one thing lead to another

پیشنهاد کاربران

وقتی میخوای از خیر گفتن یه سری چیزا راحت بشی زیاد وارو جزئیات نشی
سرتو درد نیارم بعدش . . . . .
آخرش این شد که. . . . .
خلاصه همه چیز دست به دست شد که . . . .
خلاصه این شد که . . . .
بقیه ماجرا طوری دست به دست هم داد
�اتفاقات جوری پشت سر هم رخ دادند
اوضاع طوری رقم خورد
کاری که نتیجه اش اتفاقی میشه که شما پیش بینیش نمی کردین و برنامه ای نداشتین براش
I agreed to help him paint the house, and one thing led to another until I ended up helping him fix his kitchen.
چیزها دست به دست هم دادن

بپرس