ordinate

/ˈɔːrdɪnət//ˈɔːdɪnət/

معنی: عرض، بعد قائم
معانی دیگر: (ریاضی) عرض، رست، عر­

بررسی کلمه

اسم ( noun )
• : تعریف: the distance of a point from the horizontal axis of a graph as measured parallel to the vertical axis. (Cf. abscissa.)

جمله های نمونه

1. an ordinate set
مجموعه ی عرضی

2. The choice of ordinate arises from the empirical observation that A2B is required for chaos.
[ترجمه گوگل]انتخاب ترتیب از مشاهدات تجربی ناشی می شود که A2B برای هرج و مرج مورد نیاز است
[ترجمه ترگمان]انتخاب مختصات از مشاهده تجربی ناشی می شود که A۲B برای هرج و مرج مورد نیاز است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

3. The ordinate scaling is derived by dividing the area beneath a normal distribution curve into columnar segments of equal area.
[ترجمه گوگل]مقیاس بندی اردیتی با تقسیم ناحیه زیر منحنی توزیع نرمال به بخش های ستونی با مساحت مساوی به دست می آید
[ترجمه ترگمان]ساختار مقیاس بندی با تقسیم مساحت زیر یک منحنی توزیع نرمال به بخش های ستونی ناحیه برابر استخراج می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

4. In each case the ordinate shows the relative cleavage at each bond, presented on an arbitrary scale.
[ترجمه گوگل]در هر مورد، مختصات شکاف نسبی را در هر پیوند نشان می‌دهد که در مقیاس دلخواه ارائه شده است
[ترجمه ترگمان]در هر مورد هماهنگی، شکاف نسبی در هر پیوند را نشان می دهد، که در یک مقیاس دل خواه ارائه می شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

5. Co - ordinate site occupational health & safety program including committee meetings and documentation.
[ترجمه گوگل]برنامه های ایمنی و بهداشت شغلی سایت از جمله جلسات کمیته و مستندات را هماهنگ کنید
[ترجمه ترگمان]هماهنگ کردن برنامه ایمنی شغلی سایت، از جمله جلسات و اسناد کمیته
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

6. The limit occurs when the ordinate deviates appreciably from unity.
[ترجمه گوگل]حد زمانی اتفاق می‌افتد که دستور به طور محسوسی از وحدت منحرف شود
[ترجمه ترگمان]این حد زمانی رخ می دهد که هماهنگی به طور محسوسی از اتحاد منحرف شود
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

7. Synchronous: In data transmission, signals co - ordinate by timing pulses.
[ترجمه گوگل]سنکرون: در انتقال داده، سیگنال ها با پالس های زمان بندی هماهنگ می شوند
[ترجمه ترگمان]سنکرون: در انتقال داده، سیگنال ها با پالس های زمان بندی هماهنگ می شوند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

8. Functional departments should closely co - ordinate with the front end sales force.
[ترجمه گوگل]بخش های عملکردی باید از نزدیک با نیروی فروش جلویی هماهنگ شوند
[ترجمه ترگمان]بخش های کارکردی باید ارتباط نزدیکی با نیروی فروش نهایی پیش رو داشته باشند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. Co - ordinate work schedule and supervise team activities to ensure efficient operation.
[ترجمه گوگل]برنامه کاری را هماهنگ کنید و بر فعالیت های تیم نظارت کنید تا از عملکرد کارآمد اطمینان حاصل کنید
[ترجمه ترگمان]هماهنگی زمانبندی کار و نظارت بر فعالیت های تیم برای تضمین عملکرد موثر
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. Co - ordinate any additional set - up requirements with Banquet Service Manager according to guest's need.
[ترجمه گوگل]با توجه به نیاز مهمان، هرگونه نیاز اضافی را با مدیر خدمات ضیافت هماهنگ کنید
[ترجمه ترگمان]هماهنگی هر گونه الزامات تنظیم شده اضافی با مدیر خدمات مهمانی با توجه به نیاز مهمان
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Abstract: Tri - ordinate measuring machine is an efficient measuring instrument.
[ترجمه گوگل]چکیده: دستگاه اندازه گیری سه اردیتی یک ابزار اندازه گیری کارآمد است
[ترجمه ترگمان]چکیده: مختصات سه ماشین اندازه گیری، ابزار اندازه گیری کارآمد است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. To supervise and co - ordinate the overall performance of the refereeing officials.
[ترجمه گوگل]نظارت و هماهنگی بر عملکرد کلی مسئولان داوری
[ترجمه ترگمان]نظارت و هماهنگی عملکرد کلی مسئولان داوری
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Do we need to co - ordinate with the ward clerk?
[ترجمه گوگل]آیا باید با منشی بخش هماهنگی کنیم؟
[ترجمه ترگمان]آیا باید با منشی بخش هماهنگ کنیم؟
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. We should also learn how to co - ordinate air and ground operations.
[ترجمه گوگل]ما همچنین باید یاد بگیریم که چگونه عملیات هوایی و زمینی را هماهنگ کنیم
[ترجمه ترگمان]ما همچنین باید یاد بگیریم که چطور عملیات های هوایی و هوایی را هماهنگ کنیم
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

عرض (اسم)
presentation, width, breadth, latitude, petition, ordinate

بعد قائم (اسم)
ordinate

تخصصی

[کامپیوتر] محور y از یک گراف یا نمودار .
[برق و الکترونیک] عرض مقداری که فاصله عمودی را روی نمودار تعیین می کند.
[ریاضیات] رست، عرض، عرض یک نقطه در صفحه ی مختصات

انگلیسی به انگلیسی

• vertical axis on a mathematical graph; arbiter

پیشنهاد کاربران

- مختصات قائم ( در مختصات ( x, y ) منظور مختصات y می باشد )
مرتب کردن, ترتیب دادن, نظم دادن
مختصات ( ریاضی )
عرض
محور عمودی

بپرس