organized

/ˈɔːrɡəˌnaɪzd//ˈɔːɡənaɪzd/

معنی: متشکل، سازمان یافته
معانی دیگر: سازمان یافته، متشکل

بررسی کلمه

صفت ( adjective )
(1) تعریف: set in order; arranged in a systematic pattern.
مترادف: neat, orderly
متضاد: disorganized

- Her room is more organized than mine.
[ترجمه امیرحسین آزاد] اتاقش مرتب تر از مال من است.
|
[ترجمه Paniz] اتاق او منظم تر از مال من است.
|
[ترجمه سپهر] اتاق او از اتاق من مرتب تر است
|
[ترجمه fatima] اتاق او از اتاق من منظم تر است
|
[ترجمه S] اتاق اون خانم از مال من مرتب تر است
|
[ترجمه Reza] اتاق او از اتاق من منظم تر است.
|
[ترجمه Dorsa] اتاق آن دختر منظم تر از اتاق من است.
|
[ترجمه Hosna] اتاق آن خانم یا دختر مرتب تر از من است
|
[ترجمه گوگل] اتاق او از اتاق من مرتب تر است
[ترجمه ترگمان] اتاق او از مال من organized است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: tending to organize one's tasks, surroundings, and the like.
متضاد: disorganized
مشابه: efficient, methodical, neat

- We need an organized person to act as office manager.
[ترجمه گل رز] ما به یک شخص ( فرد ) سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند
|
[ترجمه Dorsa] ما به یک فرد منظم نیازمند هستیم تا به عنوان مدیرِ اداره کار کند.
|
[ترجمه Bahar Z] ما نیاز داریم به یک شخص منظم تا به عنوان مدیر اداره مشغول به کار شود
|
[ترجمه Fatemeh] اتاق او مرتب تر از اتاق من است
|
[ترجمه گوگل] به یک نفر سازماندهی شده جهت انجام امور اداری نیازمندیم
[ترجمه ترگمان] ما به یک فرد سازمان یافته نیاز داریم تا به عنوان مدیر اداره عمل کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: joined together into an effective group or movement, esp. a labor union.

- organized labor
[ترجمه مهدی اسحاقی] کار سازمان یافته
|
[ترجمه Dorsa] کار منظم
|
[ترجمه گوگل] کار سازمان یافته
[ترجمه ترگمان] کار سازمان دهی شده
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. organized crime
تبهکاری سازمان دار (سازمان یافته)

2. organized labor
کارگران اتحادیه(ای)

3. organized opposition
مخالفت (یا مخالفان) سازمان یافته

4. organized rings that steal cars
گروه های سازمان یافته که ماشین می دزدند

5. organized militia
ارتش سانه ی سازمان دار

6. an organized person
آدم مرتب و منظم

7. he organized a mission to the indians
او هیئت اعزامی به سوی سرخپوستان را سازمان داد.

8. he organized the army into a modern fighting machine
او ارتش را به صورت یک ماشین جنگی امروزی سازماندهی کرد.

9. homa organized a great party
هما مهمانی بزرگی برپا کرد.

10. she organized the chairs around the table
او صندلی ها را دور میز چید.

11. they have organized a new political party
آنها یک حزب سیاسی جدید تشکیل داده اند.

12. the garment industry has been organized for years
صنف لباس دوزی سال ها است که جزو اتحادیه است.

13. the workers' meeting had been organized by the socialists
گردهمایی کارگران توسط سوسیالیست ها ترتیب داده شده بود.

14. The introduction explains how the chapters are organized.
[ترجمه گوگل]مقدمه نحوه سازماندهی فصول را توضیح می دهد
[ترجمه ترگمان]مقدمه توضیح می دهد که این بخش ها چگونه سازماندهی می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. Science is organized knowledge.
[ترجمه گوگل]علم دانش سازمان یافته است
[ترجمه ترگمان]دانش دانش سازمان یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. A deputation of 40 strikers was organized.
[ترجمه گوگل]هیئتی متشکل از 40 اعتصاب کننده تشکیل شد
[ترجمه ترگمان]یک هیات متشکل از ۴۰ اعتصاب کنندگان سازمان دهی شدند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. The Tokyo police department is clamping down on organized crime.
[ترجمه گوگل]اداره پلیس توکیو در حال سرکوب جرایم سازمان یافته است
[ترجمه ترگمان]اداره پلیس توکیو در حال سرکوب جرم سازمان یافته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. The Government hastily organized defensive measures against the raids.
[ترجمه گوگل]دولت با عجله اقدامات دفاعی را در برابر حملات سازماندهی کرد
[ترجمه ترگمان]دولت با عجله اقدامات دفاعی را علیه این یورش ها سازماندهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

19. He organized the workers into a trade union.
[ترجمه گوگل]او کارگران را به یک اتحادیه کارگری سازمان داد
[ترجمه ترگمان]او کارگران را در یک اتحادیه تجاری سازماندهی کرد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

20. They organized a meeting between the teachers and students.
[ترجمه گوگل]آنها جلسه ای بین معلمان و دانش آموزان ترتیب دادند
[ترجمه ترگمان]آن ها جلسه ای را بین معلمان و دانش آموزان ترتیب دادند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

21. The course was organized by a training company.
[ترجمه گوگل]این دوره توسط یک شرکت آموزشی برگزار شد
[ترجمه ترگمان]این دوره توسط یک شرکت آموزشی سازماندهی شده بود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

متشکل (صفت)
formed, organized

سازمان یافته (صفت)
organized

انگلیسی به انگلیسی

• arranged, ordered, systematized; established, set up; existing on a large scale; efficient; united; formed into a labor union (also organised)
organized activities are planned and controlled.
people who are organized work in an efficient and effective way.
see also organize.

پیشنهاد کاربران

adj
مرتب - منظم - دارای برنامه - طبق برنامه جلو رونده
Do you ever forget your keys?
Occasionally, I do forget my keys if I am in a rush or distracted. It can be frustrating to have to go back and retrieve them, but I try to be more mindful and organized to prevent this from happening too often.
...
[مشاهده متن کامل]

سامان یافته، منظم شده
ترتیب داده شده
🔍 دوستان مشتقات ( derivatives ) این کلمه اینها هستند:
✅ فعل ( verb ) : organize
✅️ اسم ( noun ) : organization / organizer
✅️ صفت ( adjective ) : organized / organizational
✅️ قید ( adverb ) : organizationally
با ضبط و ربط
( صانعی دره بیدی - شلایرماخر )
مرتب منظم وبه موقع همون on time خودمون
ترتیب دادن
in order=arranged , organised
organized ( عمومی )
واژه مصوب: سازمند
تعریف: سازمان داده‏شده
معنی:مرتب کردن . سازمان دهی کردن
سطح:Elementary
کانون زبان ایران
معنی=سازمان یافته
سطح=Reach 4
کانون زبان ایران
He is so organized in his work
منسجم
سازمان یافته
مرتب کردن
صورت گرفته
با سلیقه
با برنامه
مرتب - منظم
سازماندهی شده
A person who does not leave him or her room or plase messy
فرد منظم
Organized≠disorganized
I've organized you
سازماندهی کردم برات
با نظم
مرتب
تمیز
تشکیل شده از. . .
منظم. مرتب. سازمان یافته . برنامه ریزی شده .
منظم، خوش تیپ
مرتب
مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٧)

بپرس