orbit

/ˈɔːrbət//ˈɔːbɪt/

معنی: دور، قلمرو، مدار، مسیر، حدقه، مسیر دوران، حدود فعالیت، بدور مداری گشتن، دایره وار حرکت کردن، دور زدن
معانی دیگر: (نجوم) مدار، پرگاره، گردجا، در مدار حرکت کردن، در دایره حرکت کردن، (ماهواره یا موشک و غیره) در مدار قرار دادن، در پرگاره قرار دادن، (فعالیت یا نفوذ یا علاقه و غیره) حوزه، محدوده، (کالبدشناسی) حدقه ی چشم، چشمخانه (eye socket هم می گویند)، (جانورشناسی) پوست دور چشم پرنده، فلک

بررسی کلمه

اسم ( noun )
(1) تعریف: the curved path in which a planet, satellite, or spacecraft revolves about another body.
مشابه: circuit, course, path, revolution, ring, trajectory

- Earth's orbit around the sun is elliptical.
[ترجمه گوگل] مدار زمین به دور خورشید بیضوی است
[ترجمه ترگمان] مدار زمین اطراف خورشید بیضوی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: one complete revolution along such a path.
مترادف: revolution
مشابه: circuit

- A little more than 365 days is the amount of time that the earth takes to complete one orbit around the sun.
[ترجمه مهدیار] کمی بیش از 365 روز زمانی است که زمین برای یک چرخش کامل به دور خورشید نیاز دارد.
|
[ترجمه گوگل] کمی بیشتر از 365 روز، مدت زمانی است که زمین طول می کشد تا یک دور به دور خورشید بچرخد
[ترجمه ترگمان] کمی بیش از ۳۶۵ روز مقدار زمانی است که زمین برای کامل کردن یک مدار در دور خورشید نیاز دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(3) تعریف: a sphere or area of experience, knowledge, control, or power.
مترادف: domain, field, province, sphere
مشابه: area, bag, bailiwick, discipline, realm, region, specialty

- Such questions are really outside of my orbit.
[ترجمه گوگل] چنین سوالاتی واقعاً خارج از مدار من هستند
[ترجمه ترگمان] این سوالات واقعا خارج از مدار من هستند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(4) تعریف: one of the two bony sockets that encase the eyeballs.
مشابه: socket
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: orbits, orbiting, orbited
(1) تعریف: to revolve about (another body) in a curved path.
مترادف: revolve about
مشابه: encircle

- Several moons orbit Jupiter.
[ترجمه گوگل] چندین قمر به دور مشتری می چرخند
[ترجمه ترگمان] چندین ماه در مدار مشتری قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

(2) تعریف: to send into an orbit.
مشابه: launch
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: orbital (adj.)
• : تعریف: to travel in an orbit.
مشابه: circle, revolve, ring, rotate, travel

- The space station is now orbiting.
[ترجمه گوگل] ایستگاه فضایی اکنون در مدار است
[ترجمه ترگمان] ایستگاه فضایی الان در حال چرخش است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

جمله های نمونه

1. planetary orbit
مدار سیارات

2. the orbit of the earth around the sun
مدار زمین به دور خورشید

3. to orbit a satellite
ماهواره را در مدار قرار دادن

4. to put into orbit
در مدار قرار دادن

5. some planets have an eccentric orbit
مدار برخی از سیاره ها کاملا مدور نیست.

6. to rocket a satellite into orbit
ماهواره ای را با موشک به مدار فرستادن

7. many other countries came within the roman orbit
کشورهای فراوان دیگری در حوزه ی نفوذ روم قرار گرفتند.

8. The orbit of this comet intersects the orbit of the Earth.
[ترجمه سامیار] مدار این ستاره ی دنباله دار روی مدار زمین حرکت می کند
|
[ترجمه ادریس] مدار این ستاره دنباله دار روی مدار زمین رد می شود
|
[ترجمه گوگل]مدار این دنباله دار مدار زمین را قطع می کند
[ترجمه ترگمان]مدار این ستاره دنباله دار، مدار زمین را قطع می کند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

9. The satellite is now in a stable orbit.
[ترجمه گوگل]این ماهواره اکنون در مداری پایدار قرار دارد
[ترجمه ترگمان]این ماهواره اکنون در مدار ثابت قرار دارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

10. The space rocket was launched and went into orbit.
[ترجمه گوگل]موشک فضایی پرتاب شد و به مدار رفت
[ترجمه ترگمان]راکت فضایی پرتاب شد و به مدار رفت
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

11. Prices have gone into orbit this year.
[ترجمه گوگل]قیمت ها امسال در مدار قرار گرفته اند
[ترجمه ترگمان]قیمت ها در سال جاری به مدار رفته اند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

12. The orbit of a space satellite decayed.
[ترجمه گوگل]مدار یک ماهواره فضایی تحلیل رفت
[ترجمه ترگمان]مدار ماهواره فضایی رو به ویرانی است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

13. Perturbations in the orbit of the planet Uranus led to the discovery of Neptune in 184
[ترجمه گوگل]آشفتگی در مدار سیاره اورانوس منجر به کشف نپتون در سال 184 شد
[ترجمه ترگمان]اورانوس در مدار سیاره اورانوس در سال ۱۸۴ به کشف نپتون منجر شد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

14. They successfully lofted a spaceship into orbit.
[ترجمه گوگل]آنها با موفقیت یک سفینه فضایی را به مدار بردند
[ترجمه ترگمان]آن ها با موفقیت یک سفینه فضایی را به فضا پرتاب کردند
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

15. The orientation of the planet's orbit is changing continuously.
[ترجمه گوگل]جهت مدار سیاره به طور مداوم در حال تغییر است
[ترجمه ترگمان]جهت گیری مدار سیاره به طور مداوم در حال تغییر است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

16. Mercury's orbit is fairly eccentric.
[ترجمه گوگل]مدار عطارد نسبتاً غیرعادی است
[ترجمه ترگمان]مدار عطارد نسبتا عجیب و غریب است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

17. Our team has gone into orbit.
[ترجمه گوگل]تیم ما به مدار رفته است
[ترجمه ترگمان]تیم ما به مدار رفته است
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

18. Marketing does not come within the orbit of his department.
[ترجمه گوگل]بازاریابی در مدار بخش او قرار نمی گیرد
[ترجمه ترگمان]بازاریابی در مدار بخش او قرار ندارد
[ترجمه شما] ترجمه صحیح تر را بنویسید

مترادف ها

دور (اسم)
cycle, circle, revolution, race, wheel, orbit, circuit, meander

قلمرو (اسم)
region, dominion, circle, sphere, domain, scope, zone, bourn, territory, bourne, orbit, regality, milieu

مدار (اسم)
seat, circle, hinge, pivot, parallel, center, orbit, tropic

مسیر (اسم)
distance, direction, way, road, path, route, course, line, track, waterway, orbit, itinerary, traverse, riverbed, tideway

حدقه (اسم)
pupil, socket, orbit

مسیر دوران (اسم)
orbit

حدود فعالیت (اسم)
sphere, orbit

به دور مداری گشتن (فعل)
orbit

دایره وار حرکت کردن (فعل)
orbit, troll

دور زدن (فعل)
twinge, round, circle, skirt, environ, orbit, revolve, recur, compass, perambulate, wamble, send round

تخصصی

[شیمی] مدار
[برق و الکترونیک] مدار گردش ؛ گردش 1. مسیری که جسمی در گردش به دور جسم دیگر مشخص می کند، مانند مسیر ماهواره های ساخت بشر به دور زمین . 2. گشتن به دور جسم دیگر . - مدار گردش
[زمین شناسی] مدار در امواج، مسیر طی شده توسط ذرات آب موجود در یک موج که در امواج آبهای عمیق تقریباً دایره ای و در امواج آبهای کم عمق، تقریباً بیضوی شکل است. عموماً مدارهای مزبور در جهت حرکت موج، بازشدگی اندکی داشته و باعث ایجاد wave drift می شوند. در دیرینه شناسی:(الف) حفره ای دایره ای در بخش پیشین کاسه یا پوسته یک سخت پوست و کاپود که شاخک چشم موجود را دربر گرفته است (ب) در مهره داران، این عنوان برای حفره ای که در فاصله میان جمجمه و گونه ها ایجاد شده و چشم در آن قرار گرفته به کار می رود.
[ریاضیات] دایره وار، حرکت کردن، بدور مداری گشتن، قلمرو، مدار، مسیر
[آمار] مدار

انگلیسی به انگلیسی

• course of planets or satellites around another heavenly body; path of protons or electrons circling the nucleus of an atom; usual course of activity; orb
rotate around a heavenly body on a set course (astronomy); put into rotation around a heavenly body (space technology); follow a repeating course
an orbit is the curved path followed by an object going round a planet, a moon, or the sun.
if something such as a satellite orbits a planet, a moon, or the sun, it goes round and round it.

پیشنهاد کاربران

orbit ( n ) ( ɔrbət ) =a curved path followed by a planet or an object as it moves around another planet, star, moon, etc. e. g. the earth's orbit around the sun.
orbit
orbit: دور زدن
کاسه چشم ( حدقه ) [در آناتومی]
چرخه
تعدادی از واژگان علم نجوم به انگلیسی:
astronomy = علم نجوم
The solar system = منظومه شمسی
The sun = خورشید 🌞
Mercury = عطارد، تیر
Venus = زهره، ناهید
Earth = زمین 🌎
...
[مشاهده متن کامل]

Mars = مریخ، بهرام
Jupiter = مشتری، هرمز
Saturn = زحل، کیوان
Uranus = اورانوس
Neptune = نپتون
space = فضا
galaxy = کهکشان
orbit = مدار
meteorite = شهاب سنگ
comet = ستاره دنباله دار
asteroid = سیارک
asteroid belt = کمربند سیارک ها ( بین مریخ و مشتری )
meteor / shooting star / falling star = شهاب سنگی که در حال سوختن وارد اتمسفر زمین می شود
black hole = سیاه چاله
dark matter = ماده تاریک
gravity = جاذبه
axis = محور
star = ستاره
eclipse = خورشید گرفتگی، ماه گرفتگی
solar eclipse = خورشید گرفتگی
lunar eclipse = ماه گرفتگی
supernova = سوپرنوا، ابرنواختر
the Big Bang = بیگ بنگ
constellation = صورت فلکی
cosmology = کیهان شناسی
dwarf planet = سیاره کوتوله
light year = سال نوری
terrestrial = زمینی، خاکی
celestial = آسمانی
extraterrestrial = فرازمینی

To orbit something means to move around it
در حالت فعل : دور یا حول محور چیزی چرخیدن یا گشتن یا حرکت کردن هستش
در حالت اسم : مدار
🐌🦋
Orbit هم میتونه اسم باشه هم فعل
اگه فعل باشه معنی گشتن ، چرخیدن میده
مترادفهاش: rotate ، revolve، go around
اگه اسم باشه میشه مدار
تیچرمون میگفت path مترادفش میشه♡
اگر فعل باشه معنی چرخیدن میده و اگر اسم باشه معنی مدار میده
چرخیدن: ( orbit ( v
مدار : ( orbit ( n
باتشکر از معلم زبان عزیزم 😁
چرخیدن دور . . .
go around
اینجوری یا بگیرید بهتره
orbit ( حمل‏ونقل هوایی )
واژه مصوب: چرخ زنی ۲
تعریف: پرواز دایره ای هواگرد حول نقطه یا مکانی خاص بر فراز زمین
پیراگَردیدن = پیرامونِ چیزی گشتن.
نیاکان ما می پنداشتند که تمام اجرامِ آسمانی، زمین را می پیراگردیدند.
اوضاع رو کنترل کردن
دور چیزی چرخیدن
When planets moves in a circle hole the sun :زمانی که سیاره ها در مدار دایره ای به دور خورشید میچرخند
مدار
the planets go around the sun in different orbits
سیاره ها در مدار های مختلف دور خورشید می چرخند 🎡

مدارپیمایی کردن ، مدارگردی کردن ، مدارنَوَردی کردن
حلقه
حیطه
چرخیدن

مشاهده ادامه پیشنهادها (١٠ از ٢٠)

بپرس