکیب) یک بسته، یک گروهه، یک بسته مثل بسته سیگاروغیره، فرستادن

بررسی کلمه

پسوند ( suffix )
• : تعریف: a package containing (so many) items, usu. cans or bottles.

- a six-pack of beer
[ترجمه .....] یک بسته شش تایی آبجو
|
[ترجمه یاسین جهانگیر استاد زبان] یک بسته آبجو ی شش تایی
|
[ترجمه شقایق] شش بسته ی آبجو
|
[ترجمه Hana] یک بسته ی شش تایی آبجو
|
[ترجمه فرازمینی] بسته ی شیش تایی آبجو
|
[ترجمه بهراد] یک بسته شش عددی اب جو
|
[ترجمه گوگل] یک بسته شش تایی آبجو
[ترجمه ترگمان] یه بسته شش تایی آبجو
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
اسم ( noun )
(1) تعریف: a container for goods or belongings, usu. flexible and carried on the back.
مترادف: backpack, knapsack, packsack, rucksack
مشابه: bag, baggage, kit, luggage, package, pouch, sack, tote, valise

- The hikers put down their heavy packs and rested for a while.
[ترجمه گوگل] کوهنوردان کوله های سنگین خود را زمین گذاشتند و مدتی استراحت کردند
[ترجمه ترگمان] The کوله بارشان را پایین گذاشتند و مدتی استراحت کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: a group of items arranged together in a container, or the container itself; package.
مترادف: bundle, package
مشابه: assortment, batch, box, bunch, collection, container, kit, packet, parcel, set, throng

- I bought a pack of note cards.
[ترجمه گوگل] من یک بسته کارت یادداشت خریدم
[ترجمه ترگمان] من یه بسته کارت اعتباری خریدم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- He took out a cigarette but then put it back in the pack.
[ترجمه گوگل] سیگار را بیرون آورد اما دوباره آن را در بسته گذاشت
[ترجمه ترگمان] سیگاری درآورد، اما بعد دوباره آن را در کوله پشتی اش گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a group of like animals, such as wolves or dogs.
مترادف: band, herd
مشابه: drove, flock, group, horde, multitude, swarm, throng, troop

- A pack of wolves was recently spotted in the area.
[ترجمه گوگل] اخیراً یک گله گرگ در این منطقه مشاهده شده است
[ترجمه ترگمان] چند تا از گرگ ها اخیرا تو این منطقه دیده شدن
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: a large area of floating ice, as in the Arctic.
مشابه: berg, floe, iceberg

- The seals slid themselves off the pack and into the water.
[ترجمه گوگل] مهر و موم خود را از بسته و به آب لغزش
[ترجمه ترگمان] The خود را از میان گله بیرون کشیدند و داخل آب رفتند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: a medical preparation or treatment involving wrapping with cloth or gauze.
مشابه: bandage, poultice, wrap

- Use an ice pack to keep the swelling down.
[ترجمه گوگل] از کیسه یخ برای کاهش تورم استفاده کنید
[ترجمه ترگمان] از کمپرس یخ استفاده کنید تا ورم را پایین نگه دارید
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: packs, packing, packed
(1) تعریف: to fill to capacity by tightly stuffing.
مترادف: cram, crowd, jam, stow, stuff
مشابه: clog, compact, compress, congest, fill, load, overcrowd, ram, wad

- The dentist packed the side of the patient's mouth with cotton.
[ترجمه گوگل] دندانپزشک کنار دهان بیمار را با پنبه بسته بندی کرد
[ترجمه ترگمان] دندان پزشک کنار دهان بیمار را با پنبه بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- This machine packs the cans with the fish.
[ترجمه گوگل] این دستگاه قوطی ها را با ماهی بسته بندی می کند
[ترجمه ترگمان] این ماشین قوطی رو با ماهی بسته می کنه
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to put things in, especially in preparation for moving or traveling.
مترادف: load
مشابه: fill, freight, heap, lade, place, pouch, sack, stow, stuff

- He packed his suitcase.
[ترجمه گوگل] چمدانش را بست
[ترجمه ترگمان] چمدان خود را بست
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to crowd together in.
مترادف: crowd, overcrowd, throng
مشابه: choke, clog, congest, cram, fill, impact, jam, mass, mob, stuff

- The many guests packed the room.
[ترجمه گوگل] مهمانان زیادی اتاق را پر کردند
[ترجمه ترگمان] مهمانان اتاق را پر کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: to arrange in a container for shipment to a market or store.
مترادف: package
مشابه: assemble, box, bundle, case, load, parcel

- The farmer packed the fruit into crates.
[ترجمه گوگل] کشاورز میوه ها را در جعبه ها بسته بندی کرد
[ترجمه ترگمان] دهقان میوه را داخل صندوق ها گذاشت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(5) تعریف: to put a load on.
مترادف: lade, load
مشابه: burden, heap, pile, stack

- They packed the donkeys in the early morning.
[ترجمه گوگل] صبح زود خرها را بسته بندی کردند
[ترجمه ترگمان] صبح زود the را جمع کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(6) تعریف: to form into a dense mass, as ice or snow.
مترادف: compact, compress
مشابه: congest, jam, mass

- The children packed the snow well to make good snowballs.
[ترجمه گوگل] بچه ها برف ها را خوب بسته بندی کردند تا گلوله های برفی خوبی درست کنند
[ترجمه ترگمان] بچه ها برف را به خوبی جمع کردند تا گلوله های برفی خوبی بسازند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(7) تعریف: to carry.
مترادف: bear, carry, haul, tote, transport
مشابه: cart, convey, lug, schlep, shoulder, take, wear

- He was packing a gun when the police arrested him.
[ترجمه گوگل] او در حال بسته بندی اسلحه بود که پلیس او را دستگیر کرد
[ترجمه ترگمان] وقتی پلیس دستگیرش کرد اون داشت یه اسلحه رو جمع می کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to put belongings into a container in preparation for a trip or for storage.
مترادف: load
مشابه: pouch

- My flight leaves early in the morning, so I'll pack tonight.
[ترجمه پریسا] پروازم صبحه، پس امشب وسایلم رو جمع می کنم
|
[ترجمه گوگل] پرواز من صبح زود انجام می شود، بنابراین امشب وسایل را جمع می کنم
[ترجمه ترگمان] پروازم فردا صبح زود حرکت می کند، بنابراین امشب جمع خواهم کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to crowd or to become densely massed.
مشابه: congest, jam, mass

- The students packed into the tiny car.
[ترجمه گوگل] دانش آموزان سوار ماشین کوچک شدند
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان در اتومبیل کوچک جمع شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
- The snow was wet and packed easily.
[ترجمه گوگل] برف خیس بود و به راحتی جمع می شد
[ترجمه ترگمان] برف به آسانی مرطوب و بسته شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: to leave abruptly (usu. fol. by off or away).
مترادف: scram
مشابه: depart, go, leave, retreat

- He packed off in the middle of the night.
[ترجمه گوگل] او در نیمه های شب وسایل خود را جمع کرد
[ترجمه ترگمان] او در نیمه های شب بسته بندی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
صفت ( adjective )
مشتقات: packable (adj.)
• : تعریف: used in carrying goods.

- a pack horse
[ترجمه ارشی] یک گله اسب
|
[ترجمه گوگل] یک اسب بارکش
[ترجمه ترگمان] یک اسب گله،
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: packs, packing, packed
• : تعریف: to fraudulently manipulate, as by choosing, for one's own purposes.
مترادف: fix, manipulate, rig
مشابه: arrange, doctor, juggle, stack

- Somehow the prosecution managed to pack the jury, thus ensuring that an innocent man would go to prison.
[ترجمه گوگل] دادستانی به نوعی توانست هیئت منصفه را جمع کند و به این ترتیب اطمینان حاصل کرد که یک مرد بی گناه به زندان خواهد رفت
[ترجمه ترگمان] دادستان می خواست هیئت منصفه را جمع و جور کند تا مطمئن شود که یک مرد بی گناه به زندان خواهد رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. pack animal
حیوان باربر،ستور

2. pack a hard punch
1- (مشت زن) قدرت زدن مشت های نیرومند را داشتن 2- اثر زیاد داشتن،قدرتمند بودن،نیروی زیاد داشتن

3. pack it in
(خودمانی) ول کردن،دست برداشتن،مایوس شدن و کناره گرفتن

4. pack one's bag
چمدان ها را بستن،رخت بربستن،آماده ی عزیمت شدن

5. pack one's bags
آماده ی رفتن شدن،رخت سفر بر بستن

6. pack someone off to someplace
کسی را با شتاب به جایی فرستادن

7. pack something away
بسته بندی و انبار کردن

8. pack something in
(عامیانه) ترک کردن،ول کردن،دست برداشتن

9. pack something in (or into) something
(در جای محدود) انباشتن،چپاندن،چپیدن

10. pack something out
از جمعیت پر کردن

11. pack something up
اسباب (یا لباس های) خود را بستن (و رفتن)

12. pack up
1- دست از عملی کشیدن،(کاری را) ول کردن،در دکان را تخته کردن 2- خراب شدن،از کار افتادن

13. a pack of canned soup
یک جعبه کنسرو سوپ

14. a pack of cards is composed of four suits of thirteen cards each
یک دسته ورق از چهار خال سیزده تایی تشکیل شده است.

15. a pack of cigarettes
یک بسته سیگار

16. a pack of fools
یک مشت آدم احمق

17. a pack of new cards
یک دست ورق نو

18. a pack of playing cards
یک دست ورق (بازی)

19. a pack of strange lies
یک مشت دروغ شاخدار

20. a pack of thieves
باند دزدان

21. a pack of wild dogs
یک دسته سگ وحشی

22. a pack of wolves
یک گله گرگ

23. don't pack them too closely together
خیلی آنها را نزدیک هم جا نده.

24. please, pack the china carefully!
لطفا چینی ها را با دقت بسته بندی کن !

25. to pack a bag
در کیسه چپاندن

26. to pack a boy off to school
پسر بچه را با شتاب روانه ی مدرسه کردن

27. to pack eight workers in a taxi
هشت کارگر را در یک تاکسی چپاندن

28. to pack one's suitcases
چمدان های خود را بستن

29. a film pack
یک بسته فیلم (عکاسی)

30. an ice pack
یک قلمبه یا کیسه یخ (برای تسکین درد)

31. these weapons pack nuclear warheads
این جنگ افزارها دارای کلاهک اتمی هستند.

32. a cub scout pack
گروه پیشاهنگ های خردسال

33. hossein has restricted himself to one pack of cigarettes per day
حسین خود را محدود به یک بسته سیگار در روز کرده است.

34. the maid carried her clothes in a pack
کلفت لباس های خود را در بقچه حمل می کرد.

35. alcohol is bad for you, you ought to pack it in
الکل برای تو بد است،باید آنرا ترک کنی.

مترادف ها

یک بسته (اسم)
armful, pack, bagful, sheaf

گروه (اسم)
many, school, section, outfit, mass, heap, cohort, kind, flock, society, assembly, clique, ring, troop, team, pack, army, host, corps, group, company, platoon, folk, crowd, class, gang, clinch, cluster, bunch, ensign, fry, shoal, bevy, concourse, swarm, throng, congregation, covey, herd, multitude, horde, legion, rout, skulk, squad

دسته (اسم)
detachment, school, section, regimen, hand, party, order, stack, handle, shaft, sect, kind, clump, clique, set, troop, stem, fagot, lever, team, pack, sheaf, army, host, corps, group, company, category, class, gang, assortment, grouping, estate, junta, ear, helm, cluster, ensign, batch, deck, knob, handhold, handgrip, bevy, tuft, fascicle, genre, genus, brigade, wisp, parcel, clan, gens, confraternity, drove, congregation, covey, stud, haft, hilt, skein, helve, horde, nib, shook, rabble, skulk, squad, trusser

کوله پشتی (اسم)
pack, backpack, knapsack, swag, pack sack

بسته (اسم)
stack, pack, package, bundle, packet, wisp, parcel, fardel, trusser

ملافه (اسم)
sheet, pack, bedsheet, drip sheet, slipcover

بقچه (اسم)
truss, pack, bundle, fardel

یک دست ورق بازی (اسم)
pack

بسته کردن (فعل)
pack, shook

بسته بندی کردن (فعل)
pack, wrap, packet, put up, parcel

بزور چپاندن (فعل)
pack

بردن (فعل)
snatch, remove, bear, abstract, take, win, take away, carry, convey, conduct, propel, lead, steer, pack, transport, drive, port

توده کردن (فعل)
stack, cumulate, amass, aggregate, pile, lump, heap, hill, shock, pack, ruck, stockpile

بار کردن (فعل)
prime, burden, fill, load, weight, pack, freight, lade, steeve

قرار دادن (فعل)
lodge, place, put, fix, pose, park, row, set, mount, pack, locate, include, posture, posit, superpose

تخصصی

[کامپیوتر] فشرده، بسته کردن، بسته، فشرده سازی.
[برق و الکترونیک] فشرده سازی ترکیب کردن چندین میدان اطلاعات مختلف به یک لغت ماشین برای کامپیوتر دیجیتال .
[مهندسی گاز] بستن، پیچیدن، بسته
[زمین شناسی] کوله پشتی،دسته، گروه، یک بسته ،بسته بندی کردن، قراردادن
[نساجی] بسته - دسته - بقچه نخ - بسته بندی
[ریاضیات] دسته کردن، بسته بندی، دسته بندی، دسته، بسته، عدلبندی
[] کوله پشتی، کوله

انگلیسی به انگلیسی

• bundle, package; backpack; parcel, packet; group of animals (especially wolves, dogs etc.); group, crowd; cosmetic paste for the face; medical wrapping of cloth or gauze, deck (british)
fill to capacity; load items into something (i.e. clothes into a suitcase or merchandise into a container); crowd; compress; carry, transport
when you pack, you put your belongings into a bag, because you are leaving.
when goods are packed, they are put into containers or parcels so that they can be transported.
if people or things are packed into a place, there are so many of them that the place is full.
to pack a gun means to carry it; used in informal american english.
a pack is a rucksack.
a pack of things is a packet of them; used in american english.
a pack of playing cards is a complete set of them.
a pack of wolves or dogs is a group of them hunting together.
see also packed, packing case.
if you pack something in, you stop doing it; an informal expression.
if someone packs a lot of work or activities into a period of time, they do a lot of work or activities during that time; an informal expression.
if you pack someone off somewhere, you send them there; an informal expression.
if you pack up your belongings, you put them in a case or bag, because you are leaving.

پیشنهاد کاربران

pack 5 ( n ) =a group of animals that hunt together or are kept for hunting, e. g. packs of savage dogs. wolves hunting in packs.
pack
pack 4 ( n ) e. g. huge packs
pack
pack 3 ( n ) =a number of things that are wrapped or tied together, especially for carrying, e. g. donkeys carrying packs of wool.
pack
pack 2 ( n ) =a set of different things that are supplied together for a particular purpose, e. g. Send for your free information pack today.
pack
pack 1 ( n ) ( p�k ) =a container, usually made of paper, that holds a number of the same things, e. g. a pack of cigarettes.
pack
Pack a bag
جمع کردن وسایل، داخل کیف
🐺Pack of wolves
برای بیان دسته گرگ ها استفاده می شود
Pack suncream
جمع کردن
. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
come with me to pack your things
با من بیا تا وسایلت را جمع کنیم
جمع کردن وسایل
بستن چمدان
گیر ، گیر افتادن
بسته ( بسته ی قرص مثلا )
do you want bottle or pack?
میخواین تو بتری باشه ( شربت ) یا بسته ( دارو رو میگه )
بسته بندی
بسته بندی کردن
Are you all packed for your trip?
همه چیزو بسته بندی کردی؟تموم؟بریم؟
مجموعه ای از چیزی
حاوی ( چیزی ) بودن
Web surveys are nowadays packed with additional information
امروزه پیمایش های وب حاوی اطلاعات اضافی هستند
قرار دادن
Pack : بستن چمدان
Unpack :باز کردن چمدان
I do them in pack of five
من اینو توی بسته بندی های ۵ تایی انجام میدم

هَمیدَنْ: هنگامیکه دو/چند چیز را با هم می همیم؛ یعنی، آن ها را در یه ظرف/بسته/حوزه قرار می دهیم.
مشت
The whole story is nothing but a pack of lies
چمدان، ساک، کوله پشتی، کیف و . . . . را برای سفر بستن
بار و بندیل سفر را بستن
مهیای سفر شدن
بار سفر را بستن
We're leaving early tomorrow morning, so you'd better pack for the trip
ما فردا صبح زود حرکت خواهیم کرد؛ پس بهتر است که چمدان خود را برای سفر ببندی
💼💼
Pack
گروه حیوانات وحشی که با هم شکار می کنند
گروه سگ های آموزش دیده برای شکار
Pack Animal
حیوانات باربر
Pack ( v ) : To put your things ( stuff ) in a bag, suitcase, etc to take them somewhere
جمع کردن وسایل سفر
( pack sth into sth )
to manage to do a lot of activities in a
limited period of time
Put clothes in a suitcase
گروهی از حیوانات شکارچی
( مخصوصا اسلحه ) با خود به همراه داشتن
Eg: to carry a gun
اسلحه همراه خود داشتن
معمولا به صورت packed یعنی بار سفر و بستن
چمدان
چمدان بستن
to place clothes and personal items in a suitcase, trunk, etc. , preparatory to traveling
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٣٢)

بپرس